کلمه جو
صفحه اصلی

definition


معنی : تعریف، تعیین
معانی دیگر : معنی، چم، تعیین (حدود چیزی)، شرح، بیان، توضیح، روشن سازی، شناسایی، شناسانش، (ضریب قدرت عدسی و عینک) قدرت، (عکس و غیره) میزان وضوح، میزان آشکاری، روشنی

انگلیسی به فارسی

صراحت، روشنی، وضوح، مشخص بودن


(مفهوم، کلمه) معنی، تعریف، (منطق) حد


(قدرت، وظایف) تعیین، تحدید


(در رادیو و تلویزیون) (عکس، تصویر) وضوح، (عدسی) بُرد وضوح


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of defining or making clear.
مترادف: clarification, elucidation, interpretation
مشابه: demarcation, explanation

(2) تعریف: the statement of the meaning of a word or phrase.
مترادف: meaning, sense, signification
مشابه: explanation, gloss, interpretation

(3) تعریف: the state or condition of being defined, sharply outlined, or clearly distinguished.
مترادف: distinctness, sharpness

• explanation, meaning, interpretation (as of a word or term)
a definition of a word or term is a statement giving its meaning, especially in a dictionary.
if you say that something has a particular quality by definition, you mean that it has this quality simply because of what it is.
definition is the quality of being clear and distinct.

دیکشنری تخصصی

[سینما] کیفیت تصویر - وضوح - وضوح تصویر
[برق و الکترونیک] تعریف - وضوح، تعریف 1. میزان وفاداری تصویر تولید شده توسط گیرنده های تلویزیونی و نمابر به تصویر اصلی 2. میزان تعریف جزئیات خطوط ریز در یک مدار چاپی متناوب با نقشه اصلی 3. میزان وفاداری به جزئیات در تصویر باز تولید شده .
[زمین شناسی] درجه وضوح عکس درجه روشنی و تیزی (sharpness) یک تصویر در عکسبرداری، همچنین قابلیت یک عدسی برای به ثبت رساندن جزییات دقیق.
[نساجی] تعریف
[ریاضیات] تعریف

مترادف و متضاد

تعریف (اسم)
praise, description, explanation, compliment, portrayal, circumscription, definition, quantification, portraiture

تعیین (اسم)
signification, nomination, specification, designation, determination, definition, fixation

description


Synonyms: analogue, annotation, answer, characterization, clarification, clue, comment, commentary, cue, delimitation, delineation, demarcation, denotation, determination, diagnosis, drift, elucidation, exemplification, explanation, explication, exposition, expounding, fixing, formalization, gloss, individuation, interpretation, key, outlining, rationale, rendering, rendition, representation, settling, signification, solution, statement of meaning, terminology, translation


Antonyms: ambiguity, nonsense, vagueness


جملات نمونه

1. a definition of his role in . . .
تعیین نقش او در . . . .

2. coordinating definition
تعریف همارا

3. what is the definition of "total"?
معنی "total" چیست ؟

4. this dictionary gives an exact definition of each word
این فرهنگ معنی دقیق هر واژه را می دهد.

5. The term 'partner' requires careful definition.
[ترجمه ترگمان]عبارت شریک به تعریف دقیق نیاز دارد
[ترجمه گوگل]اصطلاح 'شریک' نیاز به تعریف دقیق دارد

6. I made a definition for this word.
[ترجمه Mahla] من یه تعریف برای این کلمه ساختم
[ترجمه ترگمان]من برای این کلمه تعریف کردم
[ترجمه گوگل]برای این کلمه تعریف کردم

7. There is considerable dispute over the precise definition of 'social class' as a term.
[ترجمه ترگمان]بحث های قابل توجهی بر سر تعریف دقیق از طبقه اجتماعی به عنوان یک واژه وجود دارد
[ترجمه گوگل]مناقشه قابل توجهی در مورد تعریف دقیق «طبقه اجتماعی» به عنوان یک اصطلاح وجود دارد

8. Can you give me a definition of this word?
[ترجمه ترگمان]میشه معنی این کلمه رو بهم بگی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید تعریفی از این کلمه را به من بدهید؟

9. The words in the definition are roman / are set in roman type.
[ترجمه ترگمان]کلمات در این تعریف، رومی هستند \/ در نوع رومی تنظیم شده اند
[ترجمه گوگل]کلمات در تعریف رومی هستند / در نوع رومی تنظیم شده اند

10. Can you give a more precise definition of the word?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید تعریفی دقیق تر از این کلمه ارائه دهید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک تعریف دقیق تر از کلمه را بیابید؟

11. A clinic for women would, by definition, deal with pregnancy and childbirth.
[ترجمه ترگمان]کلینیک برای زنان طبق تعریف، با حاملگی و زایمان سرو کار دارد
[ترجمه گوگل]یک کلینیک برای زنان، با تعریف، با بارداری و زایمان مقابله می کند

12. Neighbours by definition live close by .
[ترجمه ترگمان]همسایگان با تعریف زندگی نزدیک به هم زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]همسایگان بر اساس تعریف زندگی نزدیک است

13. Definition of best friend? They would let you KNOW when you had something in your teeth!
[ترجمه ترگمان]بهترین دوست؟ وقتی چیزی در your داشتید به شما خبر می دادند!
[ترجمه گوگل]تعریف بهترین دوست؟ آنها به شما اجازه می دانند هنگامی که چیزی در دندان هایتان داشتید!

14. The definition of the digital TV pictures is excellent.
[ترجمه ترگمان]تعریف تصاویر تلویزیون دیجیتال بسیار عالی است
[ترجمه گوگل]تعریف تصاویر تلویزیون دیجیتال عالی است

15. We need to look at a more expansive definition of the term.
[ترجمه ترگمان]ما باید به تعریف گسترده تری از این واژه نگاه کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید به یک تعریف گسترده تر از اصطلاح نگاه کنیم

16. Parallel lines are, by definition, lines on the same plane that never join.
[ترجمه ترگمان]خطوط موازی با تعریف، خطوط روی همان صفحه هستند که هرگز به آن ملحق نمی شوند
[ترجمه گوگل]خطوط موازی، با تعریف، خطوط در همان هواپیما هستند که هرگز پیوستن نیستند

17. There is no agreed definition of what a comprehensive school should be.
[ترجمه ترگمان]هیچ تعریفی برای تعریف یک مدرسه جامع وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هیچ تعریفی توافق شده در مورد مدرسه جامع وجود ندارد

What is the definition of "Fast"?

معنی واژه "Fast" چیست؟


a definition of his role in ...

تعیین نقش او در ...


پیشنهاد کاربران

توضیح دادن
برای مثال پل پل به چیز یا بنایی میگویند که روی زمبن ساخته نشده و در هوا و زمین معلق است

تعیین جزئیات.
پیشرفت ( کار یا پروژه ) .
مجموعه اسناد مناقصه که توسط کارفرما تهیه شده و به شرکت کنندگان تحویل میشود.
تعریف.

توضیح دادن

تشخیص ( در پزشکی )

[ مفهوم ، کلمه ] تعریف
what's your definition of success
تعریف شما از موفقیت چیست ؟؟ 🛷
زبان 91 ، انسانی 90

meaning

Synonyms:

explanation , clarification , elucidation , interpretation

meaning

sharpness , clarity , distinctness , focus , precision

دوستان در تعریف واژه definition بر حسب تعاریف مندرج در این صفحه ، متوجه خلط تبیینی با واژه concpt از منظر دانش زبانشناسی باشند ! امری که بطور جدی فاصله گذاری معنایی و علمی را می طلبد.

definition ( زبان‏شناسی ) ==واژه بیگانه: definitionواژه مصوب: تعریفتعریف: توصیف معنای یک واژه یا عبارت یا اصطلاح در کتاب های مرجع==definition ( علوم کتابداری و اطلاع رسانی ) ==واژه بیگانه: definitionواژه مصوب: تعریفتعریف: توصیف معنای یک واژه یا عبارت یا اصطلاح در کتاب های مرجع==definition ( اصطلاح شناسی )
واژه مصوب: تعریف
تعریف: بیان توصیفی یک مفهوم به نحوی که آن را از مفهوم های مرتبط با آن متمایز می کند

تعریف کردن


کلمات دیگر: