کلمه جو
صفحه اصلی

executive


معنی : مجری، هیئت رئیسه، اجرایی، مجری، جامع
معانی دیگر : مدیر، فرمدار، سامانگر، راستار، گرداننده، کارگردان، کارانجامگر، انجامگر، مدیر عامل، (قوه ی) مجریه (در برابر: مقننه legislative و قضاییه judicial)، انجامی، فرمدارانه، وابسته به اجرا (مقررات یا قوانین یا دستورات و غیره)، مدیرانه، وابسته به مدیران و هیئت اجرایی و غیره، کاربستی، قیم، وصی، کارگزار

انگلیسی به فارسی

اجرایی، مجری، هيئت رئيسه، جامع


اجرایی، مجری، هیئت رئیسه


اجرایی، مجری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person in authority within a corporation, government, or other organization; one who is responsible for managing or directing.
مشابه: boss

- High level decisions are made by the company executives.
[ترجمه Kobra Zouleh] تصمیم گیری های مهم بر عهده ی مدیران شرکت است.
[ترجمه سما] تصمیمات مهم توسط هیئت رئیسه شرکت گرفته می شوند.
[ترجمه ترگمان] تصمیمات سطح بالا توسط مدیران شرکت انجام می شود
[ترجمه گوگل] تصمیم گیری های بالا توسط مدیران شرکت صورت می گیرد

(2) تعریف: the administrative branch of a government.
مشابه: administration
صفت ( adjective )
(1) تعریف: having or pertaining to the authority to put plans or decisions into effect.
مشابه: administrative

- He did not have the executive power to make such a change.
[ترجمه ترگمان] او قدرت اجرایی برای چنین تغییری را نداشت
[ترجمه گوگل] او قدرت اجرایی را برای چنین تغییری نداشت

(2) تعریف: of or pertaining to the carrying out of laws and public affairs.

- The executive branch of the U.S. government includes the president and his cabinet.
[ترجمه صبا سلگی] قوه مجریه دولت ایالات متحده آمریکا شامل رئیس جمهور و کابینه اش میشود
[ترجمه ترگمان] رئیس اجرایی دولت ایالات متحده شامل رئیس جمهور و کابینه اش است
[ترجمه گوگل] هیئت اجرایی دولت ایالات متحده شامل رئیس جمهور و کابینه او است

(3) تعریف: of or pertaining to an executive.

- Flying first class is an executive privilege in our company.
[ترجمه ترگمان] کلاس اول پرنده یک امتیاز اجرایی در شرکت ماست
[ترجمه گوگل] پرواز کلاس اول یک امتیاز اجرایی در شرکت ما است

• manager, person or group of persons having administrative authority within an organization; branch of a government or organization which executes laws and policy
administrative, operational, having the power to execute laws and policy
an executive is someone employed by a company at a senior level.
the executive sections and members of an organization are concerned with making important decisions.
the executive of an organization is a committee which has the authority to make important decisions.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] مجری . - مجری - برنامه ای اصلی که اجرای برنامه های دیگر را کنترل می کند.
[صنعت] اجرایی، مجری - مدیر اجرایی
[حقوق] مدیر، مقام اجرایی، اجرایی
[ریاضیات] اجرایی، رئیس، مدیر اجرایی، مجری، انجام دهنده

مترادف و متضاد

person who manages an organization


Synonyms: administration, administrator, big wheel, boss, brass, businessperson, CEO, chief, CO, commander, director, directorate, entrepreneur, exec, government, governor, head, head honcho, head person, heavyweight, hierarchy, higher-up, industrialist, key player, leader, leadership, management, manager, officer, official, skipper, supervisor, top brass, tycoon, VIP


مجری (اسم)
executive, enforcer, executer, pyxidium

هیئت رئیسه (اسم)
executive, presidium, praesidium

اجرایی (صفت)
administrative, executive

مجری (صفت)
administrative, executive, executing, carrying out

جامع (صفت)
large, precise, comprehensive, executive, all-around, general, universal, plenary, encyclopaedic, spacious, catholic, encyclopedic, self-contained, self-inclusive

administrative


Synonyms: controlling, decision-making, directing, governing, managerial, managing, ruling


جملات نمونه

one of the company's executives

یکی از مدیران عامل شرکت


1. a executive suite
اتاق های مدیر عامل

2. the executive branch is subordinate to the legislative
شاخه ی مجریه تابع شاخه ی مقننه است.

3. the legislative branch enacts laws and the executive branch carries these laws out
قوه ی مقننه قانون وضع می کند و قوه ی مجریه این قوانین را به اجرا درمی آورد.

4. Politics is usually the executive expression of human immaturity.
[ترجمه ترگمان]سیاست معمولا عبارت اجرایی عدم بلوغ انسانی است
[ترجمه گوگل]سیاست معمولا بیان اجتناب ناپذیر انسان است

5. The National Executive is expected to endorse these recommendations.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که مدیر اجرایی ملی این توصیه ها را تایید کند
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که اداره ملی این توصیه ها را تایید کند

6. The contract gives a female executive maternity leave rights.
[ترجمه ترگمان]این قرارداد به یک زن اجرایی زن حق مرخصی می دهد
[ترجمه گوگل]این قرارداد حقوق زن و شوهر اجباری اجباری زنان را می دهد

7. She is now a senior executive having worked her way up through the company.
[ترجمه ترگمان]او اکنون یک مدیر اجرایی ارشد است که راه خود را از طریق شرکت طی کرده است
[ترجمه گوگل]او اکنون مدیر اجرایی است که از طریق این شرکت کار خود را انجام داده است

8. There are three categories of accommodation - standard, executive and deluxe.
[ترجمه ترگمان]سه گروه از استانداردها، استاندارد، اجرایی و لوکس وجود دارد
[ترجمه گوگل]سه طبقه مسکن - استاندارد، اجرایی و لوکس وجود دارد

9. A good executive usually gets on well with people.
[ترجمه سمانه] یک مدیر اجرایی خوب، معمولا با مردم خوب برخورد میکند.
[ترجمه ترگمان]یک مدیر خوب معمولا با مردم خوب برخورد می کند
[ترجمه گوگل]اجرایی خوب معمولا با افراد خوب است

10. She has set up her own executive recruitment business in Paris.
[ترجمه ترگمان]او کسب وکار استخدام اجرایی خود را در پاریس راه اندازی کرده است
[ترجمه گوگل]او کسب و کار استخدام اجرایی خود را در پاریس راه اندازی کرده است

11. She's an executive in a computer company.
[ترجمه ترگمان]او یک مدیر اجرایی در یک شرکت کامپیوتری است
[ترجمه گوگل]او یک شرکت اجرایی در یک شرکت کامپیوتری است

12. He used his broad executive powers to nullify decisions by local governments.
[ترجمه ترگمان]او از اختیارات اجرایی خود برای خنثی کردن تصمیمات دولت های محلی استفاده کرد
[ترجمه گوگل]او از قدرت اجرایی گسترده خود برای تخطی از تصمیمات دولت های محلی استفاده می کرد

13. The board disavowed the action of the executive.
[ترجمه ترگمان]هیات مدیره اقدام اجرایی را انکار کرد
[ترجمه گوگل]هیئت مدیره عمل اجرایی را رد کرد

14. His executive position entitled him to certain courtesies rarely accorded others.
[ترجمه ترگمان]مقام اجرایی او چنان به او لقب داده بود که به ندرت به دیگران احترام می گذاشت
[ترجمه گوگل]موقعیت اجرایی وی به او نسبت به حسن نیت خاصی به ندرت به دیگران اهمیت می دهد

15. Desktop publishing is probably the best executive toy ever invented.
[ترجمه ترگمان]انتشار دسکتاپ احتمالا بهترین اسباب بازی اجرایی است که تا به حال اختراع شده است
[ترجمه گوگل]انتشارات دسکتاپ احتمالا بهترین اسباب بازی اجرایی است که تا به حال اختراع شده است

16. The rebels besieged the heavily-fortified executive mansion.
[ترجمه ترگمان]شورشیان کاخ اجرایی مستحکم را محاصره کردند
[ترجمه گوگل]ستیزه جویان سلطنت اجرایی عمدتا متعصب را محاصره کردند

17. The heroine is a senior TV executive.
[ترجمه ترگمان]قهرمان زن، یک مدیر ارشد تلویزیونی است
[ترجمه گوگل]قهرمان یک مجری ارشد تلویزیونی است

18. At the highest executive levels earnings and performance aren't always correlated.
[ترجمه ترگمان]در بالاترین سطوح اجرایی درآمدها و عملکرد همیشه هم بسته نیستند
[ترجمه گوگل]در بالاترین سطوح اجرایی درآمد و عملکرد همیشه همپوشانی ندارند

پیشنهاد کاربران

عملگر

در سینما: مدیر تولید

هیئت مدیره

مدیریتی ، سطوح بالای شغلی دارای اختیار کنترل اوضاع

مدیر اجرایی

حسابدار

کارگردان

مدیر ارشد - هیئت عامل

مقام اجرایی

قوه مجریه

executive branch می گن می شه � قوه مجریه�

قوه سه گانه

مسئول اجرایی

گران قیمت ( برای خونه و ماشین افراد مهم )
A life of executive luxury

سامانهٔ اجرایی

مدیر ارشد

رئیس

اجرایی

اجرا کننده

قون مجریه

ضمن تایید ترجمه ها باید توجه داشت که این کلمه به تنهایی فقط معنا اجرایی میدهد و نه مدیر اجرایی و. . . . در هر اداره و شرکت و نهاد و بنیاد. . . الخ
یعنی بدین صورت باید نوشت:
Manger Executive or S�noir Executive
والا باید چنین این کلمه مشتق گیری بشرح ذیل است نوشت و ترجمه طابق نعل ب نعل شود:
Exequatur
که از کلمه لاتین Exequo یا ɛɡz'ɛkwo
برگرفته شده است.
نگاه کنید:
منابع• https://www.google.com/amp/s/dictionary.cambridge.org/amp/italian-english/ex-aequo• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english-italian/executive?q=Executive• https://www.ldoceonline.com/dictionary/executive• https://www.ldoceonline.com/dictionary/chief-executive• https://www.collinsdictionary.com/dictionary/english/executive


کلمات دیگر: