کلمه جو
صفحه اصلی

fuse


معنی : فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، امیختن، مخلوط کردن، گداختن
معانی دیگر : (فلزات و غیره) به هم جوش دادن یا خوردن، گداخته شدن، ذوب شدن (و در هم آمیختن)، هم گداز کردن یا شدن، (مجازی) در هم آمیختن، هم آمیختن، به هم پیوند دادن، (فیزیک اتمی) همجوش کردن، (بمب و دینامیت و غیره) فتیله، چاشنی، ماسوره ی انفجاری (امریکا: fuze هم می گویند)، (برق) فیوز

انگلیسی به فارسی

فیوز، گداختن، امیختن


(نظامی) فتیله مواد منفجره، فیوز، فتیله گذاشتن در،سیم گذاشتن، فیوزدارکردن، امیختن، ترکیب کردن یاشدن، ذوب شدن


فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a tube or the like, filled with a combustible substance used to detonate an explosive.

(2) تعریف: any mechanical or electronic device used for detonation.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fuses, fusing, fused
• : تعریف: to attach a detonation device to.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fuses, fusing, fused
(1) تعریف: to cause to become liquid by using heat; melt.

- Iron workers use extreme heat to fuse the iron ore.
[ترجمه ترگمان] کارگران آهنی از گرمای شدید برای ترکیب سنگ آهن خود استفاده می کنند
[ترجمه گوگل] کارگران آهن از سنگ های شدید برای جوش سنگ آهن استفاده می کنند

(2) تعریف: to cause to merge, coalesce, or combine, esp. by or as if by melting together.
متضاد: disconnect, separate
مشابه: alloy, amalgamate, coalesce, conflate, unify

- The foundry fuses zinc and copper to make brass.
[ترجمه ترگمان] ریخته گری با روی و مس اکسید می شوند تا برنج تولید کنند
[ترجمه گوگل] ریخته گری روی و مس را برای تولید برنج
- The new play fuses some of the themes from the playwright's earlier works.
[ترجمه ترگمان] این نمایشنامه جدید برخی از موضوعات مربوط به آثار قبلی نمایش نامه نویس را مورد بررسی قرار می دهد
[ترجمه گوگل] این بازی جدید برخی از تم ها را از کارهای قبلی نمایشنامه نویس به هم می زند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become liquid after being heated; melt.

- Some synthetic fibers will fuse if subjected to high heat.
[ترجمه ترگمان] برخی الیاف مصنوعی در صورتی که در معرض گرما قرار بگیرند، به هم جوش می خورند
[ترجمه گوگل] بعضی از الیاف مصنوعی اگر به گرمای زیاد متصل شوند، فیوز می کنند

(2) تعریف: to become merged by or as if by melting together; amalgamate; coalesce.
مشابه: amalgamate, blend, coalesce

- The copper and zinc fused and became brass.
[ترجمه ترگمان] مس و روی با هم ترکیب شدند و برنج شدند
[ترجمه گوگل] مس و روی متصل شده و برنج می شود
- The flavors fuse as the dish cooks, and the result is extraordinary.
[ترجمه ترگمان] طعم ها به عنوان آشپز غذا جوش می خورند و نتیجه فوق العاده است
[ترجمه گوگل] طعم دهنده ها به عنوان آشپزان غذا مخلوط می شوند و نتیجه فوق العاده است
اسم ( noun )
مشتقات: fused (adj.)
• : تعریف: a protective electrical device consisting of a connection that melts if excess heat is generated by too much current through the circuit, thereby breaking the circuit.

- We blew a fuse when we used the microwave oven while the clothes dryer was running.
[ترجمه ترگمان] وقتی از اجاق مایکروویو استفاده کردیم، یک فیوز را منفجر کردیم، در حالی که خشک کن لباس در حال اجراست
[ترجمه گوگل] وقتی ما از اجاق مایکروویو در حالی که خشک کن لباس استفاده می کردیم، یک فیوز را از بین بردیم

• protective device in an electrical circuit which melts under excess voltage and breaks the circuit; cord or tube for igniting an explosive
combine by melting together; be combined through melting together; unite, combine; be united or combined
in an electrical appliance, a fuse is a wire safety device which melts and stops the electric current if there is a fault.
when an electric device fuses or when someone or something fuses it, it stops working because of a fault.
a fuse is also part of a bomb or firework which delays the explosion and gives people time to move away.
when objects fuse or when you fuse them, they join together because of heat or a biological process.
if you fuse ideas, methods, or systems that are different from each other, you combine them in an interesting, unexpected, and exciting way.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] گداختن
[کامپیوتر] آمیختن ؛ گداختن ؛ فیوز
[برق و الکترونیک] فیوز، ذوب - فیوز 1. قطعه ای گرمایی که به صورت سری بین بارو خط تغذیه قرار می گیرد و از مدارهای الکتریکی و / یا الکترونیکی در برابر اضافه جریان حفاظت می کند. سیم فلز یا مفتول فیوز در صورت تجاوز جریان از حد مجاز آن، ذوب شده یا می سوزد و برای شروع به کار دوباره ی مدار باید فیوز جدیدی جانشین آن شود . اغلب فیوزهای مورد استفاده در مدارهای الکترونیکی به شکل لوله های شیشه ای با کلاهک فلزی در دو انتها و سیم گرمایی در محور مرکزی آن هستند . طول فیوزهای استاندارد امریکایی 1و 1 چهارم اینچ و قطر آن 1 بر روی 4 اینچ است. همچنین ولتاژ استاندارد آنها 1 بر روی 15 تا 15 آمپ است . فیوزهای استاندارد اروپایی به طول 0/8 اینچ ( 20 میلیمتر ) و قطر 0/2 اینچ ( 5 میلیمتر ) می باشند . زمان پاسخ آنها بر حسب میلی ثانیه اندازه گرفته می شود . رده های متداول فیوز عبارت اند از واکنش سریع ( fast - acting ) و آهسته سوز (slow - blow ) یا تأخیری (time delay) . برخی از فیوزها پایه هایی برای لحیمکاری به تخته مدار دارند که در صورت سوختن باید لحیم آنها ذوب و فیوز جدیدی جانشین شود. فیوزهای محافظ گرمایی ( thermal protector fuses)از وسایل مولد گرما در ب
[مهندسی گاز] فتیله موادمنفجره، فیوز

مترادف و متضاد

Antonyms: disconnect, divide, separate


فیوز (اسم)
fuse, fuze

فتیله مواد منفجره (اسم)
fuse, fuze

سیم گذاشتن (اسم)
fuse, fuze

فتیله دینامیت (اسم)
fuse, fuze

ترکیب کردن یا شدن (فعل)
fuse, fuze

فتیله گذاشتن در (فعل)
fuse, fuze

فیوزدارکردن (فعل)
fuse, fuze

ذوب شدن (فعل)
fuse, fuze

امیختن (فعل)
incorporate, amalgamate, admix, mingle, mix, brew, knead, compound, synthesize, meddle, fuse, fuze, inosculate, interlard

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

گداختن (فعل)
dissolve, melt, thaw, flux, liquate, smelt, fuse, liquify, liquefy, fuze

meld, intermix


Synonyms: agglutinate, amalgamate, bind, blend, cement, coalesce, combine, commingle, deliquesce, dissolve, federate, flux, integrate, interblend, interfuse, intermingle, join, liquefy, liquesce, melt, merge, mingle, run, run together, smelt, solder, thaw, unite, weld


جملات نمونه

His poetry is an attempt to fuse the ancient traditions with the new.

شعر او تلاش برای هم‌آمیزی سنت‌های کهن و نوین است.


1. the fuse causes the bomb to explode
چاشنی موجب ترکیدن بمب می شود.

2. the fuse lighted at once
فتیله فورا آتش گرفت.

3. blow a fuse
1- فیوز پراندن،فیوز سوزاندن 2- (عامیانه) از کوره در رفتن،از جا در رفتن

4. they lighted the dynamite's fuse and took refuge behind a wall
آنها فتیله ی دینامیت را روشن کردند و پشت دیوار پناه گرفتند.

5. each apartment has a separate electrical fuse
هر آپارتمان یک فیوز برق جداگانه دارد.

6. his poetry is an attempt to fuse the ancient traditions with the new
شعر او تلاش برای هم آمیزی سنت های کهن و نوین است.

7. the lights went out because the fuse had been blown
چراغ ها خاموش شد چون فیوز سوخته بود.

8. Have you tried changing the fuse?
[ترجمه ترگمان]آیا سعی کرده اید فیوز را تغییر دهید؟
[ترجمه گوگل]آیا سعی کردید فیوز را تغییر دهید؟

9. The bomb had been set with a four-hour fuse.
[ترجمه ترگمان]بمب با یک فیوز چهار ساعته تنظیم شده بود
[ترجمه گوگل]این بمب با یک فیوز چهار ساعته تنظیم شده است

10. He struck a match reignited the fuse.
[ترجمه ترگمان]کبریت را با فتیله روشن کرد
[ترجمه گوگل]او یک بازی را به آتش کشید

11. The bombs inside were on a one-hour fuse.
[ترجمه ترگمان]بمب ها درون یک فیوز یک ساعته بودند
[ترجمه گوگل]بمب ها داخل یک فیوز یک ساعته بودند

12. He struck a match and ignited the fuse.
[ترجمه ترگمان]کبریت زد و فیوز را آتش زد
[ترجمه گوگل]او یک بازی کرد و فیوز را فریاد زد

13. You'll blow a fuse if you put the electric heater and the cooker on at the same time.
[ترجمه ترگمان]اگر گرم کن الکتریکی و زودپز را همزمان نصب کنید، فیوز را منفجر خواهید کرد
[ترجمه گوگل]اگر بخار الکتریکی و اجاق گاز را در همان زمان قرار دهید، یک فیوز را ضربه می زنید

14. My curling iron always blows a fuse.
[ترجمه ترگمان] آهن فر - م همیشه یه فیوز برق میزنه
[ترجمه گوگل]آهن ریختن من همیشه یک فیوز را می سوزاند

15. We can fuse the various ingredients into glass.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم مواد مختلف را در شیشه ترکیب کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم مواد مختلف را به شیشه بکشیم

16. Do you know how to change a fuse?
[ترجمه ترگمان]می دانید چطور فیوز را تغییر دهید؟
[ترجمه گوگل]آیا می دانید چگونه فیوز را تغییر دهید؟

The two wires are fused together.

دو سیم به هم جوش خورده‌اند.


The fire had fused the gold coins into a solid, shapeless mass.

آتش‌سوزی سکه‌های طلا را گداخته و تبدیل به یک توده‌ی سخت و بی‌شکل کرده بود.


They lighted the dynamite's fuse and took refuge behind a wall.

آن‌ها فتیله‌ی دینامیت را روشن کردند و پشت دیوار پناه گرفتند.


The fuse causes the bomb to explode.

چاشنی موجب ترکیدن بمب می‌شود.


Each apartment has a separate electrical fuse.

هر آپارتمان یک فیوز برق جداگانه دارد.


The two parties fused and formed a new party.

دو حزب به هم پیوستند و حزب جدیدی را تشکیل دادند.


Atomic nuclei are fused to form a heavier nucleus.

برای تشکیل هسته‌ی سنگین‌تر هسته‌های اتم را هم‌جوش می‌کنند.


اصطلاحات

blow a fuse

1- فیوز پراندن، فیوز سوزاندن 2- (عامیانه) از کوره در رفتن، از جا در رفتن


پیشنهاد کاربران

متصل شدن
زیست شناسی ( پیوند گامت ها )

فیوز

ترکیب کردن

امتزاج دادن

در عمران: فیوز
این اعضای شکل پذیر در سازه� ها برای استهلاک انرژی از طریق وقوع تغییرشکل های غیر ارتجاعی در آن ها طراحی می� شوند. همچنین جانمایی و طراحی این اعضا در سازه به گونه ای است که پس از زلزله قابلیت تعویض یا تعمیر آسان تری نسبت سایر اجزاء سازه ای دارند.

استفاده از این روش باعث بهینه سازی طراحی و صرفه اقتصادی در هزینه �های ساخت و بهسازی لرزه �ای نیز می� شود. �



هَمجوشیدَن.

fuse ( فیزیک )
واژه مصوب: فیوز
تعریف: وسیله‏ای در مدارهای الکتریکی که در هنگام افزایش بیش ازحد جریان، با قطع مدار، ایمنی آن را تأمین کند


کلمات دیگر: