کلمه جو
صفحه اصلی

star


معنی : اختر، کوکب، نجم، خط سفید پیشانی اسب، ستاره، نشان ستاره، درخشیدن، باستاره زینت کردن، ستاره نمایش وسینماشدن
معانی دیگر : استار، نشان ستاره (معمولا 5 تا 7 پره دارد)، (ستاره خوانی) برج، ستاره ی هنگام تولد، ستاره ی بخت، (معمولا جمع) طالع، بخت، اقبال، سرنوشت، آدم برجسته، شخص درخشان، هنرپیشه ی سرآمد، (مجازی) ستاره، چهره ی درخشان، (بازیگر) نقش اصلی را ایفا کردن، ستاره بودن یا کردن، هنرپیشه ی اصلی بودن، برجسته، درخشان، پرجلوه، رجوع شود به: asterix، با ستاره آراستن، ستاره نشان کردن، ستاره دار کردن، وابسته به ستارگان، اختری، استارین، درتاتر ستاره نمایش وسینماشدن

انگلیسی به فارسی

علامت (*)، ستاره، نشان ستاره


ستاره، اختر، کوکب، نجم، با ستاره زینت کردن، (درتاتر) ستاره نمایش و سینما شدن، درخشیدن


ستاره، اختر، کوکب، نشان ستاره، نجم، خط سفید پیشانی اسب، درخشیدن، باستاره زینت کردن، ستاره نمایش وسینماشدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: any of a vast number of celestial bodies other than the moon visible from earth as points of light in the night sky.

(2) تعریف: a design with five or six points radiating outward from a center.

(3) تعریف: something having such a design or form.

(4) تعریف: a performer or athlete who is considered to be outstanding, esp. one who has gained fame among the public.
متضاد: nobody
مشابه: ace, great

- She was a star on her high school volleyball team.
[ترجمه A.r] او در تیم والیبال مدرسه یک ستاره بود.
[ترجمه ترگمان] او یک ستاره تیم والیبال school بود
[ترجمه گوگل] او یک ستاره در تیم والیبال دبیرستان بود
- He dreamed of becoming a movie star.
[ترجمه ترگمان] او خواب یک ستاره سینما را دید
[ترجمه گوگل] او رویای تبدیل شدن به یک ستاره فیلم بود

(5) تعریف: one who has a leading role in a play or movie.
متضاد: extra

(6) تعریف: (usu. pl.) in astrology, a planet or arrangement of planets thought to have an impact on one's destiny.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stars, starring, starred
(1) تعریف: to feature (a performer) in a film or theatrical production.
مشابه: feature

(2) تعریف: to decorate or mark with a star or stars.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to give an outstanding performance.

(2) تعریف: to perform the lead or be the star in a play, film, or the like.
صفت ( adjective )
مشتقات: starless (adj.)
• : تعریف: standing out from all the rest due to superiority.
مترادف: exceptional, outstanding

- a star athelete
[ترجمه ترگمان] ستاره یک ستاره
[ترجمه گوگل] ستاره ستاره ای
- a star reporter
[ترجمه ترگمان] یک خبرنگار ستاره
[ترجمه گوگل] خبرنگار ستاره

• self-illuminating gaseous celestial body, celestial body which is seen on earth as a small light in the nighttime sky (astronomy); celebrity (especially an actor or athlete); design with five or six points
play a leading role in a film (or play, television program, etc.)
famous actors, musicians, and sports players are often referred to as stars.
if an actor or actress stars in a play or film, they have one of the most important parts in it.
if a play or film stars a famous actor or actress, they have one of the most important parts in it.
a star is a large ball of burning gas in space. you can see stars on clear nights as small points of light.
you can refer to a shape or an object as a star when it has four, five, or more points sticking out of it in a regular pattern.
stars are star-shaped marks printed against the name of something to indicate its quality.
the horoscope in a newspaper or magazine is sometimes referred to as the stars; an informal use.
see also rising star.

دیکشنری تخصصی

[سینما] هنرپیشه اول فیلم : زن یا مرد - ستاره فیلم - بازیگر اصلی - ستاره
[کامپیوتر] ستاره - کاراکتر * .
[برق و الکترونیک] ستاره
[ریاضیات] ستاره

مترادف و متضاد

اختر (اسم)
star

کوکب (اسم)
star

نجم (اسم)
star

خط سفید پیشانی اسب (اسم)
star

ستاره (اسم)
aster, star, asterisk, shiner

نشان ستاره (اسم)
star, asterisk, asterism

درخشیدن (فعل)
lighten, glory, star, ray, shine, sheen, luster, coruscate, glint, glisten, glitter, glister, scintillate, lamp

با ستاره زینت کردن (فعل)
star

ستاره نمایش و سینما شدن (فعل)
star

famous, illustrious


Synonyms: brilliant, capital, celebrated, chief, dominant, leading, main, major, outstanding, paramount, predominant, preeminent, principal, prominent, talented, well-known


Antonyms: minor, unimportant, unknown


person who is famous


Synonyms: celebrity, draw, favorite, headliner, hero, idol, lead, leading role, luminary, name, starlet, superstar, topliner


Antonyms: commoner


جملات نمونه

a star athlete

ورزشکار برجسته


The show stars two young actors.

دو بازیگر جوان ستاره‌های این نمایش هستند.


1. a star athlete
ورزشکار برجسته

2. a star occulted by the moon
ستاره ای که ماه آن را پوشانده بود

3. his star began to set
ستاره ی بخت او شروع به افول کرد.

4. the star of our football team
چهره ی درخشان تیم فوتبال ما

5. a binary star
(نجوم) ستاره ی دوگانه (دوقلو)

6. a rising star
ستاره ی طالع

7. a sinking star
ستاره ی در حال افول

8. to sight a star
ستاره ای را رویت کردن

9. the twinkle of a distant star
سوسوی یک ستاره ی دوردست

10. hitch one's wagon to a star
همت بلند داشتن،دنبال هدف های عالی رفتن

11. do not rely on a night-wandering star . . .
تکیه بر اختر شبگرد مزن . . .

12. she was born under an unlucky star
در برج فلکی نحسی به دنیا آمد.

13. she directed the telescope toward a distant star
او تلسکوپ را به طرف ستاره ی دوردستی چرخاند.

14. light in my heart the evening star of rest and then let the night whisper to me of love.
[ترجمه ترگمان]در قلب من ستاره شامگاهی را روشن کن و آن شب به من گوش کن عشق را به من بگو
[ترجمه گوگل]نور در قلب من ستاره شب از استراحت و پس از آن اجازه دهید شب زمستان به من از عشق

15. Anna is a rising star in the world of modelling.
[ترجمه ترگمان]آنا یک ستاره در حال طلوع در دنیای مدل سازی است
[ترجمه گوگل]آنا یک ستاره در حال رشد در جهان مدل سازی است

16. She accused her co - star of trying to hog the limelight.
[ترجمه ترگمان]او هم کار خود را به تلاش برای hog مورد توجه متهم کرد
[ترجمه گوگل]او همسرش را متهم کرد که سعی می کند توجه او را جلب کند

17. Sirius is the brightest star in the sky.
[ترجمه ترگمان]سیریوس بهترین ستاره آسمان است
[ترجمه گوگل]سیریوس ستاره ای درخشان ستاره در آسمان است

18. The star has a ski slope reserved exclusively for her.
[ترجمه ترگمان]این ستاره یک شیب اسکی دارد که منحصرا برای او رزرو شده است
[ترجمه گوگل]ستاره شیب اسکی منحصرا برای او محفوظ است

19. As a famous star, she never highhatted anybody, even the common people.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک ستاره مشهور، او هرگز کسی را ندیده، حتی مردم عادی
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک ستاره معروف، هرگز کسی، حتی مردم معمولی را ندیده بود

20. Sixties singing star Petula Clark is making a comeback.
[ترجمه ترگمان]\"Petula کلارک\" (Petula کلارک)در حال آواز خواندن است
[ترجمه گوگل]پاتولا کلارک، ستاره آواز شصت ها، باز گشت

21. He dramatized the biography of the basketball star.
[ترجمه ترگمان]او زندگینامه ستاره بسکتبال را تکرار کرد
[ترجمه گوگل]او بیوگرافی ستاره بسکتبال را به نمایش گذاشت

22. Now he is also to become a star of the small screen.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر او به ستاره ای از صفحه کوچک تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]اکنون او نیز برای تبدیل شدن به یک ستاره از صفحه نمایش کوچک است

23. His star was in the ascendant.
[ترجمه ترگمان]ستاره او در اوج آسمان بود
[ترجمه گوگل]ستاره او در صعود بود

24. The movie star was warmly cheered as he got on the stage.
[ترجمه ترگمان]وقتی وارد صحنه شد، ستاره سینما با شور و حرارت شروع به تشویق کردن کرد
[ترجمه گوگل]ستاره فیلم گرمی به عنوان او در صحنه رواج یافت

do not rely on a night-wandering star ...

تکیه بر اختر شبگرد مزن ...


a captain's shoulder strap has three stars

سردوشی سروان سه ستاره دارد


a four-star general

ژنرال چهار‌ستاره


His star began to set.

ستاره‌ی بخت او شروع به افول کرد.


movie stars

ستاره‌های سینما


the star of our football team

چهره‌ی درخشان تیم فوتبال ما


She starred in our two other films.

در دو فیلم دیگر نیز نقش اصلی را بازی کرد.


اصطلاحات

see stars

برق از چشمان (کسی) پریدن


thank one's (lucky) stars

خدا را شکر کردن، از بخت خوب خود شاکر بودن


پیشنهاد کاربران

1 - ستاره اسمان ( اختر، کوکب ) .
2_شخصیتی ستاره ( محبوب و اصطلاحا کار درست ک بخاطر حرفه ای بودن و بسیار کار درست بودن در کار خود بسیار دارای محبوبیت است این کار ها و حرفه هاعبارت است از: ورزش، سینما، علم، سیاست، قهرمان ملی و. . .

ستاره


زل زدن

ستاره عشق خوش اقبالی⭐️ ❤️❤️〽️🌕
I am lucky that God in my love, the beautiful name of your heart's love has struck me
خوش شانسم که خدا در اقبالم ، نام زیباو عشق قلب تو رارقم زده است
🧿❤️♾🎼 ( عاشقتم ) معزپور

استار ( در فیلم و سینما )

ترجمه ابراهیم به معنای ”زل زدن” اشتباه است. آن کلمه ”stare” است که تلفظ متفاوتی هم دارد.

مهره ی سرآمد

1. ستاره
2. star at خیره شدن به , زل زدن به

Emeli always thinks about the stars in her bed
اِمِلی همیشه در تخت خوابش به ستاره ها فکر می کند.

STĒLLA, STĒRLĀ
( Latin )

Watch, graze. Look

1. ستاره
2. درخشیدن در کاری

I am a star from the galaxy of light
The symbol of my destiny is power
And if they say God have mercy, he will get what he wants
No weak creature like you, not even his father, can stop him from being born
Moses, do not make your heart too happy. I am very kind. Power.
Be happy in my loneliness and kindness for now
من یک ستاره از کهکشان از نور هستم
نماد سرنوشت من قدرت هست
و اگر گفتند خدا رحم کند به خواسته اش میرسد
هیچ یک موجود ضعیف مثل شما حتی پدرش مانع متولد او نمیتواند باشد
موسی دلت را زیاد خوش نکن من خیلی مهربان هستم قدرت زمانی که بله رو تو سفره عقد گفتی ، قدرت ازآن من خواهد بود و روز به روز قدرت قدرت قدرت میشود و از هیچ چیز دیگر خبر نداری
فعلا در تنهایی ومهربانی من خوش باش
تو با یک ستاره ی تغییر میکند زندگی خواهی کرد ستاره باشد بخت قدرت به نام میبرد

Heigh Mousa, Take the star from the sky and keep it with you
ستاره را از آسمان برای خود بچین و برای خود نگه دار

If someone stars in a film, show etc,
درخشیدن تویه یه فیلم
و به عنوان فعل استفاده میشه.


کلمات دیگر: