کلمه جو
صفحه اصلی

hand


معنی : دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن
معانی دیگر : دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با: right یا left)، سوی، داشتن، تملک، اختیار، قدرت، نیرو، اعتبار، (تحت) توجه، به عهده ی، سرپرستی، نقش، (دست به عنوان نشان) قول و قرار، عهد، وعده، دست (دوستی یا اتحاد و غیره) دادن، (دست به عنوان عامل مهارت) زبردستی، مهارت، چیرگی، روش اجرا، (وابسته به چیزی که توسط دست به وجود آمده باشد) دست خط، امضا، دست زدن، کف زنی، دستگیری، پایمردی، (کسی که با دست کاری را انجام می دهد) کارگر، فعله، مزدبگیر، (آدمی که در کاری مهارت داشته باشد) آدم ماهر، آدم وارد به کار، آدم چیره دست، (شخص یا دستگاه) سازنده، نویسنده، (هر چیز دست مانند یا اشاره کننده) تصویر دست (که به چیزی اشاره کند یا راهی را نشان دهد)، عقربه (ساعت و غیره)، (بازی ورق) دست (ورق)، یک دور بازی، (وابسته به یا برای دست) دستی، یدی، مشتواره، (با دست) دادن، رد کردن، مسترد کردن، ارائه کردن، موجب شدن، (با دست) راهنمایی کردن، راه بردن، (در بیشتر مهره داران) سرپاهای جلو، سم جلو، سردست، (نخستیان) پا، کف دست و پا (و انگشتان)، (سخت پوستان و برخی درندگان) چنگال، قلاب، یکان طول برابر با حدود 4 اینچ، (به اندازه ی) پهنای دست، چهار انگشت، (هر چیز دست پیچ شده) بسته، مشته، (به اندازه ی) یک مشت، پیچه ی تنباکو، نرمی یا زبری پارچه، دست ساخت، (کشتی بادبانی) بادبان را جمع کردن، پیشوند: برای دست (ها)، دستی، ویژه ی دست [handcuff و handclasp]، vt دادن

انگلیسی به فارسی

دست، عقربه، دسته، دستخط، خط، شرکت، دخالت،کمک، طرف، پهلو، پیمان، دادن، کمک کردن، بادست کاری را انجام دادن، یک وجب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: on hand
(1) تعریف: the part on the end of the human arm, used for grasping or holding.
مترادف: mitt, paw
مشابه: duke, extremity, fist

- The child held a butterfly in her hand.
[ترجمه ترگمان] کودک پروانه ای را در دست داشت
[ترجمه گوگل] کودک یک پروانه را در دستش نگه داشت

(2) تعریف: something resembling a hand.
مشابه: appendage, claw, paw

- The monkeys use their hands skillfully in grooming.
[ترجمه ترگمان] میمون ها با مهارت از دست هایشان در نظافت استفاده می کنند
[ترجمه گوگل] میمون ها از مهارت های خود در مراقبت از بدن استفاده می کنند

(3) تعریف: a worker or laborer.
مترادف: laborer, worker
مشابه: employee, help, helper, menial, servant, workman

- The farmers always take on extra hands for the harvest.
[ترجمه مینا] کشاورزان همیشه از دیگران در برداشت محصول کمک میگیرند
[ترجمه ترگمان] کشاورزان همیشه برای برداشت محصول اضافی می گیرند
[ترجمه گوگل] کشاورزان همیشه برای برداشت دست به دست می آورند

(4) تعریف: the pointer of a clock or dial.
مترادف: pointer
مشابه: dial, indicator, needle

- The minute hand fell off the clock.
[ترجمه مینا] عقربه ی دقیقه ( دقیقه رو نشان میداد ) از ساعت افتاد
[ترجمه ترگمان] عقربه ساعت از ساعت به پایین افتاد
[ترجمه گوگل] دست کم از ساعت خاموش شد

(5) تعریف: handwriting.
مترادف: calligraphy, chirography, handwriting, penmanship
مشابه: longhand, scratch, scrawl, scribble, script, writing

- The doctor wrote his prescriptions in a hand that was barely legible.
[ترجمه ترگمان] دکتر نسخه او را در یک دست نوشت که به زحمت قابل خواندن بود
[ترجمه گوگل] دکتر نسخه های خود را در یک دست که تقریبا قابل خواندن بود، نوشت
- The letters were written in a very fine hand.
[ترجمه ترگمان] حروف در یک دست بسیار ظریف نوشته شده بود
[ترجمه گوگل] نامه ها در یک دست بسیار خوب نوشته شده بود

(6) تعریف: the cards dealt to each player in a card game.
مشابه: cards, deal

- When he was finally dealt a good hand, he bet heavily.
[ترجمه ترگمان] وقتی بالاخره سر و کله خوبی پیدا کرد، خیلی سنگین شرط بست
[ترجمه گوگل] هنگامی که او در نهایت یک دست خوب به دست آورد، او به شدت شرط می بندد

(7) تعریف: help; assistance.
مترادف: aid, assistance, help
مشابه: assist, boost, relief, support

- Let me give you a hand with those heavy boxes.
[ترجمه ترگمان] بذار با اون جعبه سنگین یه دستی بهت بدم
[ترجمه گوگل] اجازه بدهید به شما یک دست با آن جعبه های سنگین بدهم

(8) تعریف: a pledge of marriage or permission for a marriage.
مترادف: betrothal
مشابه: marriage, matrimony, wedlock

- Looking deep into her eyes, he asked for her hand.
[ترجمه ترگمان] در حالی که عمیقا به چشمانش نگاه می کرد، دستش را به طرف او دراز کرد
[ترجمه گوگل] به دنبال عمیق به چشم او، او خواستار دست او
- He finally got up the courage to ask her father for her hand.
[ترجمه مصطفی محمدپور] سرانجام او این دلاوری را بروز داد تا از پدرش در باره دستش پرسش کند.
[ترجمه ترگمان] بالاخره شهامت این را پیدا کرد که از پدرش تقاضای کمک کند
[ترجمه گوگل] سرانجام شجاعتش را برای پرسیدن پدرش برای دستش داد

(9) تعریف: a role or share in making something happen.
مترادف: part, role, share
مشابه: element, factor, force

- She had a considerable hand in starting the new business.
[ترجمه ترگمان] در آغاز کار جدید دست قابل توجهی داشت
[ترجمه گوگل] او برای شروع کسب و کار جدید دست قابل توجهی داشت
- The police know that he didn't plan the robbery, but they know he had a hand in it.
[ترجمه ترگمان] پلیس می داند که او این سرقت را انجام نداده است، اما می دانند که در آن دست دارد
[ترجمه گوگل] پلیس می داند که او سرقت را برنامه ریزی نمی کند، اما آنها می دانند که دست در دست دارد

(10) تعریف: skill; ability.
مترادف: ability, aptitude, talent
مشابه: skill

- He has little talent as a performer, but he has a fine hand at composing.
[ترجمه ترگمان] او استعداد کمی دارد که نوازنده باشد، اما در ترکیب بندی یک دست خوب دارد
[ترجمه گوگل] او استعداد کمی به عنوان یک هنرمند دارد، اما او در حال ساخت آهنگ خوب است

(11) تعریف: side or direction.
مترادف: side
مشابه: direction, face, position

- The Queen's coach made its way through the crowd while people on either hand cheered.
[ترجمه ترگمان] مربی ملکه راهش را از میان جمعیت باز کرد، در حالی که مردم در هر دو طرف هورا کشیدند
[ترجمه گوگل] مربی کوئین از طریق این جمعیت به راه خود ادامه داد و مردم از هر دو طرف تشویق کردند
- In the general's portrait, his favorite dog sits at his right hand.
[ترجمه ترگمان] در تصویر ژنرال، سگ مورد علاقه اش در دست راستش قرار می گیرد
[ترجمه گوگل] در تصویر کلی، سگ مورد علاقه او در دست راست او نشسته است

(12) تعریف: a round of applause.
مترادف: applause, clapping
مشابه: ovation

- The audience gave the singer a great hand.
[ترجمه ترگمان] حضار دست بزرگی به خواننده دادند
[ترجمه گوگل] تماشاچیان خواننده را با دست بسیار دوست داشتند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hands, handing, handed
عبارات: hand down, hand over
(1) تعریف: to give or pass to someone, usu. with the hand.
مترادف: give, pass
مشابه: bestow, deliver, fork over, present, surrender

- Could you hand me that screwdriver?
[ترجمه 😶] آیا میشه اون پیچ گوشتی رو به من بدی؟ ( به صورت محترمانه ) میشه اون پیچ گوشتی رو بدی به من
[ترجمه ترگمان] میشه اون پیچ گوشتی رو بهم بدی؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید به من دست بزنید که پیچ گوشتی؟
- He handed the money to her somewhat reluctantly.
[ترجمه ترگمان] او با بی میلی پول را به او داد
[ترجمه گوگل] او پولی را به او تقدیم کرد

(2) تعریف: to guide or help with the hand.
مشابه: aid, assist, guide, help

- The nurse handed the elderly patient up to the scale.
[ترجمه ترگمان] پرستار بیمار سالخورده را به ترازو داد
[ترجمه گوگل] پرستار بیمار سالمند را به مقیاس تحویل داد
صفت ( adjective )
(1) تعریف: produced or done with the hands, as opposed to with a machine.
مترادف: manual

- This shawl is a very fine example of hand work.
[ترجمه ترگمان] این شال یک نمونه بسیار خوب از کار دستی است
[ترجمه گوگل] این شال نمونه بسیار خوبی از کار دست است

(2) تعریف: suited for carrying in the hand.
مترادف: portable
مشابه: compact, pocket

- hand luggage
[ترجمه ترگمان] چمدان دستی
[ترجمه گوگل] چمدان دستی

(3) تعریف: controlled or operated by the hand.
مترادف: manual

- a hand brake
[ترجمه ترگمان] ترمز دستی
[ترجمه گوگل] یک ترمز دستی
پیشوند ( prefix )
• : تعریف: for or by the hand.

- handrail
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] دستبند
- handmade
[ترجمه ترگمان] دست ساز
[ترجمه گوگل] دست ساز

• good day, i wish you a pleasant day (internet slang)
part of the body at the end of the arm; handwriting; pointer on a clock; cards dealt to a card player; help; skill, ability; side; round of applause; worker; sailor; linear measure equal to 4 inches
give, pass using the hand; help, assist
of or pertaining to a hand
your hands are the parts of your body at the end of your arms. each hand has four fingers and a thumb.
the hands of a clock or watch are the thin pieces of metal or plastic that indicate what time it is.
if you ask someone for a hand with something, you are asking them to help you.
if you hand something to someone, you give it to them.
the hand of someone or something is an effective influence that that person or thing has on events.
hand can be added to some nouns that refer to objects such as tools, machines, or vehicles to form new nouns that carry the meaning of operated by hand rather than automatically.
a hand is also someone who is employed to do hard physical work; an old-fashioned use.
you use on the one hand when mentioning one aspect of a situation, and in the next sentence or paragraph you use on the other hand when mentioning another, contrasting aspect.
if you have a responsibility or problem on your hands, you have to deal with it. when it is off your hands, it is no longer your responsibility.
1. the job or problem in hand is the one that you are currently dealing with. 2. if you have something in hand, you have something that you have not used yet, which you can use later to gain an advantage over your rivals. 3. if you hav
if you know something off hand, you can think of it straight away without asking someone else or checking it in a book.
if someone is on hand, they are near and ready to help.
if you have something to hand, you have it ready to use when needed.
something that is at hand or close at hand is very near in time or place.
if you do something by hand, you do it using your hands rather than a machine.
two people who are hand in hand are holding each other's hand.
two things that go hand in hand are closely connected.
if you know a place like the back of your hand, you know it extremely well.
if you try your hand at a new activity, you attempt to do it.
if you have a hand in a situation, you are actively involved in it.
if someone gives you a free hand, they allow you to do a particular task exactly as you want.
if an audience gives a singer, actor, or sports player a big hand, they clap their hands loudly and cheer in order to show their appreciation of them; an informal expression.
if you force someone's hand, you make them do something sooner than they had planned to do it.
if you have your hands full, you are very busy.
1. if you reject an idea out of hand, you reject it immediately and completely. 2. if a person or a situation gets out of hand, you are no longer able to control them or it.
if a possession changes hands, it is sold or given away.
if you wash your hands of someone or something, you refuse to take any more responsibility for them.
1. if possessions, skills, or knowledge are handed down, they are given or left to people who are younger or who belong to a younger generation. 2. if people in authority hand down a decision, they make it public; used in america
if you hand in a written paper, you give it to someone in authority.
if you hand something on to someone, you give it or leave it to them.
1. if you hand out a set of things, you give one to each person in a group. 2. when people in authority hand out advice or punishment, they give it to people. 3. see also handout.
1. if you hand something over to someone, you give it to them. 2. if you hand over to someone, you make them responsible for something which you were previously responsible for.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] دست
[فوتبال] دست
[نساجی] زیر دست منسوج - کیفیت پارچه که به وسیله دست می توان آنرا حس نمود مثل نرمی و زبری
[ریاضیات] سمت، دست، طرف

مترادف و متضاد

دست (اسم)
hand, paw, set, arm, handshake, team, manus, fin

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

شرکت (اسم)
firm, hand, association, society, company, unity, corporation, body corporate, cahoot, consociation

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

پنجه (اسم)
hand, paw, fork, fistula, claw, toe, pitchfork, talon, five fingers

پهلو (اسم)
side, hand, flank

عقربه (اسم)
hand, pointer, gnomon, needle

دست خط (اسم)
hand, writing, script, longhand, manuscript, handwriting, rescript

دخالت (اسم)
hand, interposition, interference

یک وجب (اسم)
hand, span

طرف (اسم)
abutment, side, hand, party, direction, opponent, region, route, area, flank, angle, belt, suburb, half, opposite party

کمک (اسم)
support, accommodation, hand, adjoint, aid, service, help, assistance, helping, helper, assistant, succor, adjutant, subservience, avail, mate, relief, seconder, subserviency, furtherance, helpmeet, succorer

پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

دادن (فعل)
concede, give, hand, admit, impute, afford, mete, grant, render, pay, come through, endue, indue

کمک کردن (فعل)
relieve, assist, hand, aid, help, boost, facilitate, bestead, bested, redound

با دست کاری را انجام دادن (فعل)
hand

appendage at end of human arm,


Synonyms: including fingers duke, extremity, fin, fist, grasp, grip, ham, hold, hook, metacarpus, mitt, palm, paw, phalanges, shaker


person who does labor


Synonyms: aide, artificer, artisan, craftsperson, employee, help, helper, hired person, laborer, operative, roustabout, worker


help, aid


Synonyms: ability, agency, assistance, control, direction, guidance, influence, instruction, knack, lift, part, participation, relief, share, skill, succor, support


Antonyms: check, encumbrance, hindrance, obstruction, prevention


handwriting


Synonyms: calligraphy, chirography, longhand, script


round of applause


Synonyms: clap, handclapping, ovation, thunderous reception


Antonyms: silence


جملات نمونه

1. hand brake
ترمز دستی

2. hand brakes
ترمز دستی

3. hand over the money without any heroics or else i'll shoot!
بدون قهرمان بازی پولها را بده و الا آتش می کنم !

4. hand tool
دست افزار

5. hand and foot
1- دست و پا

6. hand down
1- به ارث گذاشتن،ارزانی داشتن 2- اعلام کردن،(در دادگاه و غیره) داوری کردن

7. hand in
تسلیم کردن،دادن

8. hand in (or and) glove
در همکاری و همدلی کامل،کاملا متوافق

9. hand in hand
1- دست در دست

10. hand it to
(امریکا- خودمانی) بارک الله گفتن،اذعان کردن (مهارت و غیره ی کسی را)

11. hand on
(به دیگری) رد کردن،پاس دادن،رساندن

12. hand out
(بین دیگران) پخش کردن،منتشر کردن،دادن

13. hand over
مسترد کردن،پس دادن

14. hand over fist
(عامیانه) به آسانی و به مقدار زیاد

15. hand to hand
(نبرد) تن به تن،(کتک کاری) دست به یقه

16. a hand cart
گاری دستی

17. a hand grenade was thrown but did not burst
نارنجک پرتاب شد ولی منفجر نشد.

18. a hand that kings have lipped
(شکسپیر) دستی که شاهان بوسیده اند

19. her hand closed on the package
با دستش قوطی را گرفت.

20. his hand kept going up and down
دستش بالا و پایین می رفت.

21. his hand slipped in and out of his pocket
دستش از جیبش داخل و خارج می شد.

22. his hand trembled as he held the spoon, dribbling sugar all over the tablecloth
قاشق شکر را که گرفت دستش لرزید و شکر را بر رومیزی پاشید.

23. his hand was injured in a car accident
دست او در تصادف ماشین آسیب دید.

24. his hand was shaking and he slopped some of the coffee on the carpet
لرزش دستش باعث شد که مقداری از قهوه را روی فرش بریزد.

25. my hand hit a hard substance
دستم به جسم سختی خورد.

26. the hand that rocked the cradle kicked the bucket
دستی که گهواره را تکان می داد (یعنی مادرم) لگد زد به سطل (یعنی مرد)

27. they hand out alms to the needy
آنان به نیازمندان خیرات می دهند.

28. to hand a lady into her car
خانمی را در وارد شدن به اتومبیل خود کمک کردن

29. to hand down laws
قانون گذاری کردن

30. at hand
1- نزدیک

31. by hand
با دست (نه با ماشین و غیره)

32. from hand to hand
از مالکیت یکنفر به مالکیت کسی دیگر،دست به دست

33. from hand to mouth
فقط بقدر نیاز (نه بیشتر)،در عسرت،دست به دهانی

34. in hand
1- درمهار،تحت کنترل،منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه،در حال تولید

35. mill hand
کارگر کارخانه

36. on hand
1- نزدیک،عنقریب 2- در دسترس،آماده ی استفاده 3- حاضر،موجود

37. to hand
1- نزدیک،در دسترس 2- در تملک،تحت مالکیت یا اختیار

38. a fair hand
خط خوانا

39. a hired hand
کارگر کشاورزی

40. a skeleton hand
یک دست لاغر و استخوانی

41. made by hand
دست ساخت،ساخته شده با دست

42. suddenly a hand touched his shoulder
ناگهان دستی به شانه اش خورد.

43. we won hand over fist
به آسانی از آنها بردیم.

44. with her hand she shaded her eyes from the glaring light
با دست چشمان خود را از نور زننده حفظ کرد.

45. (at) first hand
مستقیما،(از) دست اول،از سرچشمه

46. (at) second hand
1- (به طور) غیرمستقیم،(از منبع) دست دوم 2- کهنه،مستعمل

47. at second hand
به طور غیر مستقیم،از دست دوم

48. at the hand (or hands) of
توسط،به واسطه ی کارهای،به دست

49. balance in hand
موجودی

50. bear a hand
1- کمک دادن 2- (دستور کشتیرانی) تندتر کار کنید!،بجنبید!،یاالله !

51. bite the hand that feeds one
(عامیانه) حق ناشناسی کردن،نمک نشناسی کردن،نمک خوردن و نمکدان شکستن

52. cap in hand
کلاه به دست (با تواضع)

53. close at hand (or to hand)
در نزدیکی

54. force one's hand
(پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن،(قبل از موعد) به کار واداشتن

55. hat in hand
باتواضع،بافروتنی،باخضوع و خشوع

56. have a hand in something
در کاری (یا چیزی) دست داشتن،(در انجام عملی) شرکت داشتن

57. keep one's hand
(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن،ممارست کردن

58. lend a hand (to)
کمک کردن (به)

59. near at hand
(زمان یا فاصله) بسیار نزدیک،قریب الوقوع،دم دست

60. offer one's hand in marriage
پیشنهاد ازدواج دادن،خواستگاری کردن

61. on every hand
از هر سو،از هر طرف

62. out of hand
1- لگام گسیخته،مهار نشدنی،بی بند و بار 2- بدون معطلی،یکسره،یکباره،بی تردید

63. put one's hand in one's pocket
1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن،پول دادن

64. raise one's hand to (or against) someone
(به منظور کتک زدن) دست خود را به سوی کسی بلند کردن

65. show one's hand
1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن

66. take in hand
1- تحت اختیار گرفتن،در دست گرفتن،مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)،انجام دادن،اقدام کردن،کوشیدن

67. tip one's hand
(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را بروز دادن (معمولا ناخودآگاهانه)،دست خود را رو کردن

68. try one's hand at something
(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن،کاری را کردن

Persian which is written in a beautiful hand

فارسی که با خط خوبی نگاشته شده است


He put his hand in his pocket.

دستش را در جیبش گذاشت.


My uncle had large, hairy hands.

عمویم دست‌های بزرگ و پشمالویی داشت.


Every thing is in God's hands.

همه‌چیز در دست خداوند است.


He stood at my right hand.

او سمت راست من ایستاد.


on the left hand side of the statue

در طرف چپ مجسمه


The document is now in his hands.

سند اکنون در اختیار او می‌باشد.


The new evidence stregthened his hand.

شواهد جدید موقعیت او را مستحکم کرد.


The final decision is in the hands of the judges.

تصمیم نهایی در دست قضات است.


to see someone's hand in a matter

متوجه دخالت کسی در کاری شدن


Foreign hands interfering in every thing.

دست‌های خارجی که در کلیه‌ی امور دخالت می‌کردند.


He had an active hand in this project.

او در این طرح نقش فعال داشت.


Give me your hand and let us be friends from now on.

دست بده و بیا از این پس با هم دوست باشیم.


He asked for my daughter's hand.

او از دختر من خواستگاری کرد.


A work that shows the skill of that great master's hand.

اثری که مهارت آن استاد بزرگ را نشان می‌دهد.


He plays the piano with a light hand.

او با زبردستی پیانو می‌زند.


She received a big hand for her singing.

به‌خاطر آوازش برایش حسابی دست زدند.


to lend a hand

کمک کردن


Lend me a hand to move this table.

کمکم کن تا این میز را جابه‌جا کنم.


They are hiring new farm hands.

آنان کارگر جدید کشاورزی استخدام می کنند.


My sister is quite a hand at sewing.

خواهرم در دوزندگی به‌طورکامل چیره‌دست است.


essays written by several hands

مقالات نگاشته شده توسط چندین نفر


to hear a story second hand

واقعه‌ای را از زبان دیگری (نه از خود شخص) شنیدن


the hands of a clock

عقربه‌های ساعت


In poker, it is not enough just to have a good hand.

در پوکر فقط داشتن دست خوب کافی نیست.


When he showed me his hand I saw that he had four queens.

وقتی دستش را نشانم داد‌، دیدم چهار بی‌بی دارد.


who is dealing this hand?

کی این دست را می‌دهد؟


We played two hands.

دو دست بازی کردیم.


a five-hand game

بازی پنج - دستی


a hand cart

گاری دستی


hand tool

دست افزار


a hand-held movie camera

دوربین فیلم‌برداری دستی


hand brakes

ترمز دستی


He handed me the money.

او پول را به من رد کرد.


It handed them a laugh.

آن موجب خنده‌ی آن‌ها شد.


His courage handed us victory.

شجاعت او برایمان پیروزی آورد.


to hand a lady into her car

خانمی را در وارد شدن به اتومبیل خود کمک کردن


to get the news first hand

خبر را دست اول به‌دست آوردن


Spring is at hand.

بهار نزدیک است.


second-hand clothes

لباس‌های مستعمل


He was killed at the hands of his own father.

او به دست پدر خودش کشته شد.


The shop has changed hands several times.

دکان چندین بار صاحب عوض کرده است.


They bound him hand and foot.

دست و پای او را بستند.


to wait on someone hand and foot

با از خودگذشتگی خدمتکاری کسی را کردن


to hand down laws

قانون‌گذاری کردن


He handed in his resignation.

او استعفای خود را تسلیم کرد.


He and his boss are hand and glove.

او و اربابش کاملاً با هم جور هستند.


They were walking hand in hand.

آنان دست در دست راه می‌رفتند.


He handed on the information to us.

او اطلاعات را به ما می‌رساند.


اصطلاحات

(at) first hand

مستقیماً، (از) دست اول، از سرچشمه


at hand

1- نزدیک


at hand

2- در دسترس فوری، آماده‌ی تحویل


(at) second hand

1- (به طور) غیرمستقیم، (از منبع) دست دوم 2- کهنه، مستعمل


at the hand (or hands) of

توسط، به‌واسطه‌ی کارهای، به دست


by hand

با دست (نه با ماشین و غیره)


change hands

از دست یک نفر به دست دیگری افتادن، دست به دست گشتن


eat out of one's hands

1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن


force one's hand

(پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن


from hand to hand

از مالکیت یک‌نفر به مالکیت کسی دیگر، دست‌به‌دست


from hand to mouth

فقط به‌قدر نیاز (نه بیشتر)، در عسرت، دست به دهانی


hand and foot

1- دست و پا


hand and foot

2- نوکروار، دست‌به‌سینه


hand down

1- به ارث گذاشتن، ارزانی داشتن 2- اعلام کردن، (در دادگاه و غیره) داوری کردن


hand in

تسلیم کردن، دادن


hand in (or and) glove

در همکاری و همدلی کامل، کاملاً متوافق


hand in hand

1- دست در دست


hand in hand

2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه


hand it to

(امریکا- عامیانه) بارک‌الله گفتن، اذعان کردن (مهارت و غیره‌ی کسی را)


hand on

(به دیگری) رد کردن، پاس دادن، رساندن


hand out

(بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن


hand over

مسترد کردن، پس دادن


hand over fist

(عامیانه) به‌آسانی و به مقدار زیاد


hands down

به‌آسانی، بدون کوشش


hands off!

1- دست نزن، دست نزنید 2- فضولی موقوف، دخالت نکن، ول کن


hands up!

دستها بالا! (به علامت تسلیم)


hand to hand

(نبرد) تن‌به‌تن، (کتک‌کاری) دست به یقه


have a hand in something

در کاری (یا چیزی) دست داشتن، (در انجام عملی) شرکت داشتن


have one's hands full

بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن


hold hands

دست همدیگر را گرفتن


in hand

1- درمهار، تحت کنترل، منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه، در حال تولید


join hands

1- همکاری کردن، شریک شدن، متفق شدن، هم‌بسته شدن 2- زناشویی کردن، ازدواج کردن


keep one's hand

(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن


lay hands on

1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به


lay hands on

2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن


not lift a hand

(به‌ویژه در مورد کمک) اصلاً کاری نکردن، هیچ نکوشیدن


off one's hands

خارج از اختیار کسی، خارج از حوزه‌ی قدرت کسی


on every hand

از هر سو، از هر طرف


on hand

1- نزدیک، عن‌قریب 2- در دسترس، آماده‌ی استفاده 3- حاضر، موجود


on one's hands

زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیت‌های کسی، در ید کسی


on the one hand

از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه


on the other hand

از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر


out of hand

1- لگام‌گسیخته، مهارنشدنی، بی‌بندوبار 2- بدون معطلی، یک‌سره، یکباره، بی‌تردید


out of hand

3- تمام، خاتمه یافته، بازگشت (یا تجدید) ناپذیر


show one's hand

1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن


take in hand

1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن


throw up one's hands

دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن


to hand

1- نزدیک، در دسترس 2- در تملک، تحت مالکیت یا اختیار


turn (or put) one's hand to

به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن


wash one's hands of (something)

(نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامه‌ی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن


پیشنهاد کاربران

در دسترس قرار گرفتن.
به دست آمدن.
ارائه شدن

Have a nice day

give
offer
A small - town girl goes on a date with a big city guy. Then he hands her a script. | Off Book
https://www. youtube. com/watch?v=C0brSd48kSs

دو دستی تقدیم کردن

دست زدن و تشویق کردن.

یک دست بازی و مترادف آن round است.

در اختیار قرار دادن

کارگر خدمتکار

hands off= دستتو بکش!

یکی از معانی آن "کمک کردن" می باشد
Can l give you a hand
میتونم به شما کمک کنم؟

Memories of the hand to hand of the moon and the star
خاطرات دست به دست ماه و ستاره

به معنی "دادن به، به دستِ. . . دادن" هم میده.
مثلا وقتی میگه handed it to me یعنی آن را بهم داد.

وقتی هم back باهاش میاد یعنی میشه
Hand sth back to معنی "پس دادن به، برگرداندن به " میده

دست

دست 🙇🏻‍♀️🙇🏻‍♀️
what do you have in your hand
در دستت چی داری ؟؟

به معنی عقربه ساعت هم استفاده میشود


دادن=give

hand
این واژه ای ایرانوویچی است به مینه ی پنج یا دَه انگشت دست که در پارسی واژه ی به جا مانده اَندی است :
مانند : بیست و اَندی سال پیش
میشود گفت برای بازگویی خُرده ی شماره ای از آن بهره می بردند.
از سویی چون می خواستند پنج یا دَه را بگویند دست را نشان می دادند.
در زبان انگلیسی از مُچ دست تا سَر انگشتان را hand و از مچ دست تا شانه را arm می نامند.
در پارسی دیرین arm را اَرمَه می گفتند که در واژه ی آرِنج به جای مانده است که میتوان به چهر " آرِن" آن را دوباره زنده ساخت.
پیش نهاد دُوُم : می توان از مُچ دست تا سَر اَنگُشتان را
اَندَست ، اَندَشت ، اَندُشت، اَندار ، اَندال یا مانند این ها نامید.

اگه فعل باشد به معنای تحویل دادن یا دادن است
به عنوان مثال
i handed in that marketing report

من آن گزارش بازاریابی را تحویل دادم

Give Somebody a hand
به معنی کمک کردن و یآری رسوندنه

Hand in your notice
Resign
Quit
استعفا دادن

He handed in his notice
او استعفا داد.

واژه hand به معنای دست
واژه hand به معنای دست به عضوی از بدن انسان از مچ دست به پایین گفته می شود که شامل انگشتان و کف دست است. مثلا:
put your hand up if you know the answer ( اگر جواب را بلد هستید دست تان را بالا ببرید. )
he killed the snake with his bare hand ( او با دست خالی مار را کشت )

فعل hand به معنای دادن
فعل hand به معنای چیزی را به دست کسی دادن است. مثلا:
hand me my glasses ( عینکم را به من بده. )
فعل hand در ساختار hand something to somebody به معنی چیزی را به کسی دادن است. مثلا:
she handed the letter to me ( او نامه را به دست من داد. )
فعل hand در ساختار hand somebody something هم به معنای چیزی را به کسی دادن است. مثلا:
she handed me the letter ( او نامه را به من داد. )

منبع: سایت بیاموز

کنترل شدن


کلمات دیگر: