1. education is a determinant of the country's success in the future
آموزش و پرورش عامل تعیین کننده ی میزان پیشرفت کشور در آینده است.
2. minor of a determinant
کهاد دترمینان
3. The main determinant of economic success is our ability to control inflation.
[ترجمه ترگمان]تعیین کننده اصلی موفقیت اقتصادی توانایی ما برای کنترل تورم است
[ترجمه گوگل]تعیین کننده اصلی موفقیت اقتصادی، توانایی ما در کنترل تورم است
4. Social class is a major determinant of consumer spending patterns.
[ترجمه ترگمان]طبقه اجتماعی تعیین کننده اصلی الگوهای مصرف کنندگان است
[ترجمه گوگل]کلاس اجتماعی، تعیین کننده اصلی الگوی مصرف هزینه مصرف کننده است
5. Interest rates are a major determinant of currency trends.
[ترجمه ترگمان]نرخ های بهره تعیین کننده اصلی رونده ای ارز هستند
[ترجمه گوگل]نرخ بهره تعیین کننده اصلی روند ارز است
6. The major determinant of L 2 is expectations of changes in the earning potential of securities and other assets.
[ترجمه ترگمان]تعیین کننده اصلی L ۲، انتظارات از تغییرات در پتانسیل درآمد اوراق بهادار و دارایی های دیگر است
[ترجمه گوگل]تعیین کننده اصلی L 2 انتظارات تغییرات در پتانسیل درآمد اوراق بهادار و سایر دارایی ها است
7. Others disagree, and find the determinant factors in the economic sphere.
[ترجمه ترگمان]برخی دیگر مخالف هستند و عوامل تعیین کننده در حوزه اقتصادی را پیدا می کنند
[ترجمه گوگل]دیگران مخالف و عوامل تعیین کننده در حوزه اقتصادی پیدا می کنند
8. No one claims that advertising is the only determinant of tobacco consumption or smoking prevalence: to do so would be absurd.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس ادعا نمی کند که تبلیغات تنها عامل تعیین کننده مصرف دخانیات یا شیوع مصرف دخانیات است: انجام این کار احمقانه است
[ترجمه گوگل]هیچکس ادعا نمی کند که تبلیغات تنها عامل تعیین کننده مصرف دخانیات و یا شیوع سیگار است: برای انجام این کار پوچ است
9. For all groups the main determinant of improvement in mean hearing threshold was the otoscopic presence or absence of fluid.
[ترجمه ترگمان]برای همه گروه ها، تعیین کننده اصلی بهبود در آستانه شنوایی متوسط، حضور otoscopic یا عدم وجود سیال بود
[ترجمه گوگل]برای همه گروهها عامل اصلی بهبود در میانگین آستانه شنوایی، وجود یا عدم وجود مایع در اتوسکوپی بود
10. It is to be observed that the determinant of A is readily found from the condensation procedure.
[ترجمه ترگمان]باید مشاهده کرد که عامل تعیین کننده A به آسانی از فرآیند تغلیظ پیدا می شود
[ترجمه گوگل]مشاهده می شود که تعیین کننده A به راحتی از روش تراکم استخراج می شود
11. Thus income is a major determinant of the demand for a product.
[ترجمه ترگمان]بنابراین درآمد یک عامل تعیین کننده اصلی تقاضا برای یک محصول است
[ترجمه گوگل]بنابراین درآمد یک تعیین کننده اصلی تقاضا برای یک محصول است
12. Hence price is a major determinant of demand.
[ترجمه ترگمان]از این رو، قیمت تعیین کننده اصلی تقاضا است
[ترجمه گوگل]از این رو قیمت یک عامل اصلی تقاضا است
13. The free market will remain the key determinant.
[ترجمه ترگمان]بازار آزاد به عنوان تعیین کننده اصلی باقی خواهد ماند
[ترجمه گوگل]بازار آزاد به عنوان تعیینکننده اصلی باقی خواهد ماند
14. The major determinant of these so-called objective needs must be the number of pupils in each school.
[ترجمه ترگمان]تعیین کننده اصلی این به اصطلاح نیازهای هدف باید تعداد دانش آموزان در هر مدرسه باشد
[ترجمه گوگل]تعیین کننده اصلی این نیازهای به اصطلاح هدف باید تعداد دانش آموزان در هر مدرسه باشد