کلمه جو
صفحه اصلی

rid


معنی : رهانیدن از
معانی دیگر : رها کردن، خلاص کردن، (قدیمی - به ویژه زمین را) پاک کردن، موانع را برطرف کردن، (محلی) فرستادن، اعزام کردن، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: ride، پاک کردن از

انگلیسی به فارسی

پاک کردن از، رهانیدن از، خلاص کردن


خلاص شدن از شر، رهانیدن از


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rids, ridding, rid, ridded
عبارات: get rid of
• : تعریف: to clear or free from something undesirable (usu. fol. by of).
مترادف: clear, free, purge
مشابه: clean out, cleanse, disencumber, liberate, purify, relieve, unburden

- I want to rid the yard of weeds.
[ترجمه علیرضا] من میخواهم از شر علفهای هرز توحیاطم خلاص بشم
[ترجمه ترگمان] میخوام از شر علف های هرز خلاص شم
[ترجمه گوگل] من می خواهم حیاط علف های هرز را از بین ببرم

• clear of, disencumber, release from, free from; remove, take away
when you get rid of something or someone that you do not want, you take action so that you no longer have them.
if you rid a place or yourself of something unpleasant or annoying, you take action so that it no longer exists, or no longer affects you; a formal use.
if you are rid of someone or something unpleasant or annoying, they are no longer with you or affecting you.

مترادف و متضاد

رهانیدن از (فعل)
rid

do away with; free


Synonyms: abolish, clear, deliver, disabuse, disburden, disembarrass, disencumber, dump, eject, eliminate, eradicate, expel, exterminate, extinguish, extirpate, fire, give the brush, heave-ho, junk, kiss goodbye, liberate, make free, purge, release, relieve, remove, roust, scrap, send packing, shake off, shed, throw away, throw out, toss out, unburden, unload, uproot


Antonyms: get


جملات نمونه

1. be rid of
(از شر چیزی) خلاص بودن،دک کردن

2. get rid of
از سربازکردن،دک کردن

3. get rid of
(از شر چیزی) خلاص شدن،از سر باز کردن،دک کردن

4. you must rid yourself of these childish thoughts
تو بایستی خودت را از شر این افکار کودکانه آزاد کنی.

5. they must get rid of those pink politicians
آنها باید از شر آن سیاست بازهای چپی خلاص شوند.

6. we must get rid of these do-nothing employees
باید از شر این کارمندان بیکاره راحت شویم.

7. akbar wanted to get rid of the uninvited guests and be alone with his friend
اکبر می خواست مهمانان ناخوانده را از سرباز کند و با دوستش تنها بشود.

8. they were trying to rid their religion of any heterodoxy
آنان می کوشیدند که مذهب خود را از هر گونه کژاندیشی بزدایند.

9. deadwood professors must be gotten rid of
باید از شر استادان بی خاصیت خلاص شد.

10. he couldn't wait to retire and be rid of his many responsibilities
او صبر نداشت که بازنشسته شود و از شر مسئولیت های فراوانش راحت گردد.

11. if you want to marry my daughter you must get rid of this ugly mustache!
اگر می خواهی دختر مرا بگیری باید این سبیل زشت را بتراشی !

12. He shook the blankets vigorously to get rid of the dust.
[ترجمه ترگمان]او پتوها را به شدت تکان داد تا از شر گرد و خاک خلاص شود
[ترجمه گوگل]او پتو را به آرامی تکان داد تا گرد و غبار را از بین ببرد

13. You must rid yourself of this gloomy mood.
[ترجمه ترگمان]تو باید خودت را از این حالت افسرده خلاص کنی
[ترجمه گوگل]شما باید از این خلق و خوی غم انگیز خلاص شوید

14. The mother wanted her little son to get rid of the bad habit of picking at his food.
[ترجمه فرشاد] مادر می خواست پسر کوچکش را از شر عادت بد ایراد گرفتن به غذایش خلاص کند.
[ترجمه ترگمان]مادر می خواست پسر کوچکش را از شر این عادت بد خلاص کند
[ترجمه گوگل]مادر می خواست پسر کوچکش را از شر عادت بد خویش در خوردن غذا خلاص کند

15. Are you trying to get rid of me?
[ترجمه ترگمان]داری سعی می کنی از دست من خلاص شی؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهید از من خلاص شوید؟

16. Try to get rid of your nasty cold.
[ترجمه ترگمان] سعی کن از سرمای your خلاص بشی
[ترجمه گوگل]سعی کنید خلاص شدن از شر تند و زننده خود را

17. This exercise is brilliant for getting rid of flabby tums.
[ترجمه ترگمان]این تمرین برای خلاص شدن از شر tums شل عالی است
[ترجمه گوگل]این ورزش برای خلاص شدن از تپه های شل و ول درخشان است

He couldn't wait to retire and be rid of his many responsibilities.

او صبر نداشت که بازنشسته شود و از شر مسئولیت‌های فراوانش راحت گردد.


Akbar wanted to get rid of the uninvited guests and be alone with his friend.

اکبر می‌خواست مهمانان ناخوانده را از سر باز کند و با دوستش تنها بشود.


if you want to marry my daughter you must get rid of this ugly mustache!

اگر می‌خواهی دختر مرا بگیری باید این سبیل زشت را بتراشی!


You must rid yourself of these childish thoughts.

تو بایستی خودت را از شر این افکار کودکانه آزاد کنی.


اصطلاحات

be rid of

(از شر چیزی) خلاص بودن، دک کردن


get rid of

(از شر چیزی) خلاص شدن، از سر باز کردن، دک کردن


rid-self of something

چیزی را ول کردن، خود را از شر چیزی رها کردن


کلمات اختصاری

عبارت کامل: router ID
موضوع: کامپیوتر
یک پروتکل در مسیر یابی در شبکه

پیشنهاد کاربران

. . . Get rid of
خلاص شدن از شر چیزی یا کسی

انداختن ودور کردن

دور انداختن

خلاص شدن از شر
You got rid of the lizard by your mother
شما از شر مارمولک ایبجر، توسط مادر خود خلاص شدید
شما توسط مادر خود از شر شیطان خلاص شدید

از شر شیطان ایبجرخلاص شدن
You got rid of the devil by your mother and father
شما توسط مادرو پدرخود، از شر ایبجر خلاص شدید


رهانیدن
خلاص کردن
پاک کردن


کلمات دیگر: