کلمه جو
صفحه اصلی

mildly


معنی : ملایم
معانی دیگر : به طور خفیف، به طور مختصر، کم، کمی، با ملایمت، به طور آرام، با متانت، بنرمی، بطور ملایم، بملایمت

انگلیسی به فارسی

به طور خفیف، به طور مختصر، کم، کمی


با ملایمت، به طور آرام، با متانت


خفیف، ملایم


انگلیسی به انگلیسی

• slightly, moderately; in a gentle or temperate manner; delicately; pleasantly, softly

مترادف و متضاد

ملایم (قید)
gently, softly, moderately, mildly, leniently, meekly, lentamente, peacefully, quietly

جملات نمونه

1. she spoke mildly and with confidence
او آرام و با اعتماد به نفس حرف می زد.

2. she was mildly interested
او کمی علاقمند بود.

3. to put it mildly
دست کم،لااقل

4. at two hundred kilograms, she is more than slim, to put it mildly
با 200 کیلو وزنی که دارد،حداقل می شود گفت قلمی نیست !

5. He felt elated and mildly drunk.
[ترجمه ترگمان]احساس شادی می کرد و کمی مست به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او احساس خوشبختی کرد و به آرامی مست شد

6. The drug is only mildly addictive.
[ترجمه ترگمان] دارو فقط یه خورده اعتیاد آوره
[ترجمه گوگل]این دارو به شدت اعتیاد آور است

7. Those figures are mildly encouraging, but we need faster progress.
[ترجمه ترگمان]این ارقام کمی دلگرم کننده هستند، اما ما به پیشرفت سریع تر نیاز داریم
[ترجمه گوگل]این ارقام به آرامی تشویق می کنند، اما ما نیاز به پیشرفت سریع تر داریم

8. He gave Robin a mildly quizzical glance.
[ترجمه ترگمان]نگاه mildly به رابین انداخت
[ترجمه گوگل]او به روبین نگاهی مبهوت زد

9. Molasses are mildly laxative and something of a general tonic.
[ترجمه ترگمان] Molasses یه ضد یبوست و یه چیزی از تونیک کلی - ه
[ترجمه گوگل]ملاس شبیه ملین است و چیزی از یک تونیک عمومی است

10. The result was unfortunate, to put it mildly .
[ترجمه ترگمان]نتیجه این بود که به آرامی آن را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل]نتیجه خنده دار بود، به آرامی آن را بیان کنید

11. To say I'm disgusted is putting it mildly.
[ترجمه ترگمان]به نظر من که از آن نفرت دارم
[ترجمه گوگل]می گویند من نفرت است آن را به آرامی قرار دادن

12. The discussion started off mildly enough.
[ترجمه ترگمان]بحث به حد کافی شروع شد
[ترجمه گوگل]بحث به اندازه کافی به اندازه کافی شروع شد

13. I was, to put it mildly, annoyed .
[ترجمه ترگمان]خیلی ناراحت و ناراحت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]من، خردمندانه به آن اشاره کردم، ناراحت شدم

14. I was mildly amused.
[ترجمه ترگمان]من کمی تفریح کردم
[ترجمه گوگل]من کمی خوشحال شدم

She was mildly interested.

او کمی علاقه‌مند بود.


She spoke mildly and with confidence.

او آرام و با اعتماد‌به‌نفس حرف می‌زد.


At two hundred kilograms, she is more than slim, to put it mildly!

با 200 کیلو وزنی که دارد، حداقل می‌شود گفت قلمی نیست!


اصطلاحات

to put it mildly

دست کم، لااقل


پیشنهاد کاربران

اندکی

یکم
Im mildly disturbed


کلمات دیگر: