کلمه جو
صفحه اصلی

accident


معنی : تصادف، حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء
معانی دیگر : رخداد، واقعه ی ناگوار، قضا، عرض، فرعی، غیر اساسی، ناهمواری یا ناهنجاری سطح چیزی (مثلا سطح ماه)، طب علامت بد مر­، صفت عرضی arazy، در نشان خانوادگی علامت سلاح، عارضه صرفی، اتفاقی، تصادفی، ضمنی، عارضه در فلسفه

انگلیسی به فارسی

حادثه، سانحه، واقعه ناگوار، مصیبت ناگهانی، تصادف اتومبیل، (پزشکی) علامت بد مرض، عارضه صرفی، اتفاقی، تصادفی، ضمنی، عارضه (در فلسفه)، پیشامد


تصادف، حادثه، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، پیش امد، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: unknown or unplanned causes of events; chance.
مترادف: chance, fortuity, happenstance, luck
متضاد: intent, plan
مشابه: fate, fluke, fortune, hap, haphazard, hazard, serendipity

- We met each other by accident, not by design.
[ترجمه خودم] ما یکدیگر را تصادفی ملاقات کردیم نه با طرح
[ترجمه 🤟🏻] ما همیدگه رو بدون برنامه ریزی و تصادفی ملاقات کردیم
[ترجمه 🙂] ما به طور تصادفی با هم ملاقات کردیم، نه با طراحی
[ترجمه Rahil] ما بدون برنامه ریزی یکدیگر را ملاقات کردیم.
[ترجمه ب گنج جو] ملاقات ما از روی طرح و برنامه ی قبلی نبود همینطور یهویی.
[ترجمه 💙💜] ما همدیگر روتصادفی ملاقات کردیم نه با طراحی
[ترجمه ترگمان] ما یکدیگر را تصادفی ملاقات کردیم، نه با طرح
[ترجمه گوگل] ما با تصادف، نه با طراحی، یکدیگر را ملاقات کردیم

(2) تعریف: an event that occurs without human planning or intent.
مشابه: coincidence

- We didn't know about the contest, so winning the prize was just an accident.
[ترجمه ب گنج جو] واقعیتش ما چیزی از این مسابقه نمیدونستیم، پس جایزه بردن ما هم الله بختکی بود
[ترجمه 🙃] ما در مورد مسابقه نمی دانستیم، بنابراین برنده شدن جایزه فقط یک تصادف بود
[ترجمه ترگمان] ما در مورد مسابقه نمی دانستیم، بنابراین برنده شدن جایزه فقط یک حادثه بود
[ترجمه گوگل] ما در مورد مسابقه نمی دانستیم، بنابراین برنده شدن جایزه فقط یک تصادف بود

(3) تعریف: an undesirable or harmful event.
مترادف: mishap
مشابه: adversity, collision, contretemps, crack-up, crash, misadventure, mischance, misfortune, mistake, pileup, smash-up

- He was killed in a car accident.
[ترجمه HIVA] او دریک تصادف ماشین کشته شد
[ترجمه ب گنج جو] یه تصادف هلاکش کرد، همین
[ترجمه ترگمان] او در یک تصادف اتومبیل کشته شد
[ترجمه گوگل] او در یک تصادف اتومبیل کشته شد

• casualty, misadventure; mishap; failure, incident
an accident is an event which happens completely by chance.
an accident is also something unpleasant and unfortunate that happens and that often leads to injury or death.

دیکشنری تخصصی

[سینما] تصادف
[عمران و معماری] برخورد - تصادم - تصادف - سانحه
[حقوق] حادثه، تصادف، اتفاق
[ریاضیات] تصادف، واقعه، حادثه، پیشامد

مترادف و متضاد

تصادف (اسم)
hit, accidence, accident, chance, coincidence, incident, occasion, occurrence, accidentalism, concurrence, encounter, fortuity

حادثه (اسم)
accidence, accident, incident, event, adventure, case, phenomenon, fortuity

پیش امد (اسم)
accidence, accident, event, happening, circumstance, exigence, occurrence

سانحه (اسم)
accident, event, casualty, calamity

اتفاق (اسم)
accident, event, case, happening, occurrence, fluke, accidentalism, unison, hazard, confederation, fortuity, confederacy, federation, happenstance, joinder

واقعه ناگوار (اسم)
accident

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

تصادف اتومبیل (اسم)
accident, incident

مصیبت ناگهانی (اسم)
accident, incident

صفت (اسم)
qualification, accident, attribute, adjective, quality, epithet, determinative, schema

صرف (اسم)
sheer, accident, conjugation, expenditure, etymology

عارضه (اسم)
accident, event, phenomenon

شیی ء (اسم)
accident, object, thing

unexpected, undesirable event; often physically injurious


Synonyms: blow, calamity, casualty, collision, crack-up, disaster, fender-bender, fluke, hazard, misadventure, misfortune, mishap, pileup, rear ender, setback, smash, smashup, stack-up, total, wrack-up


Antonyms: intent, intention, necessity, plan, provision


chance event


Synonyms: adventure, circumstance, contingency, fate, fluke, fortuity, fortune, happening, luck, occasion, occurrence, turn


Antonyms: calculation, decision, decree, plan


جملات نمونه

a cerebral accident

عارضه‌ی مغزی


to have an accident

دچار سانحه شدن


a car accident

تصادف اتومبیل


1. accident insurance
بیمه ی حوادث،بیمه ی سوانح

2. accident insurance
بیمه ی حوادث

3. her accident and a consequential loss of eyesight
تصادف او و از دست دادن بینائیش در نتیجه ی آن

4. that accident happened when i was on duty
آن تصادف هنگامی که من سر کار بودم روی داد.

5. that accident impaired his hearing
آن تصادف به شنوایی او آسیب رساند.

6. the accident happened in this place
تصادف در اینجا اتفاق افتاد.

7. the accident reduced the car to squash
تصادف ماشین را خرد و خمیر کرد.

8. the accident was caused by the driver's negligence
تصادف به خاطر بی دقتی راننده بود.

9. car accident
تصادف اتومبیل

10. a car accident
تصادف اتومبیل

11. a car accident disabled him for life
تصادف اتومبیل او را برای تمام عمر معلول کرد.

12. a cerebral accident
عارضه ی مغزی

13. a freak accident
تصادف عجیب و غریب

14. the car accident changed her face beyond recognition
تصادف اتومبیل صورتش را آنقدر عوض کرده بود که نمی شد او را شناخت.

15. the car accident killed five people
تصادف اتومبیل منجر به قتل پنج نفر شد.

16. the car accident robbed him of health
تصادف اتومبیل او را از سلامتی بی بهره کرد.

17. because of the accident they detoured all the cars
به خاطر تصادف همه ماشین ها را از راه فرعی عبور دادند.

18. how did the accident take place?
آن حادثه چگونه روی داد؟

19. liability for an accident
مسئولیت تصادف

20. to have an accident
دچار سانحه شدن

21. to meet by accident
بر حسب اتفاق ملاقات کردن

22. many people witnessed the accident
اشخاص زیادی شاهد آن حادثه بودند.

23. mercy! how did the accident happen?
پناه بر خدا! آن تصادف چگونه روی داد؟

24. the memory of that accident keeps running through my mind
خاطره ی آن حادثه مرتبا در فکرم خطور می کند.

25. the memory of that accident remained embedded in his mind for years
خاطره ی آن حادثه سال ها در خاطرش نقش بسته بود.

26. to report a car accident to the police
تصادف اتومبیل را به پلیس اطلاع دادن

27. as a result of the accident, he lost the use of his left hand
در نتیجه ی آن تصادف قدرت استفاده از دست چپش را از دست داد.

28. i feel badly about your accident
درباره ی تصادف شما متاسفم.

29. injuries resulting from a car accident
صدمات حاصله از تصادف اتومبیل

30. to die in a car accident and become a statistic
در حادثه ی اتومبیل رانی مردن و به آمار تلفات پیوستن

31. every time i think of the accident my stomach churns
هر وقت فکر آن حادثه را می کنم دلم زیر و رو می شود.

32. he lost an eye in the accident
در حادثه یک چشمش کور شد.

33. he was maimed in an auto accident
او در تصادف ماشین معلول شد.

34. his disavowal of resposibility for the accident
حاشای او نسبت به داشتن مسئولیت در حادثه

35. she was hurt in a car accident
او در تصادف ماشین مصدوم شد.

36. a share of the responsibility for this accident falls on him
بخشی از مسئولیت این حادثه متوجه اوست.

37. decontamination experts visited the site of the accident
کارشناسان آلایش بری از محل حادثه دیدن کردند.

38. he could not conceive of such an accident happening to him
او تصور نمی کرد که چنین حادثه ای برایش روی دهد.

39. her blindness is the result of an accident
کوری او در اثر یک حادثه است.

40. his hand was injured in a car accident
دست او در تصادف ماشین آسیب دید.

41. she met her death in a car accident
او در یک تصادف اتومبیل کشته شد.

42. two people lost their lives in that accident
دو نفر در آن حادثه جان خود را از دست دادند.

43. you can't fault the weather for the accident
تقصیر این حادثه را نمی توان به گردن هوای بد انداخت.

44. he lighted upon that lonely spot quite by accident
او کاملا به طور اتفاقی به آن جای خلوت رسید.

45. it was a marvel that i survived the accident
نجات من از آن تصادف یک معجزه بود.

46. a large crowd gathered at the scene of the accident
جمعیت زیادی در محل حادثه گرد آمده بودند.

47. her poor eyesight was a legacy of a childhood accident
کم سویی چشم او پیامد یک حادثه ی زمان کودکی بود.

48. it is a wonder he wasn't killed in the accident
تعجب آور است که در تصادف کشته نشد.

49. she was quite positive about the time of the accident
او درباره ی زمان وقوع حادثه هیچ شبهه ای نداشت.

50. the police kept bystanders away from the scene of accident
پلیس تماشاچیان را از محل حادثه دور کرد.

to meet by accident

بر حسب اتفاق ملاقات کردن


اصطلاحات

accident insurance

بیمه‌ی حوادث، بیمه‌ی سوانح


پیشنهاد کاربران

حادثه ناگهانی ناگوار و خوشایند که زیان اور است

تصادف ، رخداد، حادثهی ناگهانی

تصادف

رویدادیا اتفاق ناگوار

حادثه

dangerous or unpleasant happening

رخ داد ناگهانی

حادثه ناگهانی
تصادف

حادثه یا اتفاق ناگواری مانند تصادف

پیشامد ناگهانی
تصادف

حادثه
تصادف

تصادف یا رخداد

حادثه ناگوار، رخداد، پیشامد ناگهانی، حادثه، اتفاقی ناگوار، اتفاق وحشتناک، اتفاق ناگهانی یا پیش بینی نشده، واقعه ناگوار. . .

حادثه یا تصادف

وسیله، راه

dangerous or unpleasant happening
حادثه ی خطرناک یا ناخوشایند

حادثه یا رویداد ناخواسته و برنامه ریزی نشده ای که منجر به آسیب "شخص یا اموال" یا "هردوی" آنها بشود.

تصادف ناگهانی
حادثه غیر منتظره

تصادف 💢
he will have an accident if he goes on driving like that
اون تصادف خواهد کرد اگر به این گونه رانندگی کردن ادامه دهد

حادثه، تصادف، اتفاق ناگوار، رخداد، پیشامد ناگهانی

تصادف حادثه ی ناگوار

اتفاق . تصادف . . . .

عرض ( در فلسفه )

حادثه، رخداد

در فلسفه: عَرَض، صفت عَرَضی

تصادف، اتفاق رویداد

اتفاق ناخواسته

accident ( فلسفه )
واژه مصوب: عَرَض
تعریف: هر یک از ویژگی های یک شیء که جزء ذات آن نیست و شیء با از دست دادنش همچنان همان که بود باقی می ماند


کلمات دیگر: