کلمه جو
صفحه اصلی

cuff


معنی : ضربت، سیلی، دست بند، مشت، دکمه سر دست، سراستین، سردست پیراهن مردانه، سیلی نرم، دستبند اهنین زدن به
معانی دیگر : دستبند زدن به، (پیراهن آستین بلند) مچ، سر دست پیراهن مردانه (که با دکمه ی سر دست بسته می شود)، (شلوار) پاکتی، دوبل، (دستکش) مچ، دستبند (مثلا برای بازداشت شدگان)، هر چیز سر دست مانند (مثلا بخش دولا شده ی کفش یا کیسه ی چرمی)، دکمه ی سردستی زدن به، سر دست دار کردن (پیراهن)، پاکتی دار کردن (شلوار)، توگوشی، ضربه با دست باز، چک، با دست باز زدن، سیلی زدن، چک زدن

انگلیسی به فارسی

سر آستین، سر دست پیراهن مردانه، دستبند، دستبند آهنین زدن به، دکمه سردست


کاف، دکمه سر دست، سیلی، سراستین، دست بند، سردست پیراهن مردانه، ضربت، مشت، سیلی نرم، دستبند اهنین زدن به


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: off the cuff
(1) تعریف: a folded over and usu. sewn piece of material at the end of a shirt sleeve or pants leg, serving as trimming.

- His shirt cuffs needed scrubbing.
[ترجمه زهرا] سر آستین هایش احتیاج به تمیزکردن داشت.
[ترجمه ترگمان] سر آستین های پیراهنش به نظافت نیاز داشت
[ترجمه گوگل] کراوات پیراهن او نیاز به خراش بود
- He thought the pants with cuffs looked too conservative.
[ترجمه مرجان] او فکر میکرد که تا زدن پاچه شلوار ( پاکتی کردن شلوار ) بنظر خیلی از مد افتاده میاد.
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که شلوارش خیلی محافظه کار است
[ترجمه گوگل] او فکر کرد که شلوار با دستبند به نظر خیلی محافظه کارانه بود

(2) تعریف: a handcuff.
مشابه: manacle

- The prisoner asked when he could get the cuffs off.
[ترجمه مرجان] زندانی پرسید که کی میتواند دستبندش را باز کند.
[ترجمه ترگمان] زندانی از او خواست که دست ازسر او بردارد
[ترجمه گوگل] زندانی خواسته بود که او بتواند دستهایش را بگیرد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cuffs, cuffing, cuffed
(1) تعریف: to sew cuffs on; make cuffs for.

- I'll be finished after I cuff the trousers.
[ترجمه ترگمان] بعد از این که شلوار را اتو می کنم، کارم تمام می شود
[ترجمه گوگل] من بعد از اینکه من شلوار را پوشاندم، به پایان رسیدم

(2) تعریف: to put handcuffs on.

- The officer cuffed him and told him to get in the car.
[ترجمه ترگمان] افسر به او دست بند زد و به او گفت سوار ماشین شود
[ترجمه گوگل] افسر او را محاصره کرد و به او گفت که در ماشین بگریزد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cuffs, cuffing, cuffed
• : تعریف: to hit or slap, esp. with an open hand.
مشابه: box
اسم ( noun )
• : تعریف: a hit or slap, esp. with an open hand.
مشابه: box, clap, lick

• fold at the bottom of a shirt sleeve or trouser leg; handcuffs; punch, blow
strike, slap, smack; make a cuff or cuffs (on trousers); put handcuffs on
the cuffs of a piece of clothing are the end parts of the sleeves.
if you are making a statement off the cuff, you have not prepared what you are saying.
if you cuff someone, you hit them lightly with your hand.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] سر آستین - مچی

مترادف و متضاد

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

سیلی (اسم)
skelp, slog, box on the ear, slap in the face, cuff, buffet, spat on the face

دست بند (اسم)
shackle, bracelet, wristlet, wristband, cuff, manacle

مشت (اسم)
clump, knock, jab, fist, cuff, buffet, handful, punch

دکمه سر دست (اسم)
cuff, stud

سراستین (اسم)
wristband, cuff

سردست پیراهن مردانه (اسم)
cuff

سیلی نرم (اسم)
cuff

دستبند اهنین زدن به (فعل)
cuff

beating with hands


Synonyms: belt, biff, box, buffet, chop, clip, clout, hit, knock, poke, punch, rap, slap, smack, sock, thump, wallop, whack


beat with hands


Synonyms: bat, belt, biff, box, buffet, clap, clobber, clout, hit, knock, pummel, punch, slap, smack, spank, thump, whack


جملات نمونه

1. off the cuff
(خودمانی) بدون آمادگی قبلی،بلامقدمه،بدون پیش اندیشی

2. on the cuff
(امریکا - خودمانی) نسیه،قرضی

3. he gave the boy a good cuff
سیلی محکمی به پسر زد.

4. i can't answer your questions off the cuff
همینطوری نمی توانم پرسش های شما را پاسخ بدهم.

5. She hoped they wouldn't cuff her hands behind her back.
[ترجمه ترگمان]امیدوار بود دستش را پشت سرش بگذارد
[ترجمه گوگل]او امیدوار بود که دستانش را پشت سرش نگذارند

6. I'm just speaking off the cuff here-I haven't seen the results yet.
[ترجمه Lena] من دارم بدون امادگی اینجا صحبت میکنم ، هنوز نتایج را ندیده ام
[ترجمه ترگمان]من فقط دارم از آستین بالا حرف می زنم - هنوز نتایج را ندیده ام
[ترجمه گوگل]من فقط صحبت کردن از کاف در اینجا - من هنوز نتایج را دیده ام

7. She gave him a playful cuff on the shoulder.
[ترجمه ترگمان]نگاه شیطنت آمیزی به او انداخت
[ترجمه گوگل]او به او یک کاف بازیگوش بر روی شانه داد

8. Knee-high stockings come with contrasting turn-back cuff.
[ترجمه ترگمان]جوراب های ساق بلند تا زانو با دست بند ضد متضاد
[ترجمه گوگل]جوراب زنانه دارای زانو با مخفی کاف عقب برگشت

9. The knitted cuff around the neck feels snug and the hood is well cut, lined and detachable.
[ترجمه ترگمان]دستگاه بافندگی به دور گردن نرم و نرم است و کاپوت آن به خوبی بریده شده است
[ترجمه گوگل]کفش کنتد در اطراف گردن احساس راحتی می کند و کفش به خوبی برش داده شده و برداشته شده و قابل جدا شدن است

10. The mike clipped to the inside of his cuff.
[ترجمه ترگمان]مایک با دست بند به داخل دگمه هاش ضربه زد
[ترجمه گوگل]مایک به داخل کاف خود کشیده شد

11. A spokesman for Cuff Roberts said the scheme offered nationwide expertise from Liverpool and stiff competition to Manchester firms.
[ترجمه ترگمان]یکی از سخنگویان Cuff رابرتز گفت که این طرح تخصص ملی را از لیورپول و رقابت سخت به شرکت های منچستر ارائه کرده است
[ترجمه گوگل]یک سخنگوی کاف رابرتس گفت که این طرح تخصص عمومی در لیورپول و رقابت سخت را به شرکت های منچستر ارائه داد

12. Bands of stripes can be used above cuff welts or at the neck edge of a garment.
[ترجمه ترگمان]گروه ها از خطوط راه راه را می توان در بالای سر آستین و یا لبه گردن یک لباس مورد استفاده قرار داد
[ترجمه گوگل]نوارهایی از نوارها را می توان در بالا از دستمال کاف یا در لبه گردن یک لباس استفاده کرد

13. A tasteful inch of white cuff protruded from beneath his black suit coat.
[ترجمه ترگمان]یک آستین پیراهن سفیدی از زیر کت و شلوار سیاهش بیرون زده بود
[ترجمه گوگل]یک کفی طعم کاف سفید از زیر کت کت و شلوار سیاه خود

14. I hadn't prepared a speech so I just said a few words off the cuff.
[ترجمه ترگمان]من یک سخنرانی آماده نکرده بودم، بنابراین فقط چند کلمه از آستین بیرون زدم
[ترجمه گوگل]من سخنرانی نکردم، بنابراین فقط چند کلمه از کاف گفتم

15. Give me 100 dollars down and we'll put the rest on the cuff.
[ترجمه ترگمان]صد دلار به من بده و بقیه را در آستین می گذاریم
[ترجمه گوگل]به من 100 دلار بدهید و بقیه را بر روی کاف بگذارید

16. This is not the kind of question that one can answer off the cuff.
[ترجمه ترگمان]این از اون نوع سوالی نیست که یکی میتونه از دست بند جواب بده
[ترجمه گوگل]این نوع سوال نیست که می تواند از کاف پاسخ دهد

His hands were cuffed behind him.

دستانش را بر پشتش دست‌بند زده بودند.


I can't answer your questions off the cuff.

همین‌طوری نمی‌توانم پرسش‌های شما را پاسخ بدهم.


He gave the boy a good cuff.

سیلی محکمی به پسر زد.


He cuffed me over the ear.

او زد توی گوشم.


اصطلاحات

off the cuff

(عامیانه) بدون آمادگی قبلی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌اندیشی


on the cuff

(امریکا - عامیانه) نسیه، قرضی


پیشنهاد کاربران

بازوبند پارچه ای ( حاوی تیوب هوا ) برای سنجش فشار خون

سراستین

کلاهک

دستبند
قسمت مچ پیراهن
قسمت دمپای شلوار
دکمه سردست

کاف، بازوبند، بازوبند پارچه ای
کاف ( بازوبند ) در علم پزشکی و پزشکی ورزشی برای سنجش فشار خون به کار می رود.


کلمات دیگر: