کلمه جو
صفحه اصلی

decent


معنی : محجوب، پاک بین، نجیب، اراسته
معانی دیگر : درخور، شایسته، مناسب، نجیبانه، نجابت آمیز، پاکنهاد، فرامایه، مودبانه، با معرفت، با نزاکت، به قاعده، آبرومند(انه)، محترمانه، با بزرگواری، خوب، معقولانه، (عامیانه) پوشیده، با حجاب، با عفت

انگلیسی به فارسی

(محاوره) (شخص) دوست داشتنی، نازنین، خوب، پاک


(غذا، خانه و غیره) مطبوع، مطلوب، دلپذیر


(سخن، لباس) آراسته، مناسب، متناسب، پذیرفتنی، پاکیزه، محترمانه، (رفتار) خردمندانه، مناسب، (شخص) متین، باحیا، شایسته، برازنده


(شخص) محترم، قابل احترام


نجیب، محجوب، اراسته، پاک بین


انگلیسی به انگلیسی

• modest; respectable; proper
decent means acceptable in standard or quality.
decent also means morally correct or acceptable.
decent people are honest and respectable and behave morally.

صفت ( adjective )
مشتقات: decently (adv.), decentness (n.)
(1) تعریف: conforming to social standards, as for morality, modesty, good taste, or the like; not obscene or offensive.
مترادف: appropriate, comme il faut, decorous, fitting, modest, proper, suitable
متضاد: dirty, improper, indecent, loose, nasty, naughty, obscene, rotten, shameless, squalid, vulgar
مشابه: chaste, innocuous, inoffensive, refined, respectable

- They should show a decent respect for their elders.
[ترجمه ترگمان] آن ها باید نسبت به بزرگ ترها احترام شایسته ای داشته باشند
[ترجمه گوگل] آنها باید احترام شایسته ای به بزرگان خود نشان دهند
- The principal said her skirt was not of a decent length for school.
[ترجمه ترگمان] مدیر گفت که دامنش به اندازه کافی برای مدرسه مناسب نیست
[ترجمه گوگل] مدیر کل گفت: دامن او برای مدرسه مناسب نیست
- You have to look decent at the funeral, so don't wear those skimpy jeans.
[ترجمه ترگمان] تو باید توی مراسم تدفین خوب به نظر بیای پس اون شلوار skimpy رو بپوش
[ترجمه گوگل] شما باید در مراسم خاکسپاری مناسب باشید، پس این شلوار جادویی را نپوشانید

(2) تعریف: worthy of respect; honorable.
مترادف: honest, honorable, respectable, trustworthy
متضاد: dirty, dishonest, shabby
مشابه: cool, dependable, reliable, upright, worthy

- Her first husband had been cruel, but after his death, she married a fine and decent man.
[ترجمه ترگمان] شوهر اول او ظالم بود، اما پس از مرگ او با یک مرد خوب و نجیب ازدواج کرده بود
[ترجمه گوگل] شوهر اولش بی رحمانه بود، اما پس از مرگ او با یک مرد خوب و شایسته ازدواج کرد

(3) تعریف: fairly good; acceptable.
مترادف: acceptable, adequate, satisfactory, so-so
مشابه: fair, good, mediocre, moderate, passable, reasonable, respectable, sufficient, tidy, tolerable

- That's a decent price for a used car.
[ترجمه ترگمان] این قیمت مناسبی برای یک ماشین دست دوم است
[ترجمه گوگل] این یک قیمت مناسب برای ماشین مورد استفاده است
- The work is boring, but the pay is decent.
[ترجمه ترگمان] کار خسته کننده است، اما پول خوب است
[ترجمه گوگل] کار خسته کننده است، اما پرداخت مناسب است
- Can you get a decent cup of coffee in this hotel?
[ترجمه ترگمان] میتونی یه فنجون قهوه درست کنی تو این هتل؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید مقداری قهوه در این هتل دریافت کنید؟

(4) تعریف: kind and considerate.
مترادف: considerate, kind, thoughtful
متضاد: inconsiderate, unkind
مشابه: accommodating, courteous, generous, good, obliging

- It was decent of you to help me.
[ترجمه پریسا] از ادب شما بود که به من کمک کردید
[ترجمه ترگمان] لطف کردی که بهم کمک کردی
[ترجمه گوگل] از شما خوب بود که به من کمک کنید

(5) تعریف: (informal) having enough clothes on; dressed.
مترادف: dressed
متضاد: naked, nude, uncovered

- You can't come in here; I'm not decent!
[ترجمه پریسا] شما نمی تونید بیاید اینجا، من لباس تنم نیست ( برهنه هستم )
[ترجمه ترگمان] تو نمی توانی بیایی اینجا؛ من خوب نیستم!
[ترجمه گوگل] شما نمیتوانید اینجا بیایید من مناسب نیستم!

دیکشنری تخصصی

[آمار] نزول

مترادف و متضاد

kind, generous


Synonyms: accommodating, courteous, friendly, gracious, helpful, obliging, thoughtful, virtuous


Antonyms: disobliging, indecent, unaccommodating, ungenerous, unkind


sufficient, tolerable


respectable, appropriate


Synonyms: approved, becoming, befitting, chaste, clean, comely, comme il faut, conforming, continent, correct, decorous, delicate, ethical, fit, fitting, good, honest, honorable, immaculate, mannerly, modest, moral, nice, noble, on the up and up, polite, presentable, proper, prudent, pure, reserved, right, seemly, spotless, stainless, standard, straight, straight arrow, straight shooting, suitable, trustworthy, unblemished, undefiled, untarnished, upright, virtuous, worthy


Antonyms: inappropriate, indecent, poor, unrespectable, unsuitable, unsuited


محجوب (صفت)
shy, bashful, timid, unobtrusive, diffident, decent, blate, unassertive

پاک بین (صفت)
decent, benevolent

نجیب (صفت)
nice, genteel, gentle, meek, noble, decent, bland, sobersided

اراسته (صفت)
brisk, clean-limbed, decent, spruce, decorous, natty, politic, prissy

Synonyms: acceptable, adequate, all right, ample, average, comfortable, common, competent, enough, fair, fair to middling, good, mediocre, middling, moderately good, passable, presentable, reasonable, respectable, right, satisfactory, sufficing, unexceptional, unimpeachable, unobjectionable


Antonyms: indecent, insufficient, intolerable, unsuitable


جملات نمونه

1. decent burial ceremonies
مراسم تدفین شایسته

2. decent language
کلمات نزاکت آمیز

3. decent treatment
رفتار محترمانه

4. decent wages
مزد کافی

5. the decent thing to do is to marry the pregnant girl
کار درست این است که با دختر آبستن ازدواج بکنی.

6. a good, decent sort
یک فرد خوب و شریف

7. he is a decent man
او مرد نجیبی است.

8. his english is relatively decent
انگلیسی او نسبتا خوب است.

9. our hosts put out quite a decent spread
میزبانان،سفره ی رنگینی تدارک دیده بودند.

10. take off those short pants and wear something more decent
آن شلوار کوتاه را دربیار و یک چیز مناسب تر بپوش !

11. We'll continue to fight for a decent standard of living for our members.
[ترجمه ترگمان]ما به جنگیدن با یک استاندارد مناسب برای living ادامه میدیم
[ترجمه گوگل]ما برای مقابله با استانداردهای زندگی مناسب برای اعضایمان ادامه خواهیم داد

12. The law obliges companies to pay decent wages to their employees.
[ترجمه ترگمان]این قانون شرکت ها را موظف می سازد که حقوق شایسته ای به کارکنان خود بپردازند
[ترجمه گوگل]این قانون شرکتها را مجبور به پرداخت دستمزد منصفانه به کارکنان خود می کند

13. Don't you have a decent jacket?
[ترجمه ترگمان]ژاکت قشنگی نداری؟
[ترجمه گوگل]آیا یک لباس شیک نداشتید؟

14. We must provide decent housing for the poor.
[ترجمه ترگمان]ما باید مسکن مناسبی برای فقرا فراهم کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید مسکن مناسب و مناسب برای فقرا را فراهم کنیم

15. He dreams of living in a decent life.
[ترجمه ترگمان]او در زندگی آبرومندی زندگی می کند
[ترجمه گوگل]او آرزوی زندگی در یک زندگی شایسته را دارد

16. Nearby is a village with a decent pub.
[ترجمه ترگمان]در آن نزدیکی دهکده ای است با یک میخانه خوب
[ترجمه گوگل]در نزدیکی یک روستا با یک مغازه مناسب و معقول است

17. I didn't have a decent dress for the dance.
[ترجمه ترگمان]من لباس مناسبی برای رقص نداشتم
[ترجمه گوگل]من یک لباس مناسب برای رقص نداشتم

18. I need a decent night's sleep.
[ترجمه ترگمان] من به خواب یه شب خوب نیاز دارم
[ترجمه گوگل]من نیاز به یک شب شیک مناسب دارم

19. I subbed Fenella a tenner to get a decent bunch of flowers.
[ترجمه ترگمان]من یک تکه از آن را به دست آوردم که یک مشت گل درست کنم
[ترجمه گوگل]من Fenella را به یک تونر متوسل کردم تا یک دسته گل مناسب را دریافت کنم

20. I can't go to the door-I'm not decent.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم به در برم - من خوب نیستم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم به درب بیایم من مناسب نیست

make a decent living

زندگی آبرومندانه‌ای داشتن


We must provide decent housing for the poor.

ما باید مسکن مقبولی برای بینوایان فراهم کنیم.


It was decent of you to remember my birthday.

محبت تو را می‌رساند که تولد مرا به یاد داشتی.


be very decent to somebody

با کسی با محبت رفتار کردن


I want to come in, are you decent?

می‌خواهم بیایم تو، لخت که نیستی؟


پیشنهاد کاربران

I wanna come in. are you decent?
من می خوام بیام تو. لخت که نیستی؟

رضایت بخش،
قابل قبول،
میان رده

شایسته

نجیب ، پاک بین

We can decent stuff into lunch boxes.
در این جا به این معنی است.
انتقال از جعبه اصلی به کانتینر دیگر.

بامعرفت

Decent man
اصطلاحا به ادم پاک درستکار. ذات درست گفته میشود
خودمانی:آدم حسابی

Decent : قابل قبول - اراسته - دوست داشتنی - نجیب
مثال : decent price قیمت قابل قبول و مناسب
توجه کنید با descent و descend اشتباه نکنید
Descent : فرود - نزول / نژاد ( n )
Descend : فعل بالاییه به معنی فرود آمدن - نزول کردن ( v )

درست حسابی



قابل قبول، مناسب

۱. نجیب ( اخلاق )
۲. استاندارد، قابل قبول
of a good enough standard or quality

خوب. مثلا حالم خوب است.


کلمات دیگر: