کلمه جو
صفحه اصلی

cramp


معنی : گرفتگی عضلات، درد شکم، چنگه، چنگوک، محدود کننده، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، حصار، محدود کردن، در قید گذاشتن، جاتنگ کردن، سیخ دار کردن
معانی دیگر : گرفتگی عضله (در اثر خستگی یا سرما و غیره)، گرفتگی (یا قولنج و غیره) ایجاد کردن، گرفته شدن، (جمع) قولنج (کولنج)، تنگین، (دستگاه گوارش) پیچ زدن، (دستگاه تناسلی زنان به ویژه در قاعدگی) درد شدید (که می گیرد و ول می کند)، مقید کردن، بازداشتن، پایگیر شدن، گیره ی آهنی (برای پهلوی هم نگهداشتن قطعات سنگی یا سیمانی یا چوبی و غیره)، بست، اشکنجه، میله ی همبند، بستانه، (هرچه که محدود کند یا مانع شود) بازدار، کران بند، قید، محدودیت، بازداری، گرفتاری، مقیدسازی، پایگیری، کران بندی، (با گیره ی آهنی) بستن یا محکم کردن، بست زدن به، (اتومبیل و غیره) فرمان را تند و زیاد به یک طرف چرخاندن، (چرخ های جلو را) چرخاندن به یک سو، رجوع شود به: cramped، انقبا­ ماهیچه در اثرکار زیاد

انگلیسی به فارسی

گرفتگی، گرفتگی عضلات، درد شکم، چنگه، چنگوک، حصار، محدود کننده، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، محدود کردن، در قید گذاشتن، جاتنگ کردن، سیخ دار کردن


چنگه، چنگوک، گرفتگی عضلات، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، درد شکم، محدودکننده، حصار، سیخ دار کردن، محدود کردن، در قید گذاشتن، جاتنگ کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: (sometimes pl.) a painful and debilitating contraction or spasm of any muscle of the body.
مشابه: kink

- She was forced to drop out of the race when she got a cramp in her thigh.
[ترجمه ترگمان] او مجبور بود از مسابقه خارج شود که دچار گرفتگی عضله ران شده بود
[ترجمه گوگل] هنگامی که او در ران خود گرفتار شد، مجبور شد از مسابقه خارج شود
- He wrote until his hand was paralyzed with writer's cramp.
[ترجمه ترگمان] نامه را تا وقتی که دستش از درد نویسنده فلج شد، نوشت
[ترجمه گوگل] او نوشت تا زمانی که دستانش با فلج نویسندگی فلج شد

(2) تعریف: (usu. pl.) severe abdominal pain, such as that caused by intestinal disorders or the uterine contractions occurring during labor and menstruation.

- The food poisoning caused cramps and vomiting.
[ترجمه ترگمان] مسمومیت غذایی باعث گرفتگی عضلات و استفراغ می شود
[ترجمه گوگل] مسمومیت غذایی موجب گرفتگی و استفراغ می شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: cramps, cramping, cramped
• : تعریف: of muscle tissue, to contract suddenly, involuntarily, and usu. painfully.

- As he was running, his calf muscle cramped.
[ترجمه ترگمان] همان طور که می دوید، ماهیچه های ساق پاهایش به هم فشرده می شد
[ترجمه گوگل] همانطور که او در حال اجرا بود، ماهیچه گوساله اش کمرنگ شد
اسم ( noun )
(1) تعریف: a device for holding or clamping buildings materials together, consisting of a bar with fixed or adjustable arms at each end.

(2) تعریف: something that restrains or prevents freedom of function.
مشابه: clog, trammel
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cramps, cramping, cramped
(1) تعریف: to restrict the freedom of by closely confining.
مشابه: bind, pinch

- The school's strict regulations cramped his social life.
[ترجمه ترگمان] مقررات سختگیرانه مدرسه زندگی اجتماعی او را محدود کرده است
[ترجمه گوگل] مقررات سختگیرانه مدرسه، زندگی اجتماعی خود را تضعیف کرده است

(2) تعریف: to hold (various parts) in place with a cramp.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: confined or tightly restricted.

(2) تعریف: illegible, as handwriting that is tightly compressed.

• muscle contraction; clamp, bar which holds objects together
confine, impede, restrain; constrict; fasten with a clamp
if you have cramp or cramps, you feel a strong pain caused by a muscle suddenly contracting.
if you cramp someone's style, your presence restricts their behaviour in some way; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] کرامپ-چنگ

مترادف و متضاد

گرفتگی عضلات (اسم)
cramp

درد شکم (اسم)
cramp

چنگه (اسم)
cramp

چنگوک (اسم)
cramp

محدود کننده (اسم)
cramp, limiter

انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد (اسم)
cramp

حصار (اسم)
fort, hag, enclosure, enceinte, fold, barrier, fencing, fence, barracoon, wall, hedge, haw, cramp, kraal, inclosure, paddock

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

در قید گذاشتن (فعل)
coop, cramp

جاتنگ کردن (فعل)
cramp

سیخ دار کردن (فعل)
cramp, equip with a grill

muscle spasm


Synonyms: ache, charley horse, circumscription, confinement, constipation, contraction, convulsion, crick, hindrance, impediment, kink, obstruction, pain, pang, restriction, shooting pain, stiffness, stitch, stricture, twinge


hinder, restrain


Synonyms: bottle up, box up, check, circumscribe, clamp, clasp, clog, confine, constrain, coop up, encumber, fasten, grip, hamper, hamstring, handicap, impede, inhibit, limit, object, obstruct, restrict, shackle, stymie, thwart


Antonyms: allow, let go, release


جملات نمونه

1. cramp one's style
(خودمانی) مخل کار کسی شدن

2. writer's cramp
ناتوانی موقتی نویسنده (که جلو خلاقیت او را می گیرد)

3. a painful cramp in the left leg
گرفتگی دردناک عضلات پای چپ

4. She had a sudden painful cramp in her left leg.
[ترجمه ترگمان]یک گرفتگی ناگهانی و دردناک در پای چپش دیده می شد
[ترجمه گوگل]او در ناحیه پا چپ ناگهانی دردناکی داشت

5. Hillsden was complain-ing of cramp in his calf muscles.
[ترجمه ترگمان]عضلات ماهیچه ساق پاهایش درد می کرد
[ترجمه گوگل]هیلسدن از عضلات گوساله شکایت کرد

6. Worry and lack of money cramp the lives of the unemployed.
[ترجمه ترگمان]نگرانی و فقدان پول، زندگی افراد بی کار را در بر می گیرد
[ترجمه گوگل]نگرانی و کمبود پول در زندگی بیکاران گرفتار می شوند

7. The swimmer got cramp in his legs and had to be helped out of the water.
[ترجمه ترگمان]شناگر در پاهایش منقبض شد و مجبور شد از آب بیرون بیاید
[ترجمه گوگل]شناگر دارای گرفتگی در پاهای خود بود و باید از آب خارج شود

8. The swimmer suddenly got cramp.
[ترجمه ترگمان]این شناگر به طور ناگهانی منقبض شد
[ترجمه گوگل]شناگر ناگهان گرفتار شد

9. The famous master swimmer had an attack of cramp and had to give up the contest.
[ترجمه ترگمان]این شناگر معروف به of حمله کرده بود و ناچار بود مسابقه را رها کند
[ترجمه گوگل]شناگر معروف شناگر حمله قلبی داشت و مجبور بود که مسابقه را ترک کند

10. One of the swimmers got cramp and had to drop out of the race.
[ترجمه ترگمان]یکی از شناگران به cramp مبتلا شد و مجبور شد از مسابقه خارج شود
[ترجمه گوگل]یکی از شناگران گرفتار گرفت و مجبور شد از مسابقه خارج شود

11. I was suddenly seized by an attack of cramp.
[ترجمه ترگمان]ناگهان دچار حمله عصبی شدم
[ترجمه گوگل]ناگهان ناگهان یک حمله از گرفتگی گرفتار شدم

12. He lost all sensation in his legs through cramp.
[ترجمه ترگمان]تمام احساسی را که در پاهایش داشت از دست داد
[ترجمه گوگل]او از طریق گرفتگی عضلات پا را از دست داد

13. Gazzer came hobbling after her: he had cramp in one of his legs.
[ترجمه ترگمان]Gazzer لنگ لنگان لنگان لنگان به دنبال او روان شد: او یکی از پاهایش را گرفته بود
[ترجمه گوگل]گازرس بعد از اینکه او در یکی از پاهایش گرفتار شد، عصبانی شد

14. Massage can help cramp and can prevent it spreading to other areas.
[ترجمه ترگمان]ماساژ می تواند به درد کمک کند و می تواند از گسترش آن به مناطق دیگر جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]ماساژ می تواند به کمردرد کمک کند و از گسترش آن به مناطق دیگر جلوگیری کند

a painful cramp in the left leg

گرفتگی دردناک عضلات پای چپ


His fingers were cramped for lack of movement.

به واسطه‌ی بی‌تحرکی انگشتانش سفت و قولنجی شده بود.


prisoners cramped in chains

زندانیانی که در قل و زنجیر گرفتار شده بودند


اصطلاحات

writer's cramp

ناتوانی موقتی نویسنده (که جلو خلاقیت او را می‌گیرد)


cramp one's style

(عامیانه) مخل کار کسی شدن


پیشنهاد کاربران

Tension

گرفتگی

Cramp together تلنبار کردن


کلمات دیگر: