کلمه جو
صفحه اصلی

postulate


معنی : ادعا، درخواست، انگاره، تقاضا، قیاس منطقی، پذیره، مسلم فرض کردن، فرض نمودن، لازم دانستن، قیاس منطقی کردن
معانی دیگر : اصل قرار دادن، مبنا قرار دادن، بدیهی پنداشتن، بنداشت کردن، مطالبه کردن، ادعا کردن، داعیه داشتن، فرض، (قضیه) حکم، چیز بدیهی، امرمسلم، فرض مسلم، پیش گزارده، بن انگاره، اصل موضوع، بنشت، پیش بر نهش، بدیهی شمرده، فر­ نمودن

انگلیسی به فارسی

انگاره، پذیره، مسلم فرض کردن


تقاضا، درخواست، ادعا، قیاس منطقی، بدیهی شمرده،لازم دانستن، قیاس منطقی کردن، فرض نمودن


فرضیه، قیاس منطقی، انگاره، پذیره، ادعا، تقاضا، درخواست، مسلم فرض کردن، فرض نمودن، لازم دانستن، قیاس منطقی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: postulates, postulating, postulated
(1) تعریف: to assert as something true, esp. as a basis for reasoning.
مترادف: hypothesize, theorize
مشابه: conjecture, guess, posit, speculate, suppose, surmise, venture

- If we postulate that early humans had this knowledge, then it seems likely that they would have developed tools to take advantage of it.
[ترجمه ترگمان] اگر ما فرض کنیم که انسان های اولیه این دانش را داشتند، پس به نظر می رسد که آن ها ابزارهایی برای استفاده از آن ایجاد کرده اند
[ترجمه گوگل] اگر ما فرض کنیم که انسانهای اولیه این دانش را داشتند، احتمالا به نظر میرسد ابزارهای لازم برای استفاده از آن را داشته باشند

(2) تعریف: to assume as a basic premise; treat as a given.
مترادف: assume, predicate, presume, suppose, take
مشابه: believe, conjecture, gather, guess, infer, posit, premise, surmise

(3) تعریف: to put forth a claim or request for; demand.
مترادف: claim, demand
مشابه: ask, petition, plead, request, solicit, urge
اسم ( noun )
مشتقات: postulational (adj.), postulation (n.)
(1) تعریف: something that is accepted without proof as the basis of a rational argument.
مترادف: axiom, fundamental, hypothesis, presumption
مشابه: assumption, premise, proposition, theory, truism

(2) تعریف: a primary or fundamental principle.
مترادف: axiom, basis, fundamental, truth
مشابه: foundation, premise, principle, theory

(3) تعریف: in mathematics and logic, a proposition that is assumed to be true and is used to prove other propositions; axiom.
مترادف: axiom
مشابه: proposition, theorem

- One of the basic postulates of geometry is that, through any two points, one and only one line can be drawn.
[ترجمه ترگمان] یکی از اصول اولیه هندسه این است که از طریق هر دو نقطه، تنها یک خط می تواند کشیده شود
[ترجمه گوگل] یکی از پیامدهای اساسی هندسه این است که، از طریق هر دو نقطه، یک و تنها یک خط می تواند کشیده شود

(4) تعریف: a requirement; prerequisite.
مترادف: condition, prerequisite, requirement
مشابه: desideratum, essential, imperative, necessity, need, provision

• assumption, premise; requirement, prerequisite; basic principle, fundamental tenet; axiom, fact that requires no proof
presume, suppose; assume, take for granted; claim, stipulate; demand, require
if you postulate something, you suggest it as the basis for a theory, argument, or calculation, or assume that it is the basis; a formal word,
a postulate is an idea that is suggested as or assumed to be the basis for a theory, argument, or calculation; a formal word,

دیکشنری تخصصی

[شیمی] پذیره، اصل موضوع، پذیرا شدن
[برق و الکترونیک] اصل موضوع، لازمه
[نساجی] اصل موضوع
[ریاضیات] پوستولا

مترادف و متضاد

ادعا (اسم)
assertion, claim, pretense, pretension, plea, allegation, purport, protestation, asseveration, averment, postulate

درخواست (اسم)
suit, application, appeal, solicitation, request, demand, requisition, postulate

انگاره (اسم)
idea, pattern, sketch, croquis, tenet, postulate

تقاضا (اسم)
suit, solicitation, request, demand, plea, requisition, importance, requirement, postulate, prayer, rogation

قیاس منطقی (اسم)
syllogism, proposition, postulate, noetics, postulation

پذیره (اسم)
postulate

مسلم فرض کردن (فعل)
postulate

فرض نمودن (فعل)
postulate

لازم دانستن (فعل)
require, postulate

قیاس منطقی کردن (فعل)
postulate

suppose, figure


Synonyms: advance, affirm, assert, assume, aver, estimate, guess, hypothesize, posit, predicate, premise, presuppose, propose, put forward, speculate, suppose, take for granted, theorize


Antonyms: calculate


جملات نمونه

1. Let's postulate that she is a cook.
[ترجمه ترگمان]بیا فرض کنیم که او آشپز است
[ترجمه گوگل]فرض کنید که او یک آشپز است

2. Even if we postulate that she had a motive for the murder, that still doesn't mean she did it.
[ترجمه ترگمان]حتی اگه ما فرض کنیم که اون انگیزه قتل رو داشته باشه، این به این معنی نیست که اون این کار رو کرده
[ترجمه گوگل]حتی اگر فرض کنیم که او یک انگیزه برای قتل است، هنوز هم به این معنا نیست که او این کار را انجام داده است

3. Here Moscovici is offering a universal postulate about social psychological processes.
[ترجمه ترگمان]در اینجا Moscovici یک قیاس منطقی جهانی در مورد فرآیندهای روانشناسی اجتماعی ارائه می کند
[ترجمه گوگل]در اینجا Moscovici ارائه یک فرضیه جهانی در مورد فرآیندهای روانی اجتماعی است

4. By implication it is impossible to postulate any definite inverse correlation between changes in the real wage rate and changes in employment.
[ترجمه ترگمان]با این مفهوم غیر ممکن است که هیچ همبستگی معکوس مشخصی بین تغییرات نرخ دست مزد واقعی و تغییرات در اشتغال داشته باشیم
[ترجمه گوگل]به طور ضمنی، هیچ تغییر قطعی معکوس بین تغییرات نرخ واقعی دستمزد و تغییرات اشتغال وجود ندارد

5. It would be reasonable to accept any postulate that would make it more probable.
[ترجمه ترگمان]قبول هر گونه قیاس منطقی که آن را محتمل تر می کند منطقی است
[ترجمه گوگل]منطقی است که هرگونه قضاوتی را پذیرفته باشیم که احتمال آن را بیشتر کند

6. Bayes' postulate is that, when nothing to the contrary is known, the probabilities should be assumed to be equal.
[ترجمه ترگمان]معیار بیز این است که، زمانی که هیچ چیزی خلاف آن شناخته نشده است، احتمالات باید برابر باشند
[ترجمه گوگل]فرضیه بایر این است که وقتی چیزی مشخص نیست، باید احتمالات را با هم برابر کنیم

7. But a postulate in a Euclidean system must be accepted in order to maintain the integrity of the whole.
[ترجمه ترگمان]اما یک قیاس منطقی در یک سیستم اقلیدسی باید به منظور حفظ تمامیت کل پذیرفته شود
[ترجمه گوگل]اما یک قاعده در یک سیستم اقلیدسی باید برای حفظ یکپارچگی کل مورد پذیرش قرار گیرد

8. It is, at best, a postulate.
[ترجمه ترگمان]آن، در بهترین حالت، یک قیاس منطقی است
[ترجمه گوگل]در بهترین حالت، یک پیش فرض است

9. Subjects depend on each other. National objectives postulate certain contents.
[ترجمه ترگمان]موضوعات به هم بستگی دارند اهداف ملی محتوای خاصی را قیاس می کنند
[ترجمه گوگل]افراد به یکدیگر وابسته هستند اهداف ملی مقادیر خاصی را تحویل می دهند

10. Because even an idiotic postulate needs to be disproved by scientific means.
[ترجمه ترگمان]چون حتی یک postulate احمقانه هم باید از طریق علمی ردش کند
[ترجمه گوگل]از آنجا که حتی باید یک رویکرد فریبکارانه با استفاده از روش علمی، نادیده گرفته شود

11. It is a crucial postulate underpinning all the social sciences that individuals are related through associations of various kinds.
[ترجمه ترگمان]این یک قیاس منطقی حیاتی است که زیربنای همه علوم اجتماعی است که افراد از طریق انجمن های گوناگون مرتبط هستند
[ترجمه گوگل]این یک قاعده حیاتی است که همه علوم اجتماعی را تحت الشعاع قرار می دهد که افراد از طریق ارتباطات مختلفی مرتبط هستند

12. With this philosophy in mind, we postulate that the divergent process is the worst possible.
[ترجمه ترگمان]با این فلسفه در ذهن، ما فرض می کنیم که فرآیند واگرا بدترین روند ممکن است
[ترجمه گوگل]با توجه به این فلسفه، ما فرض می کنیم که فرایند واگرا بدترین احتمال است

13. Offe also challenges the postulate of an "organized capitalism".
[ترجمه ترگمان]Offe همچنین قیاس منطقی \"نظام سرمایه داری سازمان یافته\" را نیز به چالش می کشد
[ترجمه گوگل]Offe نیز از موضع 'سرمایه داری سازمان یافته' چالش می کشد

14. You discuss the dermas of a labia and postulate the origin of life.
[ترجمه ترگمان]شما در مورد dermas یک labia صحبت می کنید و منشا زندگی را قیاس می کنید
[ترجمه گوگل]شما در مورد پوست های یک حنجره صحبت می کنید و مبانی زندگی را مطرح می کنید

15. This postulate suggested a practical strategy for determining relative atomic weights from elemental percentages in compounds.
[ترجمه ترگمان]این قیاس منطقی، یک استراتژی عملی را برای تعیین اوزان اتمی نسبی از درصدهای عنصری در ترکیب ها پیشنهاد داده است
[ترجمه گوگل]این فرضیه یک استراتژی عملی برای تعیین وزن نسبی اتمی از درصد عناصر در ترکیبات پیشنهاد کرد

The road building program postulates a doubling of oil income.

برنامه‌ی راه‌سازی بر این اصل استوار است که درآمد نفت دوبرابر خواهد شد.


Finding fresh leaves postulates the existence of plants in this region.

یافتن برگ تازه وجود گیاه را در این ناحیه بدیهی می‌سازد.


He postulated supremacy over our nation.

او داعیه‌ی چیرگی بر ملت ما را داشت.


پیشنهاد کاربران

در فیزیک به معنی اصل موضوعه است. یعنی تمام فرمالیسم ریاضی و فیزیک یک نظریه برین اصول استوار هستند ! بطور مثال اصول موضوعه در نسبیت جناب انیشتین دو تاست!

( فعل ) بدیهی شمردن، مسلم فرض کردن
( اسم ) اصل بدیهی

فرض کردن

درخواست

نظریه پردازی کردن، فرضیه پردازی کردن

Assume=presume=postulate

فرض مسلم

بن دارمند، اصل مسلم ، "شدستنی"

بدهیهات:
در حسابداری بعنوان قضایای اثبات شده ای هستند که نیاز با ازمون ندارد


کلمات دیگر: