کلمه جو
صفحه اصلی

gradate


معنی : بتدریج بارنگ دیگرامیختن، درجه بندی کردن، تدریجا عمل کردن یا شدن
معانی دیگر : (به تدریج و به طور غیر محسوس) دگرگون شدن یا کردن، تغییر رنگ دادن، بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن، مخلوط کردن

انگلیسی به فارسی

بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن، بتدریج بارنگ دیگرامیختن، درجه بندی کردن، مخلوط کردن، تدریجا عمل کردن یا شدن


ارزیابی، بتدریج بارنگ دیگرامیختن، درجه بندی کردن، تدریجا عمل کردن یا شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: gradates, gradating, gradated
• : تعریف: to pass almost imperceptibly from one degree to another, as in shades of color.

• do gradually; change gradually; mix gradually

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] درجه بندی کردن

مترادف و متضاد

به تدریج با رنگ دیگر آمیختن (فعل)
gradate

درجه بندی کردن (فعل)
grade, graduate, gradate

تدریجا عمل کردن یا شدن (فعل)
gradate

جملات نمونه

In this pattern, red gradates into green.

در این طرح، قرمز به‌تدریج و به‌طور نامحسوسی تبدیل به سبز می‌شود.



کلمات دیگر: