کلمه جو
صفحه اصلی

derange


معنی : بر هم زدن، دیوانه کردن، بی ترتیب کردن
معانی دیگر : مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن

انگلیسی به فارسی

برهم زدن، بی‌ترتیب کردن، دیوانه کردن


خراب شدن، بی ترتیب کردن، دیوانه کردن، بر هم زدن


انگلیسی به انگلیسی

• confuse, disorder, upset; make insane

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] به هم زدن ترتیب، بر هم زدن، پریشیدن

مترادف و متضاد

بر هم زدن (فعل)
bash, overset, unsettle, discompose, disturb, disorder, ruffle, faze, tousle, coup, derange, disarrange, disband

دیوانه کردن (فعل)
moon, distract, frenzy, craze, derange, madden

به ترتیب کردن (فعل)
wanton, derange, disarrange, untune

make crazy; confuse


Synonyms: confound, craze, dement, disarrange, disarray, discommode, discompose, disconcert, disorder, disorganize, displace, distract, disturb, drive mad, frenzy, madden, make insane, mess up, misplace, muss, perplex, ruffle, rummage, unbalance, unhinge, unsettle, upset


Antonyms: calm, comfort


جملات نمونه

1. It's guaranteed that my colleagues think I'm deranged.
[ترجمه ترگمان]ضمانت شده است که همکاران من فکر می کنند من deranged
[ترجمه گوگل]این تضمین شده است که همکارانم فکر می کنند من خراب شده ام

2. Traffic was stopped by a deranged man shouting at the sky.
[ترجمه ترگمان]در حالی که یک مرد دیوانه در آسمان فریاد می زد، ترافیک متوقف شد
[ترجمه گوگل]ترافیک توسط یک مرد محجوب فریاد در آسمان متوقف شد

3. A deranged man shot and killed 14 people.
[ترجمه ترگمان]یه آدم دیوونه کشته و ۱۴ نفر رو کشته
[ترجمه گوگل]یک مرد متجاوز به ضرب گلوله کشته شد و 14 نفر را کشت

4. Jack's inconsistent argument derange us all.
[ترجمه ترگمان]بحث inconsistent جک همه ما را به هم ربط داد
[ترجمه گوگل]استدلال متناقض جک همه ما را رد می کند

5. She is mentally deranged.
[ترجمه ترگمان] اون روانی روانیه
[ترجمه گوگل]او ذهنیتی دارد

6. Would he ever forget that deranged look of hatred on her face, the violence of her attack on him?
[ترجمه ترگمان]آیا ممکن است او آن نگاه deranged را که به صورت او بود فراموش کند، خشونت حمله او به او؟
[ترجمه گوگل]آیا او تا به حال فراموش کرده است که نگاه غم انگیز از نفرت در چهره اش، خشونت حمله او به او؟

7. It's beginning to look like a deranged version of Live Aid.
[ترجمه ترگمان]شبیه به یک نسخه از کمک های زنده است
[ترجمه گوگل]شروع به نگاه کردن به یک نسخه متمایز از کمک های زنده می کند

8. AS good as it got for the deranged Los Angeles combo.
[ترجمه ترگمان]آن هم به همان خوبی که برای the دیوانه لس آنجلس در نظر گرفته شده بود
[ترجمه گوگل]AS خوب به عنوان آن را برای ترکیب دسته کوچک شده در لس آنجلس دریافت کرد

9. And they cater to the deranged grin fetishes of retired colonels from the home counties.
[ترجمه ترگمان]و آن ها در حالی که به نیشخند deranged، درباره سرهنگ retired که از سرزمین های دیگر بازگشته بودند، رسیدگی می کردند
[ترجمه گوگل]و آنها را به فتنه های وحشت زده از سرهنگ های بازنشسته از مناطق منزل خدمت می کنند

10. So few men were present to derange the harmony of the wilderness.
[ترجمه ترگمان]این بود که چند مرد حضور داشتند تا هماهنگی و هماهنگی طبیعت بکر را به هم بریزد
[ترجمه گوگل]بنابراین تعداد کمی از مردان حاضر به ترک هماهنگی بیابان بودند

11. Whatever you do, dont let the stress derange your mind.
[ترجمه ترگمان]هر کاری می کنی، اجازه نده که استرس ذهن تو رو به هم بریزه
[ترجمه گوگل]هر آنچه که انجام می دهید، اجازه ندهید که تنش شما در ذهن شما ایجاد شود

12. You can't derange, or re-arrange, your poems again.
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی این کار رو به هم ربط بدی، یا دوباره ترتیب poems رو بدی
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید دوباره شعرهای خود را ترک کنید یا دوباره ترتیب دهید

13. Do not derange the bridle hand.
[ترجمه ترگمان]دست را به هم نزنید
[ترجمه گوگل]دست نابود نکنید

14. Whatever you do, don't let the stress derange owe head.
[ترجمه ترگمان]هر کاری می کنی، نذار استرس به ذهنم نفوذ کنه
[ترجمه گوگل]هر کاری که انجام می دهید، اجازه ندهید که تنش شدید به سر شما برسد

15. They took her into hospital because she was mentally deranged.
[ترجمه ترگمان]اونا بردنش بیمارستان چون اون روانی بود
[ترجمه گوگل]آنها او را به بیمارستان بردند زیرا او به لحاظ ذهنی متلاشی شده بود

War deranged the lines of communication.

جنگ خطوط ارتباطی را مختل کرد.


He acts like a deranged man.

او مثل دیوانه‌ها رفتار می‌کند.



کلمات دیگر: