کلمه جو
صفحه اصلی

detail


معنی : جزء، فقره، تفصیل، جزئیات، تفاصیل، حساب ریز، بتفصیل شرح دادن، بتفصیل گفتن، بکار ویژهای گماردن، ماموریت دادن، شرح دادن
معانی دیگر : جز (جزئیات)، خرده، فرشیم، مو به موگویی، با آب و تاب گویی، (تصویر و کارهای هنری) ریزه کاری، بخش های ثانوی، بخشی از کارهنری (مثلا بخشی از یک نقاشی که برای مطالعه عکس برداری و بزرگ می کنند)، مو به مو شرح دادن، به تفصیل گفتن (یا نوشتن)، وارد جزئیات شدن، با آب و تاب گفتن (یا نوشتن وغیره)، (ارتش) مامور کردن، (برای کار ویژه ای) گزیدن، به بیگاری گرفتن، (ارتش - گروهی نظامی که برای کار ویژه ای گزیده شده اند) گروه بیگاری، (ارتش) بیگاری، بیگار، اقلام ریز

انگلیسی به فارسی

جز ، تفصیل، جزئیات، تفاصیل، اقلام ریز، حساب ریز،شرح دادن، به‌تفصیل گفتن، به‌کار ویژه‌ای گماردن، مأموریت دادن


جزئیات، به‌تفصیل شرح دادن


جزئیات، تفصیل، جزء، تفاصیل، حساب ریز، فقره، بتفصیل شرح دادن، شرح دادن، بتفصیل گفتن، بکار ویژهای گماردن، ماموریت دادن


انگلیسی به انگلیسی

• item; group of soldiers who have been sent on a mission
list, enumerate, describe, specify; assign, delegate
a detail is an individual feature or element of something.
detail consists of small features which are often not noticed.
details about someone or something are items of information about them.
if you detail things, you list them or give full information about them; a formal use.
see also detailed.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] جزئیات - ریزه کاری
[کامپیوتر] جزئیات .
[نساجی] جزء - ترک ( جزئی از لباس )
[ریاضیات] مشخصات، جزئیات، تفصیلات

مترادف و متضاد

assign specific task


Synonyms: allocate, appoint, charge, commission, delegate, detach, send


Synonyms: army, assignment, body, detachment, duty, fatigue, force, kitchen police, KP, organization, party, special force, squad, unit


specify, make clear


Synonyms: analyze, catalog, circumstantiate, communicate, delineate, depict, describe, designate, elaborate, embellish, enumerate, epitomize, exhibit, fly speck, get down to brass tacks, individualize, itemize, lay out, narrate, particularize, portray, produce, quote chapter and verse, recapitulate, recite, recount, rehearse, relate, report, reveal, set forth, show, specialize, spell out, spread, stipulate, summarize, sweat details, tell, uncover


Antonyms: hide, misrepresent, suppress, withhold


جزء (اسم)
part, portion, clause, appurtenance, gadget, component, ingredient, member, detail, sector, gizmo

فقره (اسم)
article, point, subject matter, detail, paragraph, item, vertebra, dorsal, particular

تفصیل (اسم)
circumstance, gloss, detail

جزئیات (اسم)
detail, minutiae, circumstantiality, elaboration, particularity

تفاصیل (اسم)
detail

حساب ریز (اسم)
detail

به تفصیل شرح دادن (فعل)
detail

بتفصیل گفتن (فعل)
detail

بکار ویژهای گماردن (فعل)
detail

ماموریت دادن (فعل)
mission, commission, detail

شرح دادن (فعل)
give, relate, depict, illustrate, demonstrate, explain, detail, describe, narrate, fill in

feature, specific aspect


Synonyms: ABCs, accessory, article, brass tacks, chapter and verse, circumstantiality, component, count, cue, design, dope, element, fact, factor, fine point, fraction, item, meat and potatoes, minor point, minutia, nicety, nitty-gritty, nuts and bolts, part, particular, peculiarity, plan, point, portion, respect, schedule, singularity, specialty, specification, structure, technicality, thing, trait, trivia, triviality


Antonyms: whole


military troop


جملات نمونه

to reproduce a detail of a painting

بخشی از یک نقاشی را مجزا و بزرگ کردن


the details of my work

جزئیات کار من


to go into details

وارد جزئیات شدن


to describe in detail

به تفصیل شرح دادن


a good painter with an eye for detail

نقاش خوب که ریزه‌کاری‌ها را خوب مجسم می‌کند


1. in detail
جز به جز،مو به مو،به تفصیل

2. i can detail for you everything that has happened
می توانم آنچه را که روی داده است مو به مو برایتان بگویم.

3. too much detail may becloud the children's minds
جزئیات زیاد ممکن است فکر کودکان را مغشوش کند.

4. rigorous attention to detail
توجه موشکافانه به جزئیات

5. to describe in detail
به تفصیل شرح دادن

6. to reproduce a detail of a painting
بخشی از یک نقاشی را مجزا و بزرگ کردن

7. a good painter with an eye for detail
نقاش خوب که ریزه کاری ها را خوب مجسم می کند

8. The results must be analysed in detail.
[ترجمه ترگمان]نتایج باید با جزئیات آنالیز شوند
[ترجمه گوگل]نتایج باید به طور کامل تجزیه و تحلیل شود

9. The illustration had too much redundant detail.
[ترجمه ترگمان]این تصویر جزئیات بسیار اضافی داشت
[ترجمه گوگل]تصویر بیش از حد جزئیات بیش از حد بود

10. Their daily lives are described in detail.
[ترجمه ترگمان]زندگی روزمره آن ها به طور مفصل توضیح داده می شود
[ترجمه گوگل]زندگی روزمره آنها به تفصیل شرح داده شده است

11. He could remember every trivial incident in great detail.
[ترجمه ترگمان]او هر حادثه ناچیز را با جزئیات فراوان به یاد می آورد
[ترجمه گوگل]او می تواند هر حادثه ناخوشایندی را در جزئیات بزرگی به یاد بیاورد

12. Block out this unimportant detail at the top of your picture.
[ترجمه ترگمان]این جزئیات بی اهمیت را در بالای تصویر خودتان ببندید
[ترجمه گوگل]این جزئیات بی اهمیت را در بالای تصویر خود مسدود کنید

13. Give me all the details of the accident — tell me what happened in detail.
[ترجمه ترگمان]تمام جزئیات حادثه رو به من بگو - بگو چه اتفاقی تو جزئیات افتاد
[ترجمه گوگل]تمام جزئیات مربوط به حادثه را به من بدهید به من بگویید که جزئیات دقیق چه اتفاقی افتاد

14. These ideas will be examined in more detail in Chapter
[ترجمه ترگمان]این ایده ها با جزییات بیشتری در فصل مورد بررسی قرار خواهند گرفت
[ترجمه گوگل]این ایده ها در فصل بیشتر مورد بررسی قرار می گیرند

15. She told me every detail of her trip.
[ترجمه ترگمان]تمام جزئیات سفرش را برایم تعریف کرد
[ترجمه گوگل]او به من هر جزئیات سفر خود را به من گفت

16. He was careful enough to check up every detail.
[ترجمه ترگمان]اون به اندازه کافی مراقب بود که جزئیات رو بررسی کنه
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی مراقب بود که هر جزئیات را بررسی کند

17. It is easy to overlook a small detail like that.
[ترجمه ترگمان]چشم پوشی از جزئیات کوچک مثل این آسان است
[ترجمه گوگل]آسان است جزئیات کوچک مانند آن را نادیده بگیرید

18. He noted every detail so as to fix the scene in his mind.
[ترجمه ترگمان]او به همه جزئیات آن توجه کرد تا صحنه را در ذهنش ثبت کند
[ترجمه گوگل]او هر جزئیات را ذکر کرد تا صحنه را در ذهنش ثابت کند

I can detail for you everything that has happened.

می‌توانم آنچه را که روی داده است، مو به مو برایتان بگویم.


We were detailed to rebuild the bridge.

ما را برای نوسازی پل به بیگاری گماشتند.


اصطلاحات

in detail

جز به جز، مو به مو، به تفصیل


spare me the details!

وارد جزئیات نشو!، آب و تابش نده!


پیشنهاد کاربران

جزئیات

گاهی توصیف و شرح یک اسم

به تفصیل شرح دادن

جزییات

خرده - کاری

تنظیم جزئیات

تشریح کردن، به طور دقیق نشان دادن

مجموعه ای از افراد که کار مشخصی به آنها محوّل شده؛ مثلاً:

I'd like to find out about joining the kitchen detail.
می خواستم بدونم چطوری می تونم به کارکنان آشپزخونه ملحق شم. / می خوام دربارۀ کار توی آشپزخونه بدونم.

ظریف کاری

clean ( a motor vehicle ) thoroughly
به طور کامل پاکسازی/تمیز کردن



کلمات دیگر: