کلمه جو
صفحه اصلی

curb


معنی : جلو گیری، بازداشت، زنجیر، عنان، جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن، محدود کردن، فرو نشاندن
معانی دیگر : (تسمه ی زیر چانه ی اسب که یک سرش به افسار و سر دیگرش به دهنه وصل است) هویزه، لگام، (هرچیزی که کنترل یا بازداری یا سرکوب کند) افسار، مهار، محدودیت، مرس، (خیابان و راه) جدول، کناره، لبه، لبه ی جوی کنار خیابان، مهار کردن، لگام کردن، بازداری کردن، مرس کردن، مهاردار کردن، دارای لگام کردن، (سهام) بازار سهامی که در بورس خرید و فروش نمی شود

انگلیسی به فارسی

زنجیر، بازداشت، جلوگیری، لبه پیاده‌رو، محدود کردن،دارای دیواره یا حایل کردن، تحت کنترل درآوردن، فرونشاندن


محدود کردن، جدول، زنجیر، لبه پیاده رو، بازداشت، هویزه، عنان، جلو گیری، حاشیه پیاده رو، تحت کنترل دراوردن، ممانعت کردن، فرو نشاندن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a usu. raised border of concrete, stone, or brick along the outer edge of a paved street or sidewalk.
مشابه: curbstone

- Your wheels should be a little closer to the curb when you park.
[ترجمه اذر پناهی] هنگامی که پارک می کنید چرخ هایتان باید به لبه پیاده رو کمی نزدیکتر باشد.
[ترجمه shayan] وقتی که پارک می کنید چرخ ها باید کمی نزدیک تر به لبه ی پیاده رو باشد.
[ترجمه Ali] وقتی که پارک می‏ کنید، چرخهایتان باید به جدول کنار پیاده رو نزدیکتر باشد.
[ترجمه Ali] هنگامی که پارک می‏ کنید، چرخهایتان باید به جدول کنار پیاده رو، کمی نزدیکتر باشد. ( قبلاً هم نوشته بودم. لطفا جایگزین قبلی شود. )
[ترجمه ترگمان] ماشین شما باید کمی نزدیک تر از پارک باشه وقتی که پارک کردی
[ترجمه گوگل] هنگامی که پارک می کنید، چرخ های خود باید کمی کمرنگ تر باشند

(2) تعریف: anything that serves as a restraint.
مترادف: check, limitation, restraint, restriction
متضاد: goad, spur
مشابه: bit, brake, bridle, constraint, control, damp, hindrance, leash, limit, manacle, rein, trammel

- The nobles sought to put a curb on the monarch's power.
[ترجمه ترگمان] نجبا درصدد برآمدند که بر قدرت پادشاه تسلط یابند
[ترجمه گوگل] اشراف به دنبال محدود کردن قدرت پادشاهی بودند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: curbs, curbing, curbed
(1) تعریف: to limit or restrain; check.
مترادف: contain, control, damp, limit, restrain
متضاد: goad, spur
مشابه: bridle, chasten, check, constrain, curtail, dampen, govern, hold, leash, moderate, rein, repress, restrict, stay, stem, suppress

- If you don't curb your dog, you'll be asked to leave.
[ترجمه ترگمان] اگر سگ تو را بیرون نکشی، از من خواستی که اینجا را ترک کنی
[ترجمه گوگل] اگر سگ خود را محدود نکنید از شما خواسته خواهد شد که ترک کنید
- I don't wish to curb your enthusiasm, but we haven't won the prize yet.
[ترجمه ترگمان] من دوست ندارم enthusiasm رو کنترل کنم، اما هنوز جایزه رو برنده نشدیم
[ترجمه گوگل] من نمیخواهم شور و شوق شما را محدود کنم، اما ما جایزه را نگرفته ایم
- You could see she was trying hard to curb her anger.
[ترجمه ترگمان] تو می تونستی ببینی که اون داره سعی می کنه خشمش رو مهار کنه
[ترجمه گوگل] شما می توانید ببینید که او سخت تلاش کرد تا خشم او را محدود کند

(2) تعریف: to provide with a curb.

• raised edge of a sidewalk; bridle for a horse; restraint
restrain, check; keep near the curb
if you curb something, you control it and keep it within fixed limits.
see also kerb.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] جدول - جدولبندی کردن - حاشیه - حاشیه بندی کردن
[زمین شناسی] جدول، جدول بندی کردن، حاشیه، حاشیه بندی کردن

مترادف و متضاد

جلوگیری (اسم)
abatement, curb, prevention, snub, countercheck, suppression, restraint, interdict, obstruction, blockage, restriction, preservation, interdiction, debarment, forbiddance, interception, stoppage

بازداشت (اسم)
curb, arrest, detention, arrestment, deterrence, backset, dissuasion, forbiddance, stoppage

زنجیر (اسم)
curb, link, bond, fetter, chain, track, hobble, sling, manacle, catena, tow

عنان (اسم)
curb, bridle, rein

جدول (اسم)
curb, list, schedule, tableau, table, chart, diagram

لبه پیاده رو (اسم)
curb

هویزه (اسم)
curb

حاشیه پیاده رو (اسم)
curb, kerb

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

تحت کنترل دراوردن (فعل)
curb, subject, harness

محکم مهارکردن (فعل)
curb

دارای دیواره یا حایل کردن (فعل)
curb

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

restraining device; check


Synonyms: barrier, border, brake, bridle, chain, control, deterrent, edge, harness, hindrance, ledge, limitation, lip, rein, restrainer, restraint, restriction, rim


Antonyms: encouragement, opening


repress, restrict


Synonyms: abstain, bit, bottle up, box in, bridle, bring to screeching halt, check, clog, constrain, contain, control, cook, cool down, cool off, deny, entrammel, fetter, hamper, hinder, hobble, hog-tie, hold back, hold down, hold in, ice, impede, inhibit, keep lid on, keep tight rein on, leash, manacle, moderate, muzzle, refrain, rein in, restrain, retard, scrub, send up, shackle, subdue, suppress, tame, tie, tie up, withhold


Antonyms: aid, assist, encourage, foster, help


جملات نمونه

1. curb bit
دهنه ی آهنی اسب

2. a curb market
بازار کنار خیابان (یا روی پیاده رو)

3. a curb on price increases
بازدارنده ی بالا رفتن قیمت ها

4. a curb on the government's powers
محدودیتی بر اختیارات دولت

5. to curb a desire
خواسته ای را مهار کردن

6. to curb one's lust
شهوت خود را مهار کردن

7. he could not curb his passions
او نمی توانست شهوات خود را مهار کند.

8. he stood on the (street) curb
او روی لبه ی جدول خیابان ایستاد.

9. the parliament is trying to curb the government's powers
مجلس شورا می کوشد قدرت های دولت را مهار کند.

10. Both organizations gave an undertaking to curb violence among their members.
[ترجمه ترگمان]هر دوی این سازمان ها اقدامی برای مهار خشونت در میان اعضای خود انجام دادند
[ترجمه گوگل]هر دو سازمان وظیفه ای برای محدود کردن خشونت در میان اعضای خود کردند

11. Keep a curb on your anger.
[ترجمه ترگمان] جلوی خشمت رو بگیر
[ترجمه گوگل]در مورد خشم خود نگه دارید

12. He has to learn to curb his natural exuberance.
[ترجمه ترگمان]او باید یاد بگیرد که سرزندگی طبیعی خود را مهار کند
[ترجمه گوگل]او مجبور است یاد بگیرد که او را غرق در طبیعت کند

13. I began to curb my appetite for food and drink.
[ترجمه ترگمان]شروع به خوردن غذا و نوشیدن کردم
[ترجمه گوگل]من شروع کردم به خوردن غذا و نوشیدن غذا را کنار بگذارم

14. We need a free press to curb government excesses.
[ترجمه ترگمان]ما برای جلوگیری از تندروی های دولت به یک فشار آزاد نیاز داریم
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از فراموشی دولت، ما به یک مطبوعات آزاد نیاز داریم

15. The only way to curb this unruly mob is to use tear gas.
[ترجمه ترگمان]تنها راه برای جلوگیری از این گروه سرکش، استفاده از گاز اشک آور است
[ترجمه گوگل]تنها راه جلوگیری از این غول ناپاک، استفاده از گاز اشک آور است

16. Nothing will curb her natural exuberance.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز او را به وجد نمی آورد
[ترجمه گوگل]هیچ چیز باعث انعطاف پذیری طبیعی او نمی شود

curb bit

دهنه‌ی آهنی اسب


a curb on price increases

بازدارنده‌ی بالا رفتن قیمت‌ها


a curb on the government's powers

محدودیتی بر اختیارات دولت


He stood on the (street) curb.

او روی لبه‌ی جدول خیابان ایستاد.


a curb market

بازار کنار خیابان (یا روی پیاده‌رو)


to curb a desire

خواسته‌ای را مهار کردن


The parliament is trying to curb the government's powers.

مجلس شورا می‌کوشد قدرت‌های دولت را مهار کند.


He could not curb his passions.

او نمی‌توانست شهوات خود را مهار کند.


پیشنهاد کاربران

لبه

جلوگیری کردن متوقف نمودن

مطیع کردن، منقاد ساختن، کنترل کردن، رام ساختن، زیر یوغ خود درآوردن، تحت سلطه خوددرآوردن، در اختیار گرفتن
گرفتار ساختن، مهار کردن

این واژه بریتیشه و معادل امریکنش kerb هست

کنترل کردن - محدود کردن

جدول حاشیه پیاده رو

✔️جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو
A taxi stood at the curb, waiting for a fare
⁦✔️محدود کردن، تحت کنترل درآوردن، ⁩ممانعت کردن
Iran Curbs Nuclear Inspectors, but Appears to Leave Space for a Deal
NEW YORK TIMES@

محدودیت

کنترل ( کردن ) , مهار کردن ؛ جدول ( پیاده رو )

# You must try to put a curb on your bad temper
# She was trying hard to curb her anger
# The government should act to curb tax evasion
# He pulled over and parked next to the curb

تحت کنترل خود قرار دادن.


کلمات دیگر: