کلمه جو
صفحه اصلی

enclosure


معنی : ضمیمه، محوطه، پیوست، چینه، حصار، دیوار، حصار کشی، چاردیواری، چینهکشی، میان بار، چهار دیواری
معانی دیگر : (نامه و غیره) پیوست، (زمین یا جای محصور) چهاردیواری، گرد بند، جایگاه، سرپوشیده، ساحت، درون بست (در برابر: برون بست exclosure)، (چیزی که دور چیز دیگری را بگیرد) دیوار، نرده، بارو (و غیره)، محصور سازی، پیراگیری، فراگیری، گردگیری، احاطه کردن، دیوار کشی، جمع ضمائم

انگلیسی به فارسی

چاردیواری، محوطه، دیوار، حصارکشی، چینه‌کشی، حصار، چینه، ضمیمه، (جمع) ضمائم، پیوست، میان‌بار


پیوست، در جوف، حصار


محفظه، محوطه، ضمیمه، حصار، دیوار، پیوست، حصار کشی، چاردیواری، چینه، چینهکشی، میان بار، چهار دیواری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that surrounds an area of land, such as a fence or wall, or the land so surrounded.

(2) تعریف: something, such as money or a document, sent in an envelope along with a letter.

(3) تعریف: the act of enclosing, or the condition of being enclosed.
مشابه: confinement

• confinement, closure of area; additional document or letter placed within another
an enclosure is an area of land surrounded by a wall or fence and used for a special purpose.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پوشش - محفظه
[کامپیوتر] محفظه، حصار .
[برق و الکترونیک] محفظه محفظه یا بدنه ای برای بلندگوها و سایر تجهیزات الکترونیکی .

مترادف و متضاد

ضمیمه (اسم)
addition, accompaniment, attachment, annex, appendix, supplement, addendum, application, adjunct, adjunction, enclosure, appendage, appurtenance, postscript

محوطه (اسم)
close, run, lot, compound, ambit, precinct, enclosure, square, haw, garth

پیوست (اسم)
annex, appendix, annexation, enclosure, appendage

چینه (اسم)
enclosure, fault, bait, stratum, clay wall, folium, layer

حصار (اسم)
fort, hag, enclosure, enceinte, fold, barrier, fencing, fence, barracoon, wall, hedge, haw, cramp, kraal, inclosure, paddock

دیوار (اسم)
enclosure, bulwark, fence, wall, bulkhead, screen, curtain

حصار کشی (اسم)
enclosure, paling

چاردیواری (اسم)
enclosure

چینهکشی (اسم)
enclosure

میان بار (اسم)
enclosure

چهار دیواری (اسم)
enclosure, inclosure, private house, quadrangle

area bounded by something


Synonyms: asylum, aviary, bowl, building, cage, camp, cell, close, coliseum, coop, corral, court, courtyard, den, dungeon, garden, ghetto, hutch, jail, pale, park, patch, pen, place, plot, pound, precinct, prison, quad, quadrangle, region, room, stadium, stockade, sty, vault, walk, yard, zone


Antonyms: open


something included with a letter


Synonyms: check, circular, copy, document, form, information, money, printed matter, questionnaire


جملات نمونه

1. the goats escaped the enclosure and were bounding off in all directions
بزها از محوطه فرار کرده و به هر سو جست و خیز می کردند.

2. we were led through a fenced enclosure
ما را از جای نرده بندی شده ای عبور دادند.

3. they keep the cow in a small enclosure
گاو را در محوطه ی کوچکی نگاهداری می کنند.

4. We were led to a fenced enclosure.
[ترجمه ترگمان]به محوطه حصار دار برده شده بودیم
[ترجمه گوگل]ما به یک محوطه حصار کشیدیم

5. There's a special enclosure where you can look at the horses before the race starts.
[ترجمه ترگمان]یک محوطه خاصی هست که می توانید قبل از شروع مسابقه به اسب ها نگاه کنید
[ترجمه گوگل]یک محفظه ویژه وجود دارد که در آن شما می توانید قبل از شروع مسابقه اسب ها را مشاهده کنید

6. I received your enclosure with gratitude.
[ترجمه ترگمان] من enclosure رو با قدردانی دریافت کردم
[ترجمه گوگل]محفظه شما با قدردانی شما را دریافت کردم

7. The only enclosure was a formal compliments slip from the accounts department.
[ترجمه ترگمان]تنها enclosure این بود که از بخش حسابداری سر و سامان بگیرد
[ترجمه گوگل]تنها محفظه تعریف رسمی لغزش از بخش حسابداری بود

8. An early example of privatization was the enclosure of public land for private use by wealthy landlords.
[ترجمه ترگمان]یک نمونه اولیه از این خصوصی سازی، بسته شدن زمین های عمومی برای استفاده خصوصی از مالکان ثروتمند بود
[ترجمه گوگل]نمونه اولیه خصوصی سازی محوطه زمین های عمومی برای استفاده شخصی توسط صاحب ثروتمند بود

9. The cemetery lay within a high walled enclosure at the back of the Old Delhi Idgah.
[ترجمه ترگمان]گورستان در یک محوطه مرتفع در پشت the قدیمی دهلی قرار داشت
[ترجمه گوگل]گورستان در یک محوطه با دیواره بالا در پشت دهدهی قدیم قرار دارد

10. There was a wide, cobbled enclosure, flanked on all sides by sagging black buildings.
[ترجمه ترگمان]محوطه پر از سنگ فرش شده بود که در همه طرف در کنار ساختمان های سیاه قرار داشت
[ترجمه گوگل]یک محفظه گسترده و مخروطی وجود دارد که از طرف دیگر با تزیین ساختمان های سیاه و سفید در کنار هم قرار می گیرد

11. Candidates who wanted enclosure were burned in effigy, their supporters wheeled about in muck-carts in the robust eighteenth-century fashion.
[ترجمه ترگمان]داوطلبان که می خواستند محوطه محصور را آتش بزنند، به آتش کشیده شدند، و حامیان آن ها از کثافت با گاری در سبک قرن هجدهم قوی حرکت کردند
[ترجمه گوگل]نامزدانی که می خواستند محوطه را در فتوشاپ بسوزانند، حامیان خود را در مورد چرخ دستی های چرخ در مد قرن قرن هجدهم چرخید

12. If such an enclosure existed it would presumably, as at Corbridge, have been fortified by a masonry wall.
[ترجمه ترگمان]اگر چنین an وجود داشت، احتمالا، چنانکه در Corbridge، با دیوار سنگی مستحکم شده بود
[ترجمه گوگل]اگر چنین محفظه ای وجود داشته باشد، احتمالا، همانطور که در Corbridge، توسط دیوار سنگ تراشی تقویت شده است

13. The landscape of parliamentary enclosure at Oare on Exmoor Somerset.
[ترجمه ترگمان]چشم انداز محوطه پارلمانی در Oare در Exmoor سامرست
[ترجمه گوگل]چشم انداز محوطه مجلس در اوره در اگزمور سامرست

14. It follows the enclosure line and lets the reader know of anyone else who received the letter.
[ترجمه ترگمان]این قسمت از صف enclosure است و به خواننده اجازه می دهد که از هر کس دیگری که این نامه را دریافت کند آگاه شود
[ترجمه گوگل]از خط محوطه پیروی می کند و خواننده را از هر کس دیگری که این نامه را می پذیرد می داند

15. Beyond them, beyond this enclosure, the lush countryside meanders to its low horizon.
[ترجمه ترگمان]در آن سوی این محوطه، پشت این محوطه، حومه شهر به افق تاریک منتهی می شد
[ترجمه گوگل]فراتر از آن، در خارج از این محوطه، حومه سرسبز به افق پایین آن می اندیشد

Each envelope contained several enclosures.

هر پاکت حاوی چندین ضمیمه بود.


We were led through a fenced enclosure.

ما را از جای نرده‌بندی‌شده‌ای عبور دادند.


They keep the cow in a small enclosure.

گاو را در محوطه‌ی کوچکی نگاه‌داری می‌کنند.


پیشنهاد کاربران

1. محصور، محصورشدگی
2. حصار کشی
3. پیوست نامه

محوطه حسار شده


فضای بسته

محفظه
اتاقک
حصار
فضای بسته
فضای محصور
ضمیمه ، پیوست


محوطه

حصار ( کشیدن ) ، دیوار ( کشیدن ) ، حصر ( زندان ) ، پیوست ، ضمیمه ( نامه و غیره )

محفظه

عایق

محصورشدگی
The state of being enclosed

حصارکشی
اگر متن در مورد سلب مالکیت باشد، معنای حصارکشی و دیوارکشی به منظور سلب مالکیت را دارد، به طور کلی سلب مالکیت با چیزی فیزیکی.

فضای حصارکشی شده
Lion enclosure in the zoo

حصر
محصور شدگی

enclosure ( نجوم رصدی و آشکارسازها )
واژه مصوب: حفاظ 1
تعریف: سازه ای که تلسکوپ در آن قرار می گیرد|||متـ . گنبد 2 dome1


کلمات دیگر: