کلمه جو
صفحه اصلی

مجرائی

فرهنگ فارسی

آنکه همیشه در مجرای صاحب خود میرسیده باشد

لغت نامه دهخدا

مجرائی . [ م ِ ] (ص ) مأخوذ از تازی ،کسی که به وظیفه و تکلیف خود عمل می کند مانند نوکر و وزیر و جز آن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مجرائی. [ م ِ ] ( ص ) مأخوذ از تازی ،کسی که به وظیفه و تکلیف خود عمل می کند مانند نوکر و وزیر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مجرائی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) آن که همیشه در مجرائی صاحب خود میرسیده باشد. ( بهار عجم ) ( از آنندراج ) :
شه سپاه تغافل پی صف آرایی است
نقیب ناله صدایی که اشک مجرائی است.
ملافقیراﷲ آفرین ( از آنندراج ).
و رجوع به مَجرا شود. || زر تنخواه و مانند آن که در آن تحقیق و بازپرس را مدخلی نباشد. ( آنندراج ).

مجرائی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آن که همیشه در مجرائی صاحب خود میرسیده باشد. (بهار عجم ) (از آنندراج ) :
شه سپاه تغافل پی صف آرایی است
نقیب ناله صدایی که اشک مجرائی است .

ملافقیراﷲ آفرین (از آنندراج ).


و رجوع به مَجرا شود. || زر تنخواه و مانند آن که در آن تحقیق و بازپرس را مدخلی نباشد. (آنندراج ).


کلمات دیگر: