کلمه جو
صفحه اصلی

style


معنی : سبک، روش، شیوه، عبارت، سلیقه، قلم، استیل، سبک نگارش، سبک متداول، میله، سیاق، خامه، نامیدن، مد کردن، متداولشدن
معانی دیگر : ویژگی، برجستگی، تشخیص، شیوه ی نگارش (یا نقاشی و غیره)، جنبه ی هنری، طرز بیان، روش اجرا یا انجام، روال، طرز ساختن یا گفتن، لحن، مد، باب روز، رواج، شیک، برازنده، تجمل آمیز، پرناز و نعمت، عنوان، لقب (القاب)، طرز صدا کردن یا مخاطب قرار دادن کسی، صدا زدن، (نام کسی را) خواندن، مخاطب قرار دادن، لقب دادن، سبک چیزی را تعیین کردن، دارای سبک کردن، طراحی کردن، (از نظر املا و نقطه گذاری و غیره) به سبک مورد قبول یا رایج درآوردن، (متن را) اصلاح کردن، (عهد باستان) قلم (برای نوشتن روی موم)، قلم حکاکی، سوزن یا قلم گراورسازی، سوزن گرامافون (stylus هم می گویند)، (روی قطب نما و غیره) عقربه، (روی نقشه) پیکان، فلش، (گیاه شناسی) خامه، پایه ی برچه، (برخی حشرات) سیخچه، سخت موی، نوع، گونه، جنس، دسته، زمره، جور، دم و دستگاه، کروفر، طمطراق، جلال و جبروت، معمول کردن

انگلیسی به فارسی

سبک، شیوه، روش، خامه، سبک نگارش، سلیقه، سبک متداول، قلم، میله، متداول شدن، معمول کردن، مد کردن، نامیدن


سبک، شیوه، روش، استیل، سلیقه، خامه، سبک نگارش، سیاق، قلم، سبک متداول، میله، عبارت، متداولشدن، مد کردن، نامیدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the manner in which something is said or done.
مترادف: manner, mode, way
مشابه: approach, fashion, language

- She has a slow and relaxed style of speaking.
[ترجمه ترگمان] او سبک آرام و آرام صحبت کردن را دارد
[ترجمه گوگل] او سبک آرام و آرام صحبت می کند

(2) تعریف: the collection of distinctive features that characterizes a type of thing.
مترادف: fashion, model, pattern
مشابه: idiom, definition 3: the design or crafted appearance of a particular thing. I like the style of these plates.The style of his hair hasn't changed in years.The dress fits, but I don't really like the style.synonyms: design

- They dance in the Latin style.
[ترجمه ترگمان] آن ها به سبک لاتین می رقصند
[ترجمه گوگل] آنها در سبک لاتین رقص می کنند
- She learned to ride English style.
[ترجمه محمد حیدری] او یادگرفت که به سبک انگلیسی ( اسب ) سواری کند.
[ترجمه ترگمان] یاد گرفت که سبک انگلیسی را اسب سواری کند
[ترجمه گوگل] او آموخته به سوار سبک انگلیسی
- I like the style of these plates.
[ترجمه ترگمان] از سبک این پلاک خوشم میاد
[ترجمه گوگل] من سبک این صفحات را دوست دارم
- The style of his hair hasn't changed in years.
[ترجمه محمد حیدری] مدل مو های او ( دختر ) این سال ها تغییری نکرده است.
[ترجمه ترگمان] سبک موهای او در چند سال گذشته تغییر نکرده است
[ترجمه گوگل] سبک موهای او در سالها تغییر نکرده است
- The dress fits, but I don't really like the style.
[ترجمه ترگمان] لباس جور در می اید، اما من از آن خوشم نمی اید
[ترجمه گوگل] لباس مناسب است، اما من واقعا سبک را دوست ندارم

(3) تعریف: a mode or way of living, esp. one that is luxurious.
مترادف: luxury
مشابه: flair

- These Hollywood stars can afford to live in style.
[ترجمه ترگمان] این ستاره های هالیوودی می توانند به سبک زندگی زندگی کنند
[ترجمه گوگل] این ستاره های هالیوود می توانند در سبک زندگی کنند

(4) تعریف: elegance in dress or appearance.
مترادف: chic, elegance, flair, polish

- I've always admired her as a woman of style.
[ترجمه ترگمان] من همیشه او را به عنوان زن سبک تحسین می کردم
[ترجمه گوگل] من همیشه او را به عنوان یک زن سبک تحسین کرده ام

(5) تعریف: a state of being fashionable.
مترادف: mode, trend, vogue

- Short skirts are back in style.
[ترجمه ترگمان] دامن کوتاه به سبک برگشته است
[ترجمه گوگل] دامن کوتاه در سبک عقب است

(6) تعریف: a conventional or official form of address or designation, esp. one used for a person of rank in a society.

- "His Grace" is the proper style for referring to a duke.
[ترجمه ترگمان] \" اعلیحضرت ملکه سبک مناسب برای اشاره به دوک است
[ترجمه گوگل] 'محبت او' سبک مناسب برای اشاره به دوک است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: styles, styling, styled
مشتقات: styler (n.)
(1) تعریف: to give a style to; design or fashion in a certain manner.
مترادف: design, fashion
مشابه: arrange, barber, coiffure, dress

- How will your hair be styled for the wedding?
[ترجمه ترگمان] چه طور موهات رو برای عروسی عوض می کنه؟
[ترجمه گوگل] چگونه موهای شما برای عروسی مدل می شود؟

(2) تعریف: to call; designate.
مترادف: call, characterize
مشابه: brand, denominate, designate, dub, label, name, stamp, tag, term

- He has styled himself a philosopher.
[ترجمه ترگمان] او خود را فیلسوف می خواند
[ترجمه گوگل] او خود را فیلسوفی طراحی کرده است
- A queen is styled "Her Majesty."
[ترجمه ترگمان] ملکه \"اعلیحضرت ملکه\" است
[ترجمه گوگل] ملکه 'عظمت خود' است

• manner, way; particular way of life (especially one that is luxurious); fashion, chic; vogue; ancient writing instrument; part of a pistil (botany); stylet; slender pointed process (zoology)
plan, design; name, call
the style of something is the general way in which it is done or presented, which often shows the attitudes of the people involved.
someone's style is all their general attitudes and usual ways of behaving.
someone or something that has style is smart and elegant.
the style of a product is its design.
someone's style of writing is their choice of words and the way in which they structure sentences and paragraphs.
if you style clothing or someone's hair, you design the clothing or do their hair.

دیکشنری تخصصی

[سینما] سبک فیلم - سبک
[عمران و معماری] سبک - شیوه
[زمین شناسی] سبک، روش - موی درشتی در نزدیکی نوک شاخک که ممکن است سخت، پرزدار، یا چند مفصلی باشد(موجودات)
[نساجی] شیوه - سبک - روش - روش متداول - روش معمول - قلن - میله
[ریاضیات] روش، شیوه، سبک، نمونه
[کامپیوتر] نوع تایپ - نوع خاصی از تایپ، معمولی، سیاه، یا شکسته ( ایتالیک)، که به فونت خاصی تعلق دارد. نگاه کنید به typeface ; font .

مترادف و متضاد

سبک (اسم)
style, way, manner, mode, system, method, shape, fashion, casting, melting, molding

روش (اسم)
rate, style, way, growth, manner, procedure, course, march, system, form, method, how, rut, fashion, habitude, demarche

شیوه (اسم)
pace, style, device, method, technique, habitude

عبارت (اسم)
style, quotation, passage, expression, phrase, phraseology, diction, wording, wordage

سلیقه (اسم)
taste, style, manner, tact

قلم (اسم)
style, shaft, pen, wedge, stylus

استیل (اسم)
style

سبک نگارش (اسم)
style

سبک متداول (اسم)
style

میله (اسم)
style, bar, beam, shaft, stalk, stem, probe, arbor, axis, axle, pivot, rod, spit, pintle, pillar, shank, scape, fust, tige, virgule

سیاق (اسم)
order, style, way, arithmetic, manner, form, method

خامه (اسم)
cream, bank, style, bund, pen, raw silk

نامیدن (فعل)
style, call, term, name, nominate, denominate, entitle, rollcall

مد کردن (فعل)
accent, style

متداول شدن (فعل)
style

fashion, manner


Synonyms: appearance, approach, bearing, behavior, carriage, characteristic, cup of tea, custom, cut, description, design, druthers, flash, form, genre, groove, habit, hand, idiosyncrasy, kind, method, mode, number, pattern, peculiarity, rage, sort, spirit, strain, technique, tenor, thing, tone, trait, trend, type, variety, vein, vogue, way


fashionableness


Synonyms: chichi, comfort, cosmopolitanism, craze, dash, delicacy, dernier cri, dressiness, ease, élan, elegance, fad, flair, grace, grandeur, luxury, mode, panache, polish, rage, refinement, savoir-faire, smartness, sophistication, stylishness, taste, thing, urbanity, vogue


Antonyms: unstylishness


way of speaking, writing, expressing oneself


Synonyms: diction, expression, mode of expression, phraseology, phrasing, treatment, turn of phrase, vein, wording


name, title


Synonyms: address, baptize, call, christen, denominate, designate, dub, entitle, label, term


جملات نمونه

1. a style characterized by fluency and clarity
سبکی که ویژگی آن شیوایی و روشنی است.

2. a style clear of ambiguity
سبکی عاری از ابهام

3. a style that has exerted a profound influence on young writers
سبکی که بر نویسندگان جوان تاثیر عمیقی داشته است

4. hedayat's style of writing
سبک نویسندگی هدایت

5. her style is too literary
سبک او بیش از حد ادبی و کتابی است.

6. his style is at once vivid and sober
سبک او سرزنده و درعین حال عاری از افراط است.

7. his style is beautiful but he lacks depth
طرز بیان او زیبا است ولی عمق ندارد.

8. his style is flowery but lacks pith
سبک او پر رنگ و آب ولی عاری از معانی عمیق است.

9. his style is his own but his topics are eclectic
سبک او از خودش است ولی مطالبش دستچین شده است.

10. his style is homely and easy to understand
سبک او خودمانی و ساده است.

11. his style is informal and idiomatic
سبک او خودمانی و پر از اصطلاحات است.

12. his style is outdated
سبک او باب روز نیست.

13. his style is reminiscent of sa'di's
سبک او یادآور سبک سعدی است.

14. his style of painting is very convoluted
سبک نقاشی او بسیار پیچیده است.

15. his style of writing is comical
سبک نگارش او خنده انگیز است.

16. his style relishes too much of the sea
سبک او بیش از حد رنگ و بوی دریا را دارد.

17. his style suited the temper of the times
سبک او با ویژگی های زمانه جور در می آمد.

18. low style
سبک ضعیف

19. modern style
سبک جدید

20. sadi's style is quite distinct from that of hafez
سبک سعدی کاملا با سبک حافظ تفاوت دارد.

21. in style
مد،باب،دارای رواج

22. a consistent style in painting
سبک نقاشی عاری از بی قاعدگی یا تناقض

23. a diffuse style
سبک پراطناب

24. a flowery style
سبک پررنگ و آب

25. a graceless style
سبکی عاری از لطف و زیبایی

26. a lush style of writing
سبک نویسندگی پر شاخ و برگ

27. a pompous style of writing
سبک نگارش پر تصنع و فخر آمیز

28. a prose style with a tang of humor
یک سبک نثر که کمی مزاح انگیز است

29. a ragged style
سبک ناموزون

30. a slick style of writing
سبک نگارش روان و بی محتوا

31. a sterile style
سبک مبتذل

32. a watery style of writing
سبک نویسندگی سست

33. an economical style
سبک موجز

34. ferdowsi's grand style
سبک رفیع فردوسی

35. her forceful style of writing
سبک غنی نویسندگی او

36. his graceful style was not enough to hide a paucity of matter
سبک زیبای او جبران ضعف محتوای او را نمی کرد.

37. his peppery style of writing
سبک تند و تیز نگارش او

38. his writing style is wooden and boring
سبک نگارش او خشک و ملال آور است.

39. sa'di's graceful style
سبک موزون سعدی

40. sa'di's inimitable style
سبک تقلید ناپذیر سعدی

41. the aphoristic style of panchatantra
سبک پر ضرب المثل کلیله و دمنه

42. the baroque style flourished in the seventeenth century
سبک باروک در سده ی هفدهم به اوج خود رسید.

43. the fluent style of sa'di
سبک شیوای سعدی

44. the mystical style of william blake
سبک اخلاقی و نمادین ویلیام بلیک

45. the renaissance style
سبک رنسانس

46. the sleek style of advertisements
سبک پر تصنع آگهی های تجارتی

47. the sublime style of milton's poerty
سبک والای شعر میلتون

48. the tortured style of his poetry
سبک تحریف شده ی شعر او

49. this architectural style harks back to the time of the ghajars
این سبک معماری یادآور دوران قاجاریه است.

50. cramp one's style
(خودمانی) مخل کار کسی شدن

51. out of style
از مد افتاده،ناباب،از رواج افتاده

52. a dull, clichéd style
سبک خشک و ملال آور

53. a luxuriant prose style
سبک نثر نویسی پر پیرایه

54. a mannered literary style
سبک ادبی پر تصنع

55. a woman of style
یک خانم شیک

56. he compared sa'di's style with that of hafez
سبک سعدی را با سبک حافظ مقایسه کرد.

57. he likes to style himself a "patriot"
او دوست دارد به خودش عنوان ((وطن پرست)) بدهد.

58. that writer's distinctive style
سبک ویژه ی آن نویسنده

59. to live in style
در ناز و نعمت زندگی کردن

60. a novel after the style of hedayat
یک رمان به پیروی از سبک هدایت

61. a writer who lacks style
نویسنده ای که جنبه ی برجسته ای ندارد

62. exaggeration has vitiated his style of writing
مبالغه سبک نگارش او را معیوب کرده است.

63. hafez has an individual style
حافظ سبک منحصر بفردی دارد.

64. he and his buttery style
او و سبک تملق آمیزش

65. he has originated this style of writing
او این سبک نگارش را ابداع کرده است.

66. he spoke in the style of master to slaves
او با لحن ارباب منشانه با غلامان حرف می زد.

67. his diction fits his style
واژگزینی او با سبکی که به کار می برد تناسب دارد.

68. long skirts are in style
دامن بلند مد است.

69. the floridity of his style
تصنع زیاد از حد سبک او

70. the young and racy style of her poetry
سبک پرحرارت و شورانگیز اشعار او

a writer who lacks style

نویسنده‌ای که جنبه‌ی برجسته‌ای ندارد


His style is beautiful but he lacks depth.

طرز بیان او زیبا است ولی عمق ندارد.


He spoke in the style of master to slaves.

او با لحن ارباب‌منشانه با غلامان حرف می‌زد.


Long skirts are in style.

دامن بلند مد است.


a woman of style

یک خانم شیک


Hedayat's style of writing

سبک نویسندگی هدایت


the Renaissance style

سبک رنسانس


modern style

سبک جدید


a flowery style

سبک پررنگ و آب


to live in style

در ناز و نعمت زندگی کردن


He is entitled to the style of "mayor".

حق دارد از عنوان «شهردار» استفاده کند.


Abraham Lincoln styled "the great emancipator"

ابراهام لینکلن که او را «رهایی بخش بزرگ» می‌نامند


He likes to style himself a "patriot".

او دوست دارد به خودش عنوان «وطن پرست» بدهد.


dresses styled for winter sports

جامه‌هایی که برای ورزش‌های زمستانی طراحی شده‌اند


It took us hours to style the manuscript.

ساعت‌ها طول کشید تا متن را اصلاح کردیم.


اصطلاحات

in style

مد، باب، دارای رواج


out of style

از مد افتاده، ناباب، از رواج افتاده


پیشنهاد کاربران

کلمه ی style معانی بسیاری دارد که با توجه به متن و موضوع باید به معنی آن پی ببریم برای مثال در متنی که در مورد لباس صحبت می کندکلمه ی style میتوانند معنی:مد روز بودن، شیک، برازنده و. . . . . . . را بدهد
پس با توجه به جمله باید معنی آن را نوشت.

style ( زیست‏شناسی )
واژه مصوب: خامه 2
تعریف: بخشی از مادگی که کلاله را به تخمدان متصل می کند|||* مصوب فرهنگستان اول

در مورد لباس: شیک، سبک و روش، مد روز

مجازی

سبک

برازنده

مثال: ?is the shirt his style ==> آیا این پیراهن برازنده ی او هست؟ ( پیراهن به او می آید؟ )

مد بودن

۱. سبک، شیوه، روش، مدل، استیل a modern/flowery/low/ragged style
۲. مد، دارای رواج، باب روز . A classic black dress is always in style
۳. سلیقه، چیز مورد پسند . This red T - shirt is not my style
۴. شیک بودن، زیبایی، وقار، برازندگی . You may not like her, but she has style
۵. شیوه بیان، طرز بیان، شیوه نگارش، شیوه نامیدن ( =عنوان یا لقب ) ، طرز صدا کردن یا مخاطب قرار دادن
. It is not a good style to use abbreviations in an essay
۶. خامه ( بخشی از اجزای مادگی یک گل ) . The main function of style is providing pathway to pollen grains
۷. طراحی کردن، طرح دادن، سبک دادن یا سبک چیزی را تعیین کردن، به سبک مورد قبول درآوردن ( ‏در خصوص یک متن=اصلاح کردن )
. These shoes have been styled for maximum comfort
۸. نامیدن، عنوان دادن، ( نام کسی را ) خواندن . She styles her "Doctor" , but she doesn't have a degree

Change color and similar to your like
تغییر رنگ و مشابه به پسند آنکه دوست دارید

معنی کلی: سبک، شیوه، روش، طریقت، ریخت، سلیقه
در زمینه طراحی: سایاگ ، سیاق
نمونه: �استایل� لباس رضا هیپ هاپی، �استایل� مریم مذهبی، �استایل� بهرام متالِ
نمونه پارسی: �سایاگ� پوشش رضا هیپ هاپ، �سایاگ� مریم مذهبی، �سایاگ� بهرام متالِ

اگر به دنبال واژه ای ویژه می گردید من سایاگُ پیشنهاد می دم که در گذشته های دور به همین منظور استفاده می شد و سیاق عربی شده آن است تنها کافیست سیاقُ جستجو کنید تا به سبک های متفاوت خوش نویسی پی ببرید.
یک نکته: سایاگ با پی رنگ ( theme ) نباید اشتباه گرفته شود، پی رنگ داری مفهومی بنیادی ترُ بزرگت تر است.
شما در یک پی رنگ می توانید چند سایاگ داشته باشید ولی در یک سایاگ نمی توانید چند پی رنگ داشته باشید. سایاگ مفهومی است زیر مجموعه پی رنگ.

رسم

در گیاهشناسی خامه مادگی می گویند.



کلمات دیگر: