صفت ( adjective )
حالات: better, best
• (1) تعریف: having qualities that are desired, enjoyed, or beneficial; desirable.
• مترادف: beneficial, desirable, positive
• متضاد: bad, evil, ill
• مشابه: advantageous, capital, excellent, favorable, fine, first-rate, great, satisfactory, superb, terrific, well, wonderful
- That was a really good movie, and I'd like to see it again.
[ترجمه mani] این فوتبال خوب بود
[ترجمه ترگمان] فیلم خوبی بود و دوست دارم دوباره ببینمش
[ترجمه گوگل] این یک فیلم واقعا خوب بود و من می خواهم آن را دوباره ببینم
- The cafeteria actually serves quite good food.
[ترجمه ترگمان] کافه تریا در واقع غذای خوبی را سرو می کند
[ترجمه گوگل] کافه تریا در واقع غذاهای بسیار خوبی را خدمت می کند
- She got a good score on her exam.
[ترجمه علیرضا] اون دختر نمره ی خوبی در امتحانش گرفته بود
[ترجمه Liza] Good به معنای عالی هستش به معنای فوق العاده.
[ترجمه ترگمان] اون توی امتحان نمره خوبی گرفته
[ترجمه گوگل] او نمره خوبی در امتحانش داشت
• (2) تعریف: morally upright; virtuous.
• مترادف: just, moral, nice, upright, virtuous
• متضاد: bad, evil, monstrous, nefarious, wicked
• مشابه: beneficent, benevolent, charitable, godly, honorable, right, righteous, wholesome
- She was a good person who cared deeply for others.
[ترجمه ترگمان] او کسی بود که عمیقا به دیگران اهمیت می داد
[ترجمه گوگل] او یک شخص خوب بود که عمیقا به دیگران احتیاج داشت
• (3) تعریف: approving, favorable, or optimistic.
• مترادف: positive
• متضاد: bad, negative
- She has a good opinion of her neighbors.
[ترجمه ترگمان] او نظر خوبی درباره همسایه خود دارد
[ترجمه گوگل] او نظر همسایگان خود را دارد
- We have good feelings about this decision.
[ترجمه ترگمان] ما احساسات خوبی در مورد این تصمیم داریم
[ترجمه گوگل] ما در مورد این تصمیم احساس خوبی داریم
- The teacher said good things about her performance in school.
[ترجمه ترگمان] معلم چیزهای خوبی درباره عملکرد او در مدرسه گفت
[ترجمه گوگل] معلم چیزهای خوب در مورد عملکردش در مدرسه گفت
• (4) تعریف: better than the average.
• مترادف: decent, fine
• متضاد: inadequate, poor, shabby
• مشابه: acceptable, adequate, all right, fair, first-rate, OK, passable, satisfactory, strong, superior, tolerable
- He always got good grades in school.
[ترجمه ترگمان] او همیشه نمرات خوبی در مدرسه داشت
[ترجمه گوگل] او همیشه نمرات خوبی در مدرسه دریافت کرد
• (5) تعریف: pleasant; enjoyable.
• مترادف: agreeable, congenial, enjoyable, nice, pleasant, pleasing
• متضاد: disagreeable, rotten, unpleasant
• مشابه: bright, cheerful, convivial, entertaining, sociable
- We had a good time at the party.
[ترجمه ترگمان] تو مهمونی وقت خوبی داشتیم
[ترجمه گوگل] ما وقت خوبی در حزب داشتیم
• (6) تعریف: capable; efficient.
• مترادف: capable, competent, efficient, proficient
• متضاد: poor
• مشابه: adept, hard, qualified, skilled, strong
- She is highly valued as a good worker.
[ترجمه ترگمان] او به شدت به عنوان کارگر خوب شناخته می شود
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک کارگر بسیار ارزشمند است
- He's good at tennis.
[ترجمه ترگمان] او در تنیس خوب است
[ترجمه گوگل] او در تنیس خوب است
- The new teacher is very good with young children.
[ترجمه ترگمان] معلم جدید با بچه های کوچک خیلی خوب است
[ترجمه گوگل] معلم جدید با فرزندان جوان بسیار خوب است
- I've never been very good with figures, so I always a use a calculator.
[ترجمه الی] تو سر و کله زدن با اعداد زیاد خوب نیستم برای همون همیشه از ماشین حساب استفاده میکنم
[ترجمه ترگمان] من تا به حال با اعداد خیلی خوب نبودم، بنابراین همیشه از ماشین حساب استفاده می کنم
[ترجمه گوگل] من هرگز با ارقام بسیار خوبی ندیدم، بنابراین همیشه یک ماشین حساب استفاده می کنم
• (7) تعریف: sound; reliable.
• مترادف: dependable, reliable, solid, sound
• متضاد: bad, ill, poor
• مشابه: true, trustworthy
- She gave us some good insight into the problem.
[ترجمه ترگمان] او بینش خوبی نسبت به این مساله به ما داد
[ترجمه گوگل] او به ما یک بینش خوب راجع به این مسئله داد
• (8) تعریف: well-mannered; obedient.
• مترادف: obedient, well-behaved
• متضاد: bad, mischievous
• مشابه: decorous, dutiful, nice, orderly, proper, respectful, seemly, well-mannered
- Our Spike is a good dog.
[ترجمه ترگمان] Spike یک سگ خوب است
[ترجمه گوگل] اسپایک ما یک سگ خوب است
- Our little boy is very good with this new babysitter.
[ترجمه ترگمان] پسر کوچولومون داره با این پرستار بچه خوب خیلی خوب میشه
[ترجمه گوگل] پسر کوچک ما با این بچه نگهدار جدید بسیار خوب است
• (9) تعریف: considerable; ample.
• مترادف: ample, considerable, sizable, substantial
• متضاد: inadequate
• مشابه: adequate, large, sufficient
- I'm making a good salary now.
[ترجمه ترگمان] الان دارم حقوق خوبی می گیرم
[ترجمه گوگل] من اکنون حقوق خوبی می گیرم
• (10) تعریف: advantageous; favorable.
• مترادف: advantageous, favorable, fit, suitable
• متضاد: bad
• مشابه: advisable, appropriate, beneficial, fitting, prosperous, right, salutary
- It's a good day to take a walk.
[ترجمه ترگمان] روز خوبی برای پیاده روی است
[ترجمه گوگل] روز خوبی برای پیاده روی است
- Their offer sounds like a very good deal.
[ترجمه ترگمان] پیشنهاد آن ها خیلی خوب به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] پیشنهاد آنها به نظر می رسد یک معامله بسیار خوب است
• (11) تعریف: full.
• مترادف: whole
• مشابه: complete, entire, full, solid
- I waited for her for a good hour.
[ترجمه ترگمان] منتظر یک ساعت خوب بودم
[ترجمه گوگل] برای او ساعت خوبی را برای او منتظر گذاشتم
• (12) تعریف: thorough.
• مترادف: complete, sound, thorough
• مشابه: accurate, careful, precise, solid
- I gave the contract a good reading before I signed it.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه امضا کنم قرارداد خوبی رو امضا کردم
[ترجمه گوگل] قبل از امضای آن، قرارداد خواندن خوب را دادم
• (13) تعریف: unspoiled.
• مترادف: all right, sound, usable
• متضاد: bad, foul
• مشابه: edible, fine, OK, sweet, wholesome
- Is this milk still good?
[ترجمه ترگمان] آیا این شیر هنوز خوب است؟
[ترجمه گوگل] آیا این شیر هنوز هم خوب است؟
• (14) تعریف: kind, compassionate.
• مترادف: altruistic, beneficent, benevolent, compassionate, decent, gracious, kind, kindly
• متضاد: bad, ill
• مشابه: charitable, considerate, generous, humane, liberal, merciful
- It was good of him to stop and help.
[ترجمه ترگمان] برای او خوب بود که بایستد و کمک کند
[ترجمه گوگل] خوب بود که او متوقف و کمک کند
• (15) تعریف: loyal; steadfast.
• مترادف: faithful, loyal, staunch, steadfast, true
• مشابه: dependable, firm, reliable, solid, trustworthy
- He's always been a very good friend to me.
[ترجمه ترگمان] همیشه دوست خوبی برای من بوده
[ترجمه گوگل] او همیشه یک دوست بسیار خوبی برای من است
- These are all good members of the club.
[ترجمه ترگمان] اینها همه اعضای خوب باشگاه هستند
[ترجمه گوگل] این همه اعضای خوب باشگاه هستند
• (16) تعریف: well; healthy.
- I feel good today.
[ترجمه ترگمان] امروز احساس خوبی دارم
[ترجمه گوگل] امروز احساس خوبی دارم
• (17) تعریف: capable of producing desired results; effective.
• مترادف: effective
• متضاد: bad, harmful
• مشابه: beneficial, useful
- This polish is especially good on damaged wood.
[ترجمه ترگمان] این برق به خصوص در چوب آسیب دیده خوب است
[ترجمه گوگل] این لهستانی مخصوصا در چوب آسیب دیده خوب است
- This herbal tea is good for sore throats.
[ترجمه ترگمان] این چای گیاهی برای گلو درد خوبه
[ترجمه گوگل] این چای گیاهی برای گلو درد مفید است
• (18) تعریف: enjoyable to eat or drink.
• مشابه: delicious, tasty, yummy
- Your mother makes very good spaghetti.
[ترجمه ترگمان] مادرت اسپاگتی خیلی خوبی درست میکنه
[ترجمه گوگل] مادر شما اسپاگتی بسیار خوبی دارد
- This wine is good with that kind of cheese.
[ترجمه ترگمان] این شراب با این نوع پنیره
[ترجمه گوگل] این شراب با این نوع پنیر خوب است
اسم ( noun )
عبارات: to the good, the goods
• (1) تعریف: that which is good.
• مترادف: asset, plus, positive, right
• متضاد: evil, harm
• مشابه: benefit, gain
- We have to take the good with the bad.
[ترجمه ترگمان] ما باید به نفع خودمون عمل کنیم
[ترجمه گوگل] ما باید بد بدیم
• (2) تعریف: benefit; welfare.
• مترادف: benefit, interest, sake, success, welfare, well-being
• متضاد: harm
• مشابه: advantage, behoof, enjoyment, favor, profit, prosperity
- She worked for the good of all the people.
[ترجمه ترگمان] اون برای همه مردم خوب کار می کرد
[ترجمه گوگل] او برای خیر همه مردم کار کرد
• (3) تعریف: virtue.
• مترادف: decency, morality, rectitude, virtue
• متضاد: evil
• مشابه: beneficence, benevolence, charity, generosity, good will, grace, honor, humanity, justice, kindness, mercy, righteousness
- She has a lot of good in her heart.
[ترجمه ترگمان] اون توی قلبش خیلی خوب بود
[ترجمه گوگل] او در قلبش خیلی خوب است
• (4) تعریف: (pl.) one's personal possessions.
• مترادف: belongings, paraphernalia, possessions, stuff, things
• مشابه: chattels, property, trappings
- He pledged her all his worldly goods.
[ترجمه ترگمان] او تمام اجناس worldly را گرو گذاشته بود
[ترجمه گوگل] او همه کالاهای دنیوی خود را متعهد کرد
• (5) تعریف: (pl.) inventory; merchandise.
• مترادف: inventory, merchandise, stock, wares
• مشابه: commodities, dry goods
- Most of the store's goods were destroyed in the fire.
[ترجمه ترگمان] بیشتر کالاها در آتش از بین رفته بودند
[ترجمه گوگل] بیشتر کالاهای فروشگاه در آتش سوزی تخریب شدند
حرف ندا ( interjection )
عبارات: do good, do somebody good
• : تعریف: used to express satisfaction, pleasure, or approval.
• مترادف: OK
• مشابه: all right, bully, yes
- Good! I like your idea.
[ترجمه ترگمان] بسیار خوب! از ایده تو خوشم میاد
[ترجمه گوگل] خوب ایده تو را دوست دارم