کلمه جو
صفحه اصلی

flux


معنی : ریزش، مد، گداز، سیل، اسهال، سیلان، شار، گداختگی، تغییرات پی درپی، خون ریزش، جاری شدن، اب کردن، گداختن
معانی دیگر : تغییر دایمی، دگرگونی پایا، بی ثباتی، ناپایایی، ناپایداری، (فیزیک) میزان شار، جریان، روندگی، روانی، روگری، شاری، شارندگی، میزان جریان آب (مثلا در لوله یا از سد)، آبریز، آبریزش، آبدهی، (پزشکی - تخلیه ی بیش از حد مواد آبکی بدن به ویژه از راه مقعد) شکم روش، خون روش، آبروش، (ذوب فلزات و جوشکاری) گدازآور، آمیزانگیز (مانند بوراکس یا روزین)، شار کردن، به صورت سیال درآوردن، روگر کردن، آبگونه کردن یا شدن، (فلزکاری - از طریق ذوب کردن به هم جوش دادن) گدازجوش کردن، سرعت جریان

انگلیسی به فارسی

سیل، سیلان


سیلان، ریزش، سیل، سرعت جریان، گداختگی، گداز، تغییرات پی‌درپی، اسهال، خونریزش، جاری شدن، گداختن، آب کردن، شار


شار، ریزش، مد، سیل، سیلان، گداختگی، گداز، تغییرات پی درپی، اسهال، خون ریزش، جاری شدن، گداختن، اب کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a flow or flowing in, as of the tide.
مشابه: flow

(2) تعریف: a state of continuous change or movement.
متضاد: stability
مشابه: flow

- The country's government has been in flux since the the sudden death of the leader.
[ترجمه ترگمان] دولت این کشور از زمان مرگ ناگهانی این رهبر در جریان بوده است
[ترجمه گوگل] دولت این کشور از زمان مرگ ناگهانی رهبر در جریان بوده است

(3) تعریف: in physics, the rate of flow of matter or energy considered as a fluid.

(4) تعریف: in physics, the strength of a force such as a magnetic field.

(5) تعریف: any of various substances that enhance the flowing together of metals, as in soldering.

(6) تعریف: an abnormal discharge of bodily fluid, as from the bowels, or the disease causing it; dysentery.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fluxes, fluxing, fluxed
(1) تعریف: to cause to become fluid; melt or fuse.

(2) تعریف: to treat, refine, or fuse with a flux.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to flow.

• flow; flowing; fluidity, continual change; instability; material for soldering
melt; weld, fuse; flow
if something is in a state of flux, it is changing constantly.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- جریان، روندگی، روانی، روگرى، سیلان، شارى، شارندگی 2- میزان جریان آب (مثلا در لوله یا از سد)، آبریز، آبریزش، آبدهی 3-تغییر دایمی، دگرگونی پایا، بی ثباتی، ناپایایی، ناپایدارى 4- (تخلیه ى بیش از حد مواد آبکی بدن به ویژه از راه مقعد) شکم روش، خون روش، خون ریزش، آبروش 5- (ذوب فلزات وجوشکارى ) گدازآور، آمیزانگیز (مانند بوراکس یا روزین ) 6- (فیزیک ) میزان شار، شار 7- شار کردن، به صورت سیال درآوردن، روگر کردن، آبگونه کردن یا شدن 8- (فلزکارى از طریق ذوب کردن به هم جوش دادن )گدازجوش کردن 9- به خارج سرایت کردن، به خارج جارى شدن، برون ریز شدن
[عمران و معماری] روانساز - شار - ذوب کننده - گداز آور - سیاله - گدازه
[کامپیوتر] شار ؛ فلو
[برق و الکترونیک] شار ؛ گداز آور 1. خطوط نیروی مغناطیسی یا الکتریکی در ناحیه ای معین .2. آهنگ شارش ذرات یا فوتونها از درون سطح واحد. 3. حاصلضرب تعداد ذرات در واحد حجم و سرعت میانگین آنها. 4. ماده ای شیمیایی که با از بین بردن لایه های اکسید از سطح فلزات آنها را برای لحیم کاری، برنج کاری، یا جوش آماده میکند . رزین Resin به عنوان یک ماده گداز آور کاربرد گسترده ای در لحیم کاری قعطات الکترونیکی دارد. - شار
[زمین شناسی] روانساز، شار- ذوب کننده، گداز آور، سیاله، گدازه
[ریاضیات] شار
[خاک شناسی] جریان
[نفت] روان ساز
[پلیمر] شار، جریان

مترادف و متضاد

ریزش (اسم)
abscission, pour, infusion, inset, downfall, slide, influx, afflux, affusion, diffusion, spray, leak, slump, leakage, flux, gush, effusion, outflow, intinction, perfusion, rheumatism

مد (اسم)
extent, accent, ebb, flow, length, extension, flux, flowage

گداز (اسم)
melt, deliquescence, flux, liquation

سیل (اسم)
sill, flood, spate, torrent, flux, deluge, overflow, mudflow

اسهال (اسم)
flux, diarrhea, runs, squirt, diarrhoea

سیلان (اسم)
flowing, flux, sap of ripe dates

شار (اسم)
flux

گداختگی (اسم)
fusion, flux

تغییرات پی درپی (اسم)
flux

خون ریزش (اسم)
hemorrhage, haemorrhage, flux

جاری شدن (فعل)
pour, rill, stream, run, trill, flux, disembogue, gush, emanate

اب کردن (فعل)
dissolve, flux, liquate

گداختن (فعل)
dissolve, melt, thaw, flux, liquate, smelt, fuse, liquify, liquefy, fuze

state of constant change


Synonyms: alteration, change, flow, fluctuation, fluidity, instability, modification, motion, mutability, mutation, transition, unrest


Antonyms: constancy, stability, steadiness


جملات نمونه

1. the flux of neutrons
شار نوترون ها

2. a magnetic flux
شار مغناطیسی

3. fashion is always in a state of flux
مد همیشه در حال تغییر است.

4. Things have been in a state of flux since father's death.
[ترجمه ترگمان]همه چیز از زمان مرگ پدر در حال تغییر است
[ترجمه گوگل]از زمان مرگ پدر، چیزهایی در جریان بوده است

5. The world is in continuous flux and is impermanent.
[ترجمه ترگمان]جهان در شار پیوسته و impermanent است
[ترجمه گوگل]جهان در حال جریان است و بی وقفه است

6. Everything is in flux at the moment.
[ترجمه ترگمان]همه چیز در حال حاضر در حال تغییر است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر همه چیز در جریان است

7. Events are in a state of flux.
[ترجمه ترگمان]رویدادها در حالت شار هستند
[ترجمه گوگل]رویدادها در حالت شارپ قرار دارند

8. Under these conditions, the scattered flux is minimal along the crystallographic axes.
[ترجمه ترگمان]تحت این شرایط، شار پراکنده در امتداد محور کریستالوگرافی است
[ترجمه گوگل]تحت این شرایط، شار پراکنده در امتداد محورهای کریستالوگرافی حداقل است

9. All of these categories are necessarily in constant flux.
[ترجمه ترگمان]همه این دسته ها الزاما در شار ثابت هستند
[ترجمه گوگل]همه این دسته ها لزوما در شار ثابت هستند

10. Things are in flux and the new T'ang has asked for me.
[ترجمه ترگمان]همه چیز در جریان است و تی ang جدید سراغ من را گرفته است
[ترجمه گوگل]چیزها در جریان هستند و T'ang جدید برای من خواسته است

11. Indeed, the signal from the mat flux episodes may have to be filtered out to permit conventional Milankovitch band analysis.
[ترجمه ترگمان]در واقع، سیگنالی که از روی پادری پخش می شود ممکن است برای اجازه دادن به آنالیز conventional مرسوم فیلتر شود
[ترجمه گوگل]در حقیقت، سیگنال از قسمتهای جریان مات ممکن است برای غیرفعال کردن باند متداول Milankovitch باید فیلتر شود

12. The world economy is in a state of flux.
[ترجمه ترگمان]اقتصاد جهان در حالت of قرار دارد
[ترجمه گوگل]اقتصاد جهانی در حال جریان است

13. It show-cased a band in a state of flux.
[ترجمه ترگمان]این نمایش، یک گروه در حالت شار را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]این نشان می دهد یک گروه در حالت شار است

14. Both quantum mechanics and chaos theory suggest a world constantly in flux.
[ترجمه ترگمان]هم مکانیک کوانتومی و هم تیوری هرج و مرج یک جهان را به طور پیوسته در جریان القا می کنند
[ترجمه گوگل]هر دو روش مکانیک کوانتومی و نظریه هرج و مرج جهان را به طور مداوم در شار نشان می دهد

Fashion is always in a state of flux.

مد همیشه درحال تغییر است.


the flux of neutrons

شار نوترون‌ها


a magnetic flux

شار مغناطیسی


پیشنهاد کاربران

جاری شدن سوبسترا توسط پمپ ها به درون سلولinflux

کمک ذوب

شارش ، شاریدگی

روان ساز

شار ، مد

تغییرات پی در پی
His political views are in a state of flux.
This relationship is in a constant state of flux due to changes in business climate

جاری شدن

the rate of flow of particles, energy, or a fluid, through a specified area, such as that of neutrons ( neutron flux ) or of light energy ( luminous flux )

https://fineartamerica. com/featured/1 - high - neutron - flux - nuclear - reactor - fuel - rods - arcady - zakharovscience - photo - library. html

( in the philosophy of Heraclitus ) the state of constant change in which all things exist

( کشف و شهود عرفانی تعبیر خودم ) رودی است در بهشت که از میان تمام سرزمین های هستی جریان دارد. تعبیر فلسفی هم به این ادراک من اشاره میکند. یا هو.

دِگَرشار برای flux به معنی حالت رخ دادنِ دِگَشت های ( تغییرات ) پشت سرهِ هم.

flux ( فیزیک )
واژه مصوب: شار
تعریف: تعداد ذرات یا مقدار شاره‏ای که در واحد زمان به واحد سطح برسد


کلمات دیگر: