کلمه جو
صفحه اصلی

entity


معنی : وجود
معانی دیگر : هستی (به ویژه اگر مستقل و خودکفا و مجزا باشد)، موجودیت، هستش، تمامیت، هستومندی، شی، چیز، باشنده، ذات، جوهر، ماهیت، نهاد

انگلیسی به فارسی

نهاد، وجود


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: entities
(1) تعریف: anything that exists objectively and distinctly, whether nonliving or living; thing or being.
مترادف: being
مشابه: thing

- A wife in those days was not viewed as a separate entity from her husband.
[ترجمه بیسمارک] آن روزها زن به عنوان موجودیتی جدا از شوهرش به حساب نمی آمد.
[ترجمه فرزام] یک زن در آن روزگار به عنوان موجودی جدا از شوهرش نبود.
[ترجمه علی فرازمند] در آن روزها، زن یک هستار جدا از شوهر درنظر گرفته نمی شد.
[ترجمه ترگمان] زن آن روزها به عنوان یک نهاد جداگانه از شوهرش تلقی نمی شد
[ترجمه گوگل] یک زن در آن روزها به عنوان یک نهاد جداگانه از شوهرش مشاهده نشد
- As a corporation, the business is a distinct entity and must pay its own taxes.
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک شرکت، کسب وکار یک ماهیت متمایز است و باید مالیات خود را بپردازد
[ترجمه گوگل] به عنوان یک شرکت، کسب و کار یک مؤسسه متمایز است و باید مالیات خود را پرداخت کند

(2) تعریف: the fact of existence in itself as opposed to nonexistence; being.
مشابه: being

• being, something that exists; thing; essential nature
an entity is something that exists separately from other things and has a clear identity; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] واحد تجاری
[کامپیوتر] هویت، موجودیت .
[برق و الکترونیک] نهاد
[زمین شناسی] در کارتوگرافی پدیده جهان واقعی که قابل تقسیم به پدیدههایی از همان نوع(متشابه)نیست.برای مثال یک جاده
[حقوق] واحد، مؤسسه، ماهیت، موجودیت
[ریاضیات] نهاد، شئ، واحد مستقل، جوهر، موجودیت، ذات، هستی، وجود، گوهر
[آمار] هستی

مترادف و متضاد

وجود (اسم)
quality, being, person, personality, essence, existence, entity, gink, individuation

object that exists


Synonyms: article, being, body, creature, existence, individual, item, material, matter, organism, presence, quantity, single, singleton, something, stuff, subsistence, substance, thing


Antonyms: abstract, concept, idea


nature of a being


Synonyms: actuality, essence, existence, integral, integrate, quiddity, quintessence, reality, subsistence, substance, sum, system, totality


Antonyms: abstract


جملات نمونه

1. a legal entity
موجودیت قانونی

2. in order to preserve chinese territorial entity
به منظور حفظ تمامیت ارضی کشور چین

3. they want to preserve their tribal entity
آنان می خواهند موجودیت عشیره ای خود را حفظ کنند.

4. The whole country is a single entity.
[ترجمه ترگمان]کل کشور واحد واحدی است
[ترجمه گوگل]کل کشور یک نهاد واحد است

5. Church and empire were fused in a single entity.
[ترجمه ترگمان]کلیسا و امپراطوری در واحد واحدی به هم پیوند خورده بودند
[ترجمه گوگل]کلیسا و امپراطوری در یک نهاد مشترک متصل شدند

6. The mind exists as a separate entity .
[ترجمه ترگمان]ذهن به عنوان یک نهاد جداگانه وجود دارد
[ترجمه گوگل]ذهن به عنوان یک موجودیت جداگانه وجود دارد

7. A company is a separate legal entity.
[ترجمه ترگمان]شرکت یک نهاد قانونی جداگانه است
[ترجمه گوگل]یک شرکت یک نهاد قانونی جداگانه است

8. Furthermore, they would be viewed as a single entity from a collections point of view.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، آن ها به عنوان یک نهاد منفرد از نقطه نظر مجموعه ها در نظر گرفته خواهند شد
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، آنها را به عنوان یک موجودیت واحد از نقطه نظر مجموعه مشاهده می شود

9. In the public mind they're a single entity.
[ترجمه ترگمان]در ذهن عموم مردم واحد هستند
[ترجمه گوگل]در ذهن عمومی آنها یک نهاد واحد هستند

10. The new entity called Raxco/UIS Inc will be headquartered in Raxco's offices, Rockville.
[ترجمه ترگمان]شرکت جدید که شرکت UIS نامیده می شود در دفتر Raxco مستقر خواهد شد
[ترجمه گوگل]موسسه جدید Raxco / UIS Inc خواهد شد در دفاتر Raxco، Rockville مستقر خواهد شد

11. Weeping is as much a disease entity as any purulent discharge.
[ترجمه ترگمان]گریست، به اندازه هر تخلیه شرطی، بیماری خطرناکی است
[ترجمه گوگل]غم و اندوه به اندازه یک تخریب خونریزی یک بیماری است

12. The media's the most powerful entity on earth. They have the power to make the innocent guilty and to make the guilty innocent, and that's power. Because they control the minds of the masses. Malcolm X
[ترجمه ترگمان]رسانه قوی ترین نهاد روی زمین است آن ها این قدرت را دارند که بی گناه را مقصر بدانند و گناه را مرتکب شوند و این قدرت است چون آن ها ذهن توده های مردم را کنترل می کنند مالکوم ایکس
[ترجمه گوگل]رسانه ها قوی ترین موجودات روی زمین هستند آنها توانایی گناه بی گناه و گناه بی گناه را دارند و این قدرت است از آنجا که آنها ذهن توده ها را کنترل می کنند مالکوم ایکس

13. As a political entity feminism had less clout than the merest lobby.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک نهاد سیاسی فمینیسم نسبت به یک لابی بسیار کم تر، نفوذ کمتری داشت
[ترجمه گوگل]فمینیسم به مثابه یک نهاد سیاسی دارای نفوذ کمتر از لابی محدود بود

14. He regarded the north of the country as a separate cultural entity.
[ترجمه ترگمان]او شمال کشور را به عنوان یک نهاد فرهنگی مجزا در نظر گرفت
[ترجمه گوگل]او شمال کشور را به عنوان یک نهاد فرهنگی جداگانه در نظر گرفت

They want to preserve their tribal entity.

آنان می‌خواهند موجودیت عشیره‌ای خود را حفظ کنند.


in order to preserve Chinese territorial entity

به منظور حفظ تمامیت ارضی کشور چین


such entities as love and beauty

چیزهایی مانند عشق و زیبایی


اصطلاحات

a legal entity

موجودیت قانونی


پیشنهاد کاربران

خاص، ویژه، Special

Essence

شرکت

موسسه

شخصیت

( در جمع ) تشکیلات

فرد صاحب مقام
شخص مسئول

نهاد

پدیده

نهاد . وجود . ذاتی

زبان شناسی -
نهاد= Entity
گزاره= predicate



واحد

عنصر

نهاد
شرکت
موسسه

موجودیت، وجود
individual entity موجودیت مجزا، وجود مجزا

موجودیت، نهاد، شرکت

شخصیت ، هویت ، اخلاق ، رفتار

Sth that exists as a complete and single unit


موجودیت
نهاد

ماهیت، وجود

جن ، موجود غیر ارگانیک ، رویداد خارق العاده ، هر چیز خاص

1.
operation
structure
system
body
unit
جسم

In sci - fi
( یک موجود - جسم خارجی )




2.
existence
being

substance
essence
esse

reality
actuality
جوهره اصلی
اصل
جوهر
نهاد
سرشت
بن
ماهیت
بود
وجود و هستی

گاهی معنی اختلال هم می دهد

entity ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: هَستار
تعریف: هر دستگاه یا سامانه یا سامانۀ فرعی یا واحد عملکردی مستقل

هویت
موجودیت


کلمات دیگر: