کلمه جو
صفحه اصلی

gauge


معنی : درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، مصرف سنج، پیمانه کردن، اندازه گرفتن، گرو گذاشتن، شرط بستن، ازمایش کردن
معانی دیگر : (راه آهن) فاصله ی بین ریل ها، فاصله ی بین دو چرخ عقب (یا جلو) وسایط نقلیه، وسیله ی اندازه گیری، سنجه، آلت سنجش، محک، (سلاح گرم) کالیبر، قطر داخلی لوله ی تفنگ، (در مورد سیم و صفحه ی فلزی) ضخامت، کلفتی، (در مورد منسوجات بافته شده) میزان ریز بافتی، تعداد گره (در هر 1/5 اینچ مربع)، (کشتیرانی) موقعیت کشتی نسبت به باد و همچنین کشتی دیگر، (بنایی) مقدار گچ که برای زود سفت شدن ساروج به آن افزوده می شود، ملات سه گرگه، ملات حرامزاده، (برای زود سفت شدن ساروج) گچ افزودن، (با درجه یا پیمانه و غیره) اندازه گرفتن، سنجیدن، برآورد کردن، داوری کردن، حدس زدن، به اندازه ی مطلوب درآوردن، (بنایی) سنگ یا آجر را با تراشیدن یا با ساباندن به شکل مورد دلخواه در آوردن، ضخامت ورق فلزی یا قطر سیم و غیره

انگلیسی به فارسی

درجه، اندازه،اندازه گیر، پیمانه، مقیاس، معیار، ضخامت ورق فلزی یا قطر سیم و غیره، پیمانه کردن، ازمایش کردن، اندازه گرفتن


اندازه گیری، اندازه، پیمانه، معیار، درجه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، گرو، وثیقه، مصرف سنج، اندازه گرفتن، پیمانه کردن، ازمایش کردن، گرو گذاشتن، شرط بستن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gages, gauges, gaging, gauging, gaged, gauged
(1) تعریف: to make an estimate of or a judgment concerning; judge.
مشابه: appraise, calculate, evaluate, judge, reckon

- The speaker incorrectly gauged the reactions of his audience.
[ترجمه ترگمان] سخنران به اشتباه واکنش های مخاطبان خود را مورد سنجش قرار داد
[ترجمه گوگل] سخنران نادرست واکنش مخاطبانش را سنجید
- It is impossible to gauge the size of an iceberg by looking at the part that is above water.
[ترجمه ترگمان] اندازه گیری اندازه یک کوه یخی با نگاه کردن به قسمتی که بالای آب است غیر ممکن است
[ترجمه گوگل] با توجه به بخشی که بالاتر از آب است، نمیتوان اندازه یخهای یخی را اندازه گیری کرد
- The engineers gauged the bridge to be safe.
[ترجمه ترگمان] مهندسین این پل را مورد سنجش قرار دادند تا بی خطر باشند
[ترجمه گوگل] مهندسان پل را ایمن ساختند

(2) تعریف: to measure exactly the size, amount, or contents of.
مشابه: measure

- This instrument is used to gauge the speed of the rotation.
[ترجمه ترگمان] این ابزار برای اندازه گیری سرعت چرخش مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه گوگل] این وسیله برای اندازه گیری سرعت چرخش استفاده می شود
اسم ( noun )
مشتقات: gaugeable (adj.)
(1) تعریف: an accepted scale for measuring.

(2) تعریف: a device used to make a measurement.
مشابه: instrument

- a pressure gauge
[ترجمه ترگمان] فشار سنج
[ترجمه گوگل] یک فشار سنج

(3) تعریف: a procedure or criterion for making a judgment.
مشابه: criterion

- a gauge of ability
[ترجمه ترگمان] یک اندازه توانایی
[ترجمه گوگل] یک سنجش توانایی

(4) تعریف: the size, range, or extent of something.

(5) تعریف: a standard of measuring, as for the distance between railroad tracks, the thickness of wire, or the inner diameter of shotgun barrels.

• standard of measure; device for measuring (pressure, amount, distance, etc.); standard by which something is judged, criterion; extent
measure; evaluate, determine; estimate
if you gauge an amount or quantity, you measure or calculate it, often by means of a device.
a gauge is a device that shows the amount of something.
if you gauge people's feelings, actions, or intentions in a particular situation, you carefully consider and judge them.
a gauge is also a fact that can be used to judge a situation.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] اندازه گیر
[سینما] اندازه - قطع فیلم [نسبت ابعاد قاب فیلم ] - قطع فیلم - اندازه فیلم - قطع
[عمران و معماری] اندازه گیر - سنج - اندازه گیری - اندازه گرفتن - سنجشگر - سنجنده - سنجیدن
[مهندسی گاز] درجه، اندازه، مقیاس، اندازه گرفتن
[زمین شناسی] اندازه گیر، درجه، اندازه، پیمانه، مقیاس، معیار، آزمایش کردن، اندازه گرفتن
[صنعت] معیار، پیمانه، سنجه، گیج
[نساجی] گیج - گیج ماشین - ظرفیت ماشین - تعداد سوزن های در واحد طول ماشین بافندگی حلقوی - فاصله بین دوکها در ماشین رینگ یا دولا تاب - ساختمان پارچه - قدرت نخ - ظرافت پارچه - نمره سوزن کشبافی - فیلر
[ریاضیات] پیمانه
[معدن] عرض راه آهن (ترابری)
[آمار] پیمانه
[آب و خاک] اندازه گیر (آب، باران )

مترادف و متضاد

درجه (اسم)
measure, length, point, gage, gauge, mark, alloy, degree, grade, rating, scale, quantum, proportion, peg, gradation, thermometer, thermometre, pitch, stair, step

وثیقه (اسم)
surety, earnest, gage, gauge, assurance, security, guarantee, guaranty, pledge, caution, premium, pawn, hostage

اندازه (اسم)
tract, limit, extent, measure, bulk, volume, span, size, gage, gauge, deal, scale, quantity, quantum, magnitude, measurement, meter, indicator, dimension

پیمانه (اسم)
modulus, measure, mete, gauge, module, bushel, yardstick

معیار (اسم)
test, criterion, touchstone, canon, gauge, scale, standard, yardstick, paragon

مقیاس (اسم)
measure, criterion, gauge, scale, yardstick, meter, indicator

گرو (اسم)
surety, gage, gauge, security, deposit, stake, pledge, pawn, mortgage, encumbrance, hostage

اندازه گیر (اسم)
gage, gauge, meter

وسیله اندازه گیری (اسم)
gage, gauge, meter, metre

مصرف سنج (اسم)
gauge, meter

پیمانه کردن (فعل)
measure, gauge

اندازه گرفتن (فعل)
measure, stack up, span, admeasure, mete, gage, gauge

گرو گذاشتن (فعل)
gage, gauge, engage, pledge, pawn, mortgage, hypothecate, impawn

شرط بستن (فعل)
gage, gauge, bet

ازمایش کردن (فعل)
test, gauge, approve, assay, experiment, quiz

measure, standard


Synonyms: barometer, basis, benchmark, bore, capacity, check, criterion, degree, depth, example, exemplar, extent, guide, guideline, height, indicator, magnitude, mark, meter, model, norm, pattern, rule, sample, scale, scope, size, span, test, thickness, touchstone, type, width, yardstick


Antonyms: estimate, guess


measure, judge


Synonyms: adjudge, appraise, ascertain, assess, calculate, calibrate, check, check out, compute, count, determine, estimate, evaluate, eye, figure, figure in, guess, guesstimate, have one’s number, look over, meter, peg, quantify, quantitate, rate, reckon, scale, size, size up, take account of, tally, value, weigh


جملات نمونه

1. gauge glass
لوله ی آبنما،لوله ی شیشه ای ارتفاع نما

2. gauge of wire
قطر سیم،ضخامت سیم،نمره ی سیم

3. gauge valve
شیر نمونه گیری،شیر سنجش

4. narrow gauge railway
خط آهن دارای ریل های نزدیک به هم،خط آهن باریک

5. strain gauge
کشش سنج

6. Use a thermometer to gauge the temperature.
[ترجمه Vkook.@rmy] از یک دماسنج برای اندازه گیری دما استفاده کنید.
[ترجمه ترگمان]از یک دماسنج برای اندازه گیری دما استفاده کنید
[ترجمه گوگل]از دماسنج برای سنجش دما استفاده کنید

7. The petrol gauge is still on full.
[ترجمه ترگمان]میزان بنزین هنوز هم پر است
[ترجمه گوگل]اندازه گیری بنزین هنوز کامل است

8. A petrol gauge shows the amount of petrol left in a car.
[ترجمه ترگمان]یک سطح بنزین مقدار بنزین باقی مانده در یک خودرو را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]اندازه گیری بنزین مقدار بنزین موجود در خودرو را نشان می دهد

9. What gauge of wire should we use for this job?
[ترجمه ترگمان]چه نوع سیم باید برای این کار استفاده شود؟
[ترجمه گوگل]چه اندازه سیم باید ما را برای این کار استفاده کنیم؟

10. The instrument can gauge a distance with the push of a button.
[ترجمه ترگمان]ابزار می تواند فاصله را با فشار یک دکمه اندازه گیری کند
[ترجمه گوگل]این ابزار می تواند یک فاصله را با فشار یک دکمه اندازه گیری کند

11. The gauge must be giving a faulty reading.
[ترجمه ترگمان] اون دستگاه حتما داره یه مطالعه ناقص انجام میده
[ترجمه گوگل]اندازه گیری باید یک خواندن ضعیف داشته باشد

12. The tests will give parents a gauge of how their children are doing.
[ترجمه ترگمان]این تست ها به والدین یک اندازه از نحوه انجام این کار را می دهند
[ترجمه گوگل]این آزمایشات به والدین می آموزد که چگونه فرزندانشان انجام می دهند

13. The temperature gauge indicated that it was boiling.
[ترجمه ترگمان]درجه حرارت هوا حاکی از جوش بود
[ترجمه گوگل]دماسنج نشان داد که جوشانده شده است

14. Is a person's behaviour under stress a reliable gauge of his character?
[ترجمه ترگمان]آیا رفتار یک فرد تحت فشار یک درجه مطمئن از شخصیت او است؟
[ترجمه گوگل]آیا رفتار فرد تحت استرس یک سنجش قابل اعتماد از شخصیت او است؟

narrow gauge railway

خط آهن دارای ریل‌های نزدیک به هم، خط‌ آهن باریک


اصطلاحات

gauge glass

لوله‌ی آب‌نما، لوله‌ی شیشه‌ای ارتفاع‌نما


gauge of wire

قطر سیم، ضخامت سیم، نمره‌ی سیم


gauge valve

شیر نمونه‌گیری، شیر سنجش


پیشنهاد کاربران

سازه

برآورد کردن

سنجیدن و ارزیابی

قطر سیم گیتار

گاباری و فضای حرکت آزاد وسیله

Broad - gauge
( راه آهن ) ریل پهن

تجزیه و تحلیل کردن

وسیله اندازه گیری

گِیج ( واحد اندازه گیری قطر سرسوزن سرنگ تزریق )

ارزیابی

آمپر ( در خودرو ) مثل: fuel gauge

an instrument for measuring the amount or level of sth


اندازه نما

سَنجه ، سنجش نما

سنجیدن

عرض خط ( راه آهن )

gauge ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: بودگاه 1
تعریف: موقعیت یک شناور نسبت به شناور دیگر


کلمات دیگر: