کلمه جو
صفحه اصلی

cement


معنی : سیمان، سمنت، سمنت کردن، پیوستن، چسباندن
معانی دیگر : سمنت (عوام concrete هم می گویند)، ملاط آبکی، ساروج، چسب، همبند، همبستگر، سریش، سیمان کردن، محکم به هم چسباندن یا چسبیدن، با سیمان پوشاندن، سیمان شدن، هر وسیله ی همچسبانی و استحکام، پیوند دهنده، رجوع شود به: cementum، (سنگ های رسوبی و آواری - بخشی از سنگ که از ذرات ریزی درست شده و دانه های درشت تری از سنگ را موزاییک وار در خود جا داده است) سنگ رس، (ماده ی سیمان مانندی که با آن دندان را پر می کنند) دندان پر کن، (فلز شناسی) خاکه ی زغال (یا زغال سنگ یا فلز که در سمانتاسیون به کار می رود)

انگلیسی به فارسی

سمنت، سیمان، سمنت کردن، چسباندن، پیوستن


سیمان، سمنت، چسباندن، سمنت کردن، پیوستن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: any of various powdered mixtures of clay and limestone that harden into a solid with the addition of water, used as a construction material.
مترادف: mortar
مشابه: asphalt, concrete, grout, macadam, pavement, plaster, stucco

- The basement floor is made out of cement, so it always feels cool.
[ترجمه ترگمان] کف زیرزمین از سیمان ساخته شده است، بنابراین همیشه سرد است
[ترجمه گوگل] کف زیرزمین از سیمان ساخته شده است، بنابراین همیشه احساس سردی می کند

(2) تعریف: any of various adhesives that harden upon drying; glue.
مترادف: adhesive, glue, gum, mucilage, paste
مشابه: epoxy

- That broken cup can be fixed with cement.
[ترجمه ترگمان] آن فنجان شکسته را می توان با سیمان تثبیت کرد
[ترجمه گوگل] این فنجان شکسته را می توان با سیمان ثابت کرد

(3) تعریف: anything that binds.
مترادف: bond, gum
مشابه: adhesive, solder
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cements, cementing, cemented
(1) تعریف: to bond or glue with, or as if with, cement.
مترادف: bond, epoxy, glue, gum, mortar, paste
مشابه: bind, plaster, seal, stick

- I cemented the broken bowl back together.
[ترجمه ترگمان] کاسه شکسته را به هم می چسبانم
[ترجمه گوگل] من کاسه شکسته را با هم مخلوط کردم
- Sharing that difficult experience cemented their friendship.
[ترجمه ترگمان] به اشتراک گذاشتن این تجربه سخت، دوستی آن ها را تحکیم بخشید
[ترجمه گوگل] به اشتراک گذاشتن این تجربه دشوار، دوستی آنها را به چنگ آورد

(2) تعریف: to fill or cover with cement.
مترادف: mortar, plaster, point
مشابه: concrete, macadamize, pave, seal, stucco
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become cemented or bonded.
مترادف: adhere, bond, cohere, set, stick
مشابه: cling, fix, gum, harden, solidify, take

• concrete, mortar; bonding agent; filling (for teeth)
coat with cement, fill with cement; bind together with cement; reinforce
cement is a grey powder which is mixed with sand and water in order to make concrete.
if you cement something, you cover it with cement.
if things are cemented together, they are stuck or fastened together.
something that cements a relationship or agreement makes it stronger.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- سیمان، سمنت (عوام concrete هم می گویند)، ملاط آبکی، ساروج 2- چسب، همبند، همبستگر، سریش 3-cementum سمنتوم، سیمانه (بافت نازک و نسبتا سخت استخوانی که ریشه ى دندان را می پوشاند) 4- (سنگ هاى رسوبی و آوارى بخشی از سنگ که از ذرات ریزى درست شده و دانه هاى درشت ترى از سنگ راموزاییک وار در خود جا داده است ) سنگ رس 5- (ماده ى سیمان مانندى که با آن دندان را پر می کنند) دندان پر کن 6- (فلز شناسی )خاکه ى زغال (یا زغال سنگ یا فلز که در سمانتاسیون به کار می رود) 7- سیمان کردن، محکم به هم چسباندن یا چسبیدن، با سیمان پوشاندن، سیمان شدن 8- هر وسیله ى همچسبانی و استحکام، پیوند دهنده
[عمران و معماری] سیمان - چسب - چسباندن - سیمانی شدن
[زمین شناسی] سیمان - جسمی کهمواد تشکیل دهنده آن آهک وخاک رس است وبرای چسباندن وپیوستن سنگها،شن،ماسه،آجر وبلوکها به کار میرود.سیمان را به دو روش خشک و تر تهیه می کنند. - کانسارهای دارای طلا که در استفاده از معنای رسوبی آن، یا بخشی از سیمان هستند و یا جاشین آن شده اند.
[نساجی] سیمان - چسب - ماده بین کریستالی
[آب و خاک] سیمان

مترادف و متضاد

gluing, binding material


Synonyms: adhesive, binder, birdlime, bond, concrete, epoxy, glue, grout, gum, gunk, lime, lute, mortar, mucilage, mud, paste, plaster, putty, rubber cement, sand, sealant, size, solder, stickum, tar


attach securely, often with sticky material


Synonyms: bind, blend, bond, cohere, combine, connect, fasten, fuse, glue, gum, join, merge, mortar, paste, plaster, seal, solder, stick together, unite, weld


Antonyms: divide, separate, unfix


سیمان (اسم)
cement

سمنت (اسم)
cement

سمنت کردن (فعل)
cement

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

چسباندن (فعل)
attach, stick, bind, agglutinate, paste, glue, fasten, gum, cement, sew on

جملات نمونه

1. cement does not adhere well to glass
سیمان درست به شیشه نمی چسبد.

2. cement dries and hardens
سیمان خشک و سخت می شود.

3. cement mix
سمنت آمیخته (و آماده ی مصرف)

4. cement with a coarse texture
سیمان زبر

5. a cement block
بلوک سیمانی

6. a cement factory
کارخانه ی سیمان

7. a cement mixer
دستگاه همزن سیمان

8. neat cement
سیمان خالص (بدون شن)

9. the cement dried and solidified
سیمان خشک و سخت شد.

10. the cement is poured at the foundation of the building through this chute
سیمان را از طریق این ناوه به شالوده ی ساختمان می ریزند.

11. this cement sets quickly
این سیمان زود سفت می شود.

12. unset cement
سیمان سفت نشده

13. wood cement
چسب چوب

14. a bed of cement in which stone or brick is laid
بستری (لایه ای) از سیمان که سنگ یا آجر را در آن کار می گذارند

15. after a while, cement becomes hard
پس از مدتی سیمان سفت می شود.

16. families are the cement of our nation
خانواده پیوند ملت ما است.

17. this agreement will cement the two nations' friendship forever
این قرار داد دوستی دو ملت را برای همیشه محکم خواهد کرد.

18. after a while, the cement became stiff
پس از مدتی سیمان سفت شد.

19. after a while, the cement becomes firm
پس از مدتی سیمان سفت می شود.

20. sand is mixed with cement
ماسه را با سیمان می آمیزند.

21. to embed tiles in cement
کاشی را در سیمان کار گذاشتن

22. she mixed some sand with cement and then poured water on it
او قدری شن با سیمان را مخلوط کرد و سپس آب روی آن ریخت.

23. slanted roofs are covered with cement slates
بام های شیب دار را با پهنک های سیمانی می پوشانند.

24. the floor is covered with cement
کف اتاق دارای پوشش سیمانی است.

25. the bricks are interspaced with red cement
میان آجرها سیمان قرمز ریخته اند.

26. the hole is filled in with cement
سوراخ با سمنت پر شده است.

27. he filled the brick joints with white cement
او درز میان آجرها را با سیمان سپید پر کرد.

28. cracks appeared at the joints between the new cement and the old
در حد فاصل بین سیمان تازه و قدیمی درزهایی پدیدار شد.

29. experts reckon that about one hundred tons of cement will be needed
کارشناسان برآورد می کنند که حدود صد تن سیمان مورد نیاز خواهد بود.

30. this brick is made of marble chips and cement
این آجر از خرده سنگ مرمر و سیمان درست شده است.

She mixed some sand with cement and then poured water on it.

او قدری شن با سیمان را مخلوط کرد و سپس آب روی آن ریخت.


wood cement

چسب چوب


The floor (of the room) has been cemented.

کف اتاق سیمان شده است.


Families are the cement of our nation.

خانواده پیوند ملت ما است.


This agreement will cement the two nations' friendship forever.

این قرار داد دوستی دو ملت را برای همیشه محکم خواهد کرد.


پیشنهاد کاربران

سیمان

عامل پیونددهنده، عنصروحدت بخش

پیوسته

وضعیت پیوسته بین المللی Cement International Status

چسب بین الملی Cement International

دقیقا مشابه اصطلاح "چسب اجتماعی" است که به افرادی اطلاق مییشود که گروه های دوستی و افراد مختلف رو به هم وصل میکنن. در اینجا منظور از چسب بین المللی کشورهایی است که با ایجاد رابطه عمیق و گسترده با تعداد زیادی از کشورها و حضور در ائتلاف و پیمان های مختلف اقتصادی و نظامی برای خودشون هژمونی و ایجاد بازدارندگی میکنند.

to reinforce or consolidate= thefreedictionary. com/cement
محکم/مستحکم کردن، استحکام بخشیدن، تقویت کردن، سفت و سخت کردن

محکم کردن رابطه و یا معامله

به نقل از هزاره:
1. سیمان، سمنت، ساروج
2. چسب
3. [دندان] ساروج؛ ( دندانپزشکی ) آمالگام
4. سیمان ریختن، سیمان کردن، سیمان زدن
5. تحکیم کردن، محکم کردن، استحکام بخشیدن به
6. با سیمان محکم کردن؛ چسباندن
7. [دندان] پر کردن

جمله ای برایمعنای تقویت کردن، مستحکم کردن پیشنهادی سرکار خانم محدثه فرومدی
Later papers and the books that Nabarro published cemented his dominance in the field of crystal lattice dislocations and plasticity

جاودان و ماندگار کردن

جزم کردن

. . . , To cement his authority
برای تحکیم قدرتش . . . .


کلمات دیگر: