کلمه جو
صفحه اصلی

defective


معنی : معیوب، معلول، ناقص، دارای کمبود، نا تمام
معانی دیگر : ناقص، ناتمام، دارای کمبود، معیوب

انگلیسی به فارسی

ناقص، ناتمام، دارای کمبود، معیوب


معیوب، ناقص، معلول، دارای کمبود، نا تمام


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: defectively (adv.), defectiveness (n.)
(1) تعریف: having a flaw, error, or other imperfection.
مترادف: faulty, flawed, imperfect
متضاد: flawless, perfect
مشابه: broken, erroneous, inaccurate, incorrect, inoperative, on the blink, poor

- The company was forced to recall the cars because of defective engines.
[ترجمه ترگمان] این شرکت مجبور شد به خاطر موتور معیوب، اتومبیل ها را به یاد آورد
[ترجمه گوگل] این شرکت مجبور شد به دلیل موتورهای معیوب، خودروها را به یاد بیاورد

(2) تعریف: lacking an essential element or part.
مترادف: deficient
متضاد: complete
مشابه: incomplete, lacking, wanting

- The plan was defective because it lacked safety provisions.
[ترجمه ترگمان] این برنامه ناقص بود، زیرا فاقد مفاد ایمنی بود
[ترجمه گوگل] این طرح ناقص بود چرا که در آن شرایط ایمنی نبود

• imperfect; deficient, lacking
if something is defective, it is imperfect and therefore does not work properly.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] ناقص
[صنعت] ناقص، معیوب
[نساجی] معیوب
[ریاضیات] ضایع، قطعه ی معیوب در ماشین، ناقص، معیوب
[آمار] اقلام معیوب

مترادف و متضاد

معیوب (صفت)
perverse, damaged, vicious, cripple, faulty, blemished, defective, imperfective

معلول (صفت)
ill, defective, caused, effected

ناقص (صفت)
rudimentary, malformed, incorrect, faulty, defective, fragmentary, mutilate, half-baked, imperfect, incomplete, sketchy, skimpy, half, imperfective, manque, roughcast

دارای کمبود (صفت)
defective, deficient

نا تمام (صفت)
inconclusive, defective, imperfect, incomplete, unfinished, partial, incompleted, imperfective, roughcast

broken, not working


Synonyms: abnormal, amiss, blemished, damaged, deficient, faulty, flawed, impaired, imperfect, inadequate, incomplete, injured, insufficient, lacking, on the bum, out of order, poor, seconds, sick, subnormal, unfinished, unhealthy, unsound, wanting


Antonyms: excellent, faultless, flawless, perfect, unbroken


جملات نمونه

1. to refund the price of defective article
قیمت یک کالای معیوب را پس دادن

2. The building was destroyed when the defective boiler exploded.
[ترجمه ترگمان]این ساختمان زمانی ویران شد که کوره boiler معیوب منفجر شد
[ترجمه گوگل]ساختمان زمانی که دیگ بخار معیوب منفجر شد، ساختمان ویران شد

3. If the goods prove defective, the customer has the right to compensation.
[ترجمه ترگمان]اگر کالا نقصی داشته باشد، مشتری حق جبران خسارت را دارد
[ترجمه گوگل]اگر کالایی ثابت نباشد، مشتری حق جبران خسارت دارد

4. I exchanged the defective tire for a good one.
[ترجمه ترگمان]لاستیک defective را با هم عوض کردم
[ترجمه گوگل]من یک تایر معیوب را برای یکی از ربات ها عوض کردم

5. Poor digestion can be caused by defective mastication of the food in the mouth.
[ترجمه ترگمان]هضم و گوارش بیچاره به خاطر mastication غذایی که در دهان است به وجود می آید
[ترجمه گوگل]هضم ضعیف می تواند باعث انسداد مواد غذایی در دهان شود

6. The disease is caused by a defective gene.
[ترجمه ترگمان]این بیماری ناشی از یک ژن معیوب است
[ترجمه گوگل]بیماری توسط یک ژن معیوب ایجاد می شود

7. If inspectors find a defective can, the batch is rejected.
[ترجمه ترگمان]اگر بازرسان یک مشکل معیوب پیدا کنند، گروه رد می شود
[ترجمه گوگل]اگر بازرسان مواد معدنی را پیدا کنند، بسته بندی رد می شود

8. Her hearing was found to be slightly defective.
[ترجمه ترگمان]شنوایی او به حدی معیوب بود
[ترجمه گوگل]دادگاه او کمی معیوب بود

9. Evidence is accumulating that a defective gene may be responsible for this disease.
[ترجمه ترگمان]شواهد حاکی از آن است که یک ژن ناقص ممکن است مسئول این بیماری باشد
[ترجمه گوگل]شواهد جمع آوری شده است که یک ژن معیوب ممکن است مسئول این بیماری باشد

10. I think that argument/theory is defective.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که استدلال \/ نظریه ناقص است
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم که استدلال / نظریه معیوب است

11. Revision of defective accounts Another innovation by the 1989 Act is the introduction of statutory provisions regarding the correction of defective accounts.
[ترجمه ترگمان]بازبینی حساب های ناقص دیگر از سوی قانون ۱۹۸۹، مقدمه ای از مقررات قانونی در رابطه با اصلاح حساب های معیوب است
[ترجمه گوگل]بازبینی حساب های ناقص نوآوری دیگری از قانون سال 1989 معرفی مقررات قانونی در مورد اصلاح حساب های معیوب است

12. Older methods of producing duplicated material can be defective in this regard.
[ترجمه ترگمان]روش های قدیمی تر تولید مواد duplicated می تواند در این زمینه معیوب باشد
[ترجمه گوگل]روش های قدیمی تر تولید مواد تکثیر شده می تواند در این رابطه معیوب باشد

13. Technicians were criticised for defective workmanship on vital signalling equipment, lack of checks on work and lack of proper testing.
[ترجمه ترگمان]متخصصین به خاطر مهارت در تجهیزات سیگنال دهی حیاتی، فقدان کنترل بر سر کار و فقدان تست مناسب مورد انتقاد قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]تکنسین ها برای کارآیی ضعیف در تجهیزات سیگنالینگ حیاتی، عدم بررسی کار و عدم تست مناسب مورد انتقاد قرار گرفتند

14. The defective batteries were made between June 2 and July 10-by Sony.
[ترجمه ترگمان]این باتری ها از ۲ ژوئن تا ۱۰ ژوییه به وسیله سونی ساخته شده اند
[ترجمه گوگل]باتری های معیوب بین 2 ژوئن و 10 ژوئیه توسط سونی ساخته شدند

15. Merchants will give refunds on any damaged or defective merchandise.
[ترجمه ترگمان]بازرگانان به هر گونه کالا آسیب دیده یا معیوب باز پرداخت می کنند
[ترجمه گوگل]بازرگانان برای هر محصول آسیب دیده یا معیوب بازپرداخت می کنند

پیشنهاد کاربران

ناکارامد

ناقص
معیوب
کالای ناقص
کالای معیوب

نارسایی
Defective mitral valve
نارسایی دریچه ی مترال

The first step is to pull the advertising for the defective product
اولین گام، برداشتن تبلیغات از روی اون محصول معیوب می باشد

defective ( پزشکی )
واژه مصوب: ناقص
تعریف: ویژگی اندامی که ناکامل یا معیوب یا نارساست


کلمات دیگر: