کلمه جو
صفحه اصلی

chase


معنی : تعقیب، شکار، وادار به فرار کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، شکار کردن
معانی دیگر : دنبال کردن (به منظور رسیدن یا صدمه زدن به کسی)، دنبال روی، فرار دادن، تاراندن، (اغلب با the) شکار، (عامیانه) با شتاب رفتن، جستجو کردن، سراغ گیری کردن، (انگلیس) شکارگاه بی مرز و حصار (با park مقایسه شود)، بشگرد، پروانه ی شکار (در ناحیه ی ویژه ای)، بشگردی، شیار، بریدگی، فرورفتگی ممتد، شیاردار کردن، جوبه جوبه کردن، دارای فرورفتگی کردن، (لوله ی تفنگ و هفت تیر) کالیبر، پرازه، (لوله توپ) گردن، فرو رفتگی دیوار (برای اینکه ناودان یا لوله در آن جا بگیرد)، (فلز را) منقوش کردن، کنده کاری کردن، راندن واخراج کردن باaway و out و off، مسابقه

انگلیسی به فارسی

تعقیب کردن، دنبال کردن، شکار کردن، وادار به فرار کردن، راندن و اخراج کردن(با away و out و off )، تعقیب، مسابقه، شکار


تعقیب، شکار، وادار به فرار کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، شکار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chases, chasing, chased
(1) تعریف: to follow with the goal of overtaking; run after.
مترادف: follow, hunt down, pursue, run after
مشابه: course, dog, hound, hunt, run down, shadow, stalk, tail, track, trail

- The police chased the suspect down the street.
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنون را در خیابان دنبال کرد
[ترجمه گوگل] پلیس مشکوک را در خیابان به قتل رساند
- I chased the bus for four blocks but still couldn't catch it.
[ترجمه صادق تشکری] من اتوبوس را چهار تا چهارراه دنبال کردم اما هنوز نتوانستم بهش برسم
[ترجمه ترگمان] با اتوبوس چهار چهارراه را دنبال کردم، ولی هنوز نمی توانستم آن را بگیرم
[ترجمه گوگل] من اتوبوس را برای چهار بلوک تعقیب کردم اما هنوز نمی توانم آن را بگیرم

(2) تعریف: to pursue (game) in order to kill; hunt.
مترادف: hunt, pursue
مشابه: course, stalk, track, trail

- The fox chased its prey.
[ترجمه ترگمان] روباه طعمه خود را دنبال کرد
[ترجمه گوگل] روباه شکار خود را دنبال کرد

(3) تعریف: to pursue earnestly and persistently.
مترادف: pursue
مشابه: aspire to, follow, quest after, strive for

- He is chasing his dream of becoming a great journalist.
[ترجمه ترگمان] او به دنبال رویای خود مبنی بر تبدیل شدن به یک روزنامه نگار بزرگ است
[ترجمه گوگل] او رویای خود را برای تبدیل شدن به یک روزنامه نگار عالی به دنبال دارد

(4) تعریف: to force in a given direction by pursuit or the like; put to flight.
مترادف: drive away, run
مشابه: course, eject, expel, oust, rout, shoo

- She chased the dog out of the shop.
[ترجمه ترگمان] سگ را از مغازه بیرون کرد
[ترجمه گوگل] او سگ را از فروشگاه خارج کرد
- If you're not careful, your bad temper will chase away all your friends.
[ترجمه ترگمان] اگر مراقب نباشی، اخلاق بد تو همه دوستات رو تعقیب می کنه
[ترجمه گوگل] اگر شما دقت نکنید، خلق و خوی بد شما تمام دوستان شما را تعقیب خواهد کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to pursue (often fol. by "after").
مترادف: pursue, run
مشابه: run down

- He chased after the escaped horses.
[ترجمه ترگمان] دنبال اسب های فراری می گشت
[ترجمه گوگل] او پس از فرار اسب ها تعقیب شد

(2) تعریف: to move hurriedly; rush.
مترادف: dash, fly, hurry, run, rush, scurry, tear
مشابه: career, curse, dart, hasten, scoot, sprint, zoom

- I chased all over town trying to get everything done in time.
[ترجمه ترگمان] من همه شهر رو دنبال کردم و سعی کردم همه چی رو به موقع تموم کنم
[ترجمه گوگل] در کل شهر تعقیب شدم تا همه چیز را در زمان انجام شود
اسم ( noun )
مشتقات: chaseable (adj.)
عبارات: the chase
(1) تعریف: the act of chasing; pursuit.
مترادف: pursuit
مشابه: hunting, quest, stalking

- The rider, in chase of her horse, ran across the field.
[ترجمه ترگمان] سوار بر اسب خود به سوی میدان دوید
[ترجمه گوگل] سوار، در تعقیب اسب خود، در سراسر میدان فرار کرد

(2) تعریف: anything that is chased.
مترادف: prey, quarry
مشابه: desideratum, desire, goal, objective

(3) تعریف: a race across open country; steeplechase.
مترادف: steeplechase
مشابه: fox hunt, race
اسم ( noun )
(1) تعریف: a frame into which type is set for printing.

(2) تعریف: a furrow or groove; slot.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chases, chasing, chased
• : تعریف: to make ornamental grooves or indentations in; emboss.

- The craftsman decorates the metal sheet by chasing it.
[ترجمه ترگمان] هنرمند با دنبال کردن آن، ورقه فلزی را زینت می دهد
[ترجمه گوگل] هنرمند فلزی را با تعقیب آن تزریق می کند

• hunt; area used for hunting; groove; gunbarrel
pursue, follow; banish, send away
if you chase someone, you run after them or follow them in order to catch them or drive them away. verb here but can also be used as a count noun. e.g. they abandoned the chase and returned home.
if you chase something such as work or money, you try hard to get it.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] شیار
[زمین شناسی] شیار
[ریاضیات] شیار، لرزش، بریدگی، لقی

مترادف و متضاد

تعقیب (اسم)
following, action, chase, pursuit, tailing, continuation

شکار (اسم)
game, chase, catch, prey, hunt, predation, ravin, quarry, victim, juicy bit

وادار به فرار کردن (فعل)
chase

دنبال کردن (فعل)
trace, follow out, chase, course, pursue, track, persecute, continue, follow, dog

تعقیب کردن (فعل)
chase, pursue, tail, follow, chevy, sue, chivvy, law, follow up, hound, prosecute

شکار کردن (فعل)
chase, hunt

pursuit


Synonyms: hunt, hunting, quest, race, venery


Antonyms: escape, retreat


run after, pursue


Synonyms: bird-dog, charge, chivy, course, drive, drive away, expel, follow, go after, hound, hunt, run down, rush, seek, shag, speed, take off after, tear, track, track down, trail


Antonyms: escape, retreat, run away


جملات نمونه

The chase lasted two hours.

تعقیب دوساعت طول کشید.


The dog chased away the birds.

سگ پرنده‌ها را فرار داد.


1. chase fame and fortune
دنبال شهرت و ثروت رفتن

2. chase up
(انگلیس) 1- مرتب یادآوری کردن،پاپی شدن 2- کاوش کردن

3. the chase lasted two hours
تعقیب دوساعت طول کشید.

4. to chase after shadows
دنبال خواب و خیال رفتن

5. to chase around town
در شهر سگ دو زدن

6. give chase
تعقیب کردن،دنبال رفتن

7. a wild goose chase
آب در هاون کوبیدن،تعقیب بی فایده،کاوش بیهوده

8. lead someone a merry chase (or dance)
با فریب کسی را به کار بیهوده ای گماردن،دنبال نخود سیاه فرستادن

9. he was fond of music and the chase
او به موسیقی و شکار علاقه داشت.

10. The bigger girls used to chase me and tickle me.
[ترجمه ترگمان] دخترای بزرگ تر منو تعقیب میکردن و قلقلک می دادند
[ترجمه گوگل]دختران بزرگتر به من تعقیب کردند و من را گول زدند

11. She ran in chase of the pram.
[ترجمه ترگمان] اون دنبال یه دختر خوشگل بود
[ترجمه گوگل]او در تعقیب کالسکه فرار کرد

12. The police gave chase, but the thieves made away with the jewels.
[ترجمه _] پلیس ها تعقیب میکرد، اما دزد ها با جواهرات از آنجا فرار کردند
[ترجمه ترگمان]پلیس تعقیب را رها کرد، اما دزدها با جواهرات از آنجا فرار کردند
[ترجمه گوگل]پلیس تعقیب می کرد، اما دزدان با جواهرات ساخته شده بودند

13. No, he led me on a wild-goose chase.
[ترجمه ترگمان]نه، اون منو به سمت یه تعقیب غاز وحشی هدایت کرد
[ترجمه گوگل]نه، او من را در تعقیب وحشی وحشی هدایت کرد

14. The film ends with a long car chase.
[ترجمه ترگمان]فیلم با یک تعقیب طولانی به پایان می رسد
[ترجمه گوگل]فیلم با ماشین تعقیب طولانی مدت پایان می یابد

15. I've been trying to chase Sam down all day!
[ترجمه ترگمان]تمام روز داشتم سعی می کردم دنبال سم بگردم!
[ترجمه گوگل]من تلاش کرده ام تا تمام روز را به سوی سام فرار کنم

16. The officers pulled him over after a high-speed chase.
[ترجمه ترگمان]افسران پس از تعقیب و گریز سریع او را به عقب کشیدند
[ترجمه گوگل]افسران او را پس از تعقیب با سرعت بالا از بین بردند

17. There was a long chase before the criminal was caught.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه مجرم دستگیر بشه یه تعقیب طولانی بوده
[ترجمه گوگل]پیش از اینکه جنایتکار دستگیر شود، تعقیب طولانی انجام شد

18. She enjoyed the thrill of the chase.
[ترجمه ترگمان]از هیجان شکار لذت می برد
[ترجمه گوگل]او از هیجان تعقیب لذت برد

19. One day, however, a Nashville songwriter named David Chase overheard Hill singing in the office.
[ترجمه ترگمان]با این حال، یک روز، یک ترانه \"نشویل\" به نام دیوید چیس overheard هیل را در دفتر شنید
[ترجمه گوگل]یک روز، با این حال، یک ترانه نویس نوشووی به نام دیوید چیس، هیل را که در دفترش آواز خواند، شنید

I chased off the dog.

من سگ را چخ کردم.


He was fond of music and the chase.

او به موسیقی و شکار علاقه داشت.


The dog was chasing a kitten.

سگ در تعقیب بچه‌گربه‌ای بود.


The police chased the thief all the way to Ghom.

مأموران پلیس دزد را تا قم دنبال کردند.


to chase around town

در شهر سگ دو زدن


اصطلاحات

chase fame and fortune

دنبال شهرت و ثروت رفتن


chase up

(انگلیس) 1- مرتب یادآوری کردن، پاپی شدن 2- کاوش کردن


give chase

تعقیب کردن، دنبال رفتن


پیشنهاد کاربران

حقه

پیگیری کردن


Why did he chase me away?
طرد کردن - پس زدن - از خود روندن

Pursue, seek

راندن کیش کردن دور کردن

تعقیب کردن_شدن

تعقیب کردن. . . . شکار کردن. . . . دنبال کردن. . . . فراری دادن.
انگلیسی:catch


این در و اون در زدن

به زحمت در پی چیزی بودن

دنبال کردن
شکار کردن
به دنبال چیزی رفتن💎

Hunt
حقه
تغییب کردن

Hunt

تروخدا یکی بگه معنی chas my یعنی چی

معنی chas my چیه بگین خواهشا لطفاااااا

دنبال کردن ـ گشتن ـ تعقیب کردن.

⁦✔️⁩سراغ گیری/دنبال کردن ( به منظور رسیدن به چیزی )

Consumer champions
Solicitors 🔰chase🔰 91 - year - old over a stranger’s parking fine
My elderly neighbour lives alone but he’s receiving letters about a fine in someone else’s name
. . .
My next - door - neighbour is 91 and has lived on his own for the past few years since his wife passed away. Over the summer he started receiving letters about a parking fine, sent to another man’s name but at his address. The company is adamant that the DVLA records this vehicle as registered at his address. It won’t accept there is no such person living there

سلام دوست عزیز Ffff
chase یعنی دنبال کردن. تعقیب کردن. مثلا
don't chase me منو تعقیب نکن. دنبالم نیا
don't chase my car ماشین منو تعقیب نکن


کلمات دیگر: