( مصدر ) ظاهر شدن روشن گشتن منکشف گشتن .
چشم شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چشم شدن. [ چ َ / چ ِش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از ظاهر شدن و روشن گشتن ومنکشف گردیدن باشد. ( برهان ). کنایه از ظاهر و منکشف شدن. ( آنندراج ). ظاهر شدن و روشن گشتن و منکشف گردیدن. ( ناظم الاطباء ). کشف شدن. آشکار شدن :
گفت بر من چشم شد اسرار عشق
مینمایم هر زمان تکرار عشق.
گفت بر من چشم شد اسرار عشق
مینمایم هر زمان تکرار عشق.
شیخ عطار ( ازآنندراج ).
کلمات دیگر: