کلمه جو
صفحه اصلی

flatten


معنی : پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن
معانی دیگر : صاف کردن، پهنیدن، تخت کردن یا شدن (معمولا با: out)، هموار شدن یا کردن، برزمین افتادن، نقش برزمین شدن، دراز به دراز شدن یا کردن، زمین خوردن یا زدن، از پا انداختن یا افتادن، فروریز کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

صاف کردن، مسطح کردن، پهن کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن


پهن کردن، صاف کردن، بی‌مزه کردن، نیم‌نت پایین آمدن، روحیه خود را باختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flattens, flattening, flattened
(1) تعریف: to make flat.
مشابه: crush, lay, level, roll

- He flattened the soil after planting.
[ترجمه ترگمان] او خاک را بعد از کاشت زمین صاف کرد
[ترجمه گوگل] او پس از کاشت خاک را صاف کرد

(2) تعریف: to knock down.

- She flattened him with one punch.
[ترجمه ترگمان] با یک مشت او را صاف کرد
[ترجمه گوگل] او او را با یک پانچ مسطح کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become flat.
مشابه: crush, roll

• make level or smooth; become level; make flat; beat flat; knock down; make insipid or dull
if you flatten something, you make it flatter.
if you flatten yourself against something, you press yourself flat against it.
to flatten buildings or crops means to destroy them by knocking them down.
see also flattened.
if you flatten something out, or if it flattens out, it becomes flat or flatter.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] مسطح کردن

مترادف و متضاد

پهن کردن (فعل)
spread, expand, broaden, flatten, widen, muck, dung

مسطح کردن (فعل)
even, level, flatten, tabulate

روحیه خود را باختن (فعل)
flatten

بیمزه کردن (فعل)
flatten

نیم نت پایین امدن (فعل)
flatten

بی تنوع کردن (فعل)
flatten

قسمت پهن کردن (فعل)
flatten

تسطیح کردن (فعل)
grade, surface, flatten

level out


Synonyms: abrade, beat down, compress, crush, debase, deflate, depress, even out, fell, floor, flush, grade, ground, iron out, knock down, lay, lay low, mow down, plane, plaster, prostrate, raze, roll, smash, smooth, spread out, squash, straighten, subdue, trample


Antonyms: break, elevate, make uneven, raise, round


جملات نمونه

1. flatten out
1- پهن کردن یا شدن،تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم می گویند)

2. The cookies will flatten slightly while cooking.
[ترجمه ترگمان]در هنگام پخت، کوکی به آرامی پهن و صاف می شود
[ترجمه گوگل]کوکی ها در حالی که پخت و پز کمی صاف است

3. Flatten the dough with a press of the hand.
[ترجمه ترگمان]و پول را با فشاری از دستش بیرون آورد
[ترجمه گوگل]خمیر را با فشار دادن دست با هم هموار کنید

4. Use a rolling pin to flatten the dough.
[ترجمه ترگمان]از یک پین rolling برای صاف کردن خمیر استفاده کنید
[ترجمه گوگل]از خمیر نورد برای خمیر استفاده کنید

5. The wrinkled silk will flatten out again if you iron it.
[ترجمه ترگمان]اگر آهن آن را اتو کنی، ابریشم چروکیده دوباره بیرون خواهد جست
[ترجمه گوگل]ابریشم چروکیده اگر دوباره آن را تمیز کنید، دوباره صاف می شود

6. Roll the dough into balls and flatten slightly.
[ترجمه ترگمان]خمیر را به توپ بریزید و کمی صاف کنید
[ترجمه گوگل]خمیر را به توپ بریزید و کمی کمی صاف کنید

7. Peel off the blackened skin, flatten the pepper out and trim it into edible pieces.
[ترجمه ترگمان]پوست سیاه شده را از بین ببرید، فلفل را صاف کنید و آن را به قطعات خوراکی تبدیل کنید
[ترجمه گوگل]پوست پوست سیاه پوست را پوست کنده، فلفل را صاف کنید و آن را به قطعات خوراکی تقسیم کنید

8. Use your fingertips to gently flatten the pastry.
[ترجمه ترگمان]از انگشتان خود برای صاف کردن آرام کردن شیرینی استفاده کنید
[ترجمه گوگل]با استفاده از انگشتان دست خود را به آرامی صاف کردن شیرینی

9. The hills flatten out here, and the ground is almost level.
[ترجمه ترگمان]تپه ها اینجا مسطح می شود و زمین تقریبا مسطح است
[ترجمه گوگل]تپه ها از اینجا پراکنده اند و زمین تقریبا سطح دارد

10. You'd better flatten in the main ropes.
[ترجمه ترگمان]بهتر است با طناب اصلی آن را باز کنی
[ترجمه گوگل]شما بهتر است در طناب اصلی مسطح کنید

11. Flatten the surface of the grass with a roller.
[ترجمه ترگمان]سطح چمن را با یک roller تمیز کنید
[ترجمه گوگل]سطح چمن را با یک غلتک مسطح کنید

12. I'll flatten you if you do that again!
[ترجمه ترگمان]اگه این کار رو دوباره انجام بدی، I می کنم
[ترجمه گوگل]اگر شما این کار را دوباره انجام دهید، من شما را صاف می کنم

13. Export growth has started to flatten out.
[ترجمه ترگمان]رشد صادرات شروع به پهن شدن کرده است
[ترجمه گوگل]رشد صادرات شروع به صاف کردن کرده است

14. The biscuits will flatten out as they cook.
[ترجمه ترگمان]وقتی آشپز غذا درست می کند، بیسکویت ها تمام خواهند شد
[ترجمه گوگل]بیسکویت آنها را طبخ می کند

15. Flatten the pastry into a thin disc with your hands.
[ترجمه ترگمان]شیرینی را به یک دیسک نازک با دستات ببر
[ترجمه گوگل]شیرینی را با دستان خود به یک دیسک نازک برسانید

The land flattens out near the lake.

در نزدیکی دریاچه زمین تخت می‌شود.


We flattened the ruts with a roller.

گودی‌های زمین را با غلتک هموار کردیم.


Time flattens mountains.

زمان کوه‌ها را صاف می‌کند.


The storm flattened the forest.

طوفان درختان جنگل را انداخت.


She was flattened by grief.

اندوه او را از پای درآورد.


The depression flattened many small businesses.

رکود اقتصادی باعث ازبین رفتن بسیاری از بنگاه‌های کوچک بازرگانی شد.


اصطلاحات

flatten out

1- پهن کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم می‌گویند)


پیشنهاد کاربران

با خاک یکسان کردن

آب کردن : These exercises will help to flatten your stomach

Flatten
فشرده شدن بدن کسی به بدن یک نفرِ دیگر

مسطح

هموار کردن ، هموار شدن
صاف کردن ، صاف شدن
تخت کردن ، تخت شدن
پهن کردن ، پهن شدن
با خاک یکسان کردن

آب کردن


کلمات دیگر: