( صفت ) بکار پرداخته کار کرده : [ روزی که بهله را بکمر آشنا کنی از دست کار رفت. ما بی خبر مباش ] . ( صائب )
کار رفته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کاررفته. [ کارْ، رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) ازکاررفته ، چون دست کاررفته. ( آنندراج ) :
بر دست کاررفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار میکنم.
از دست کاررفته ما بی خبر مباش.
بر دست کاررفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار میکنم.
صائب ( ازآنندراج ).
روزی که بهله را به کمر آشناکنی از دست کاررفته ما بی خبر مباش.
صائب ( ازآنندراج ).
پیشنهاد کاربران
کار رفته : مفعول
دکتر کزازی به جای" مفعول"واژه ی " کار رفته " را بکار برده است.
" این کار رفته ، پیشتر در بیت نخستین به کار برده شده است "
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۴ .
دکتر کزازی به جای" مفعول"واژه ی " کار رفته " را بکار برده است.
" این کار رفته ، پیشتر در بیت نخستین به کار برده شده است "
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۴ .
کلمات دیگر: