کلمه جو
صفحه اصلی

join


معنی : متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن
معانی دیگر : وصل کردن یا شدن، همبند کردن، دست به دست هم دادن، یکی کردن، یگانه کردن، یک کاسه کردن یا شدن، عضو شدن، پیوستن به، ملحق شدن به، شرکت داشتن در، شرکت کردن در، گرویدن، گرد آمدن، ملاقات کردن، به هم رسیدن، تلاقی کردن، (عامیانه) رجوع شود به: adjoin، (هندسه) با خط (راست یا منحنی) وصل کردن، وست کردن، رجوع شود به: joint

انگلیسی به فارسی

متصل کردن، پیوستن، پیوند زدن، ازدواج کردن،گراییدن، متحد کردن، در مجاورت بودن


پیوستن، ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، در مجاورت بودن، پا گذاشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: joins, joining, joined
(1) تعریف: to put, bring, fasten, or connect together.
مترادف: connect, couple, fasten, fix, link
متضاد: disjoin, disunite, divide, part, separate, sever
مشابه: append, associate, attach, bind, bond, combine, dock, fuse, hitch, joint, knit, lock, marry, piece, solder, splice, unify, unite, yoke

(2) تعریف: to become a member of.
مشابه: enroll in, enter

(3) تعریف: to come into relationship or association with, or into the company of.
متضاد: repudiate
مشابه: align, ally, associate, attach, consort, meet

(4) تعریف: (informal) to be next to; adjoin.
مترادف: adjoin
مشابه: abut, border
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to form a connection; be in contact.
متضاد: disjoin, disunite, part, separate
مشابه: bond, connect, contact, cross, fasten, graft, link, marry, yoke

(2) تعریف: to become a member of a group, such as a club or association.
مشابه: ally, engage, enroll

(3) تعریف: to participate with others (often fol. by in).
مترادف: participate
مشابه: share
اسم ( noun )
• : تعریف: a joining, such as a seam or weld.
مترادف: seam
متضاد: separation
مشابه: junction, link, weld

• act of uniting, act of connecting; place where two things are connected; seam; juncture
attach, connect; unite, combine; be connected; become a member; perform a marriage ceremony; volunteer to serve in the armed forces; accompany, meet up with
if one person or vehicle joins another, the two people or vehicles come together in the same place, so that both of them can do something together.
if you join a queue, you go and stand at the end of it.
if two roads or rivers join, or if one joins the other, they meet or come together at a particular point.
if you join an organization, you become a member of it.
if you join an activity, you become involved in it.
to join two things means to fix or fasten them together.
if a line, a path, or a bridge joins two places, it connects them.
a join is a place where two things are fastened or fixed together.
if you join in an activity, you become involved in it.
if someone joins up, they become a member of the armed forces.
if you join up two or more things, you fasten or connect them together.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] الحاق، پیوند نگاه کنید به relational database. - پیوست ،پیوند، ملحق شدن، پیوستن - فرمان JOIN
[مهندسی گاز] متصل کردن
[حقوق] وارد شدن (در دعوی)، منظم کردن، الحاق کردن، پیوستن، متحد شدن، ملحق شدن
[ریاضیات] الحاق کردن، متصل نمودن، پیوستن، جفت شدن، وصل شدن، الحاق، وصل، اجتماع، اتحاد، وصل کردن، متصل کردن، ملحق شدن، ملحق کردن، اتصال
[سینما] وصل کردن

مترادف و متضاد

متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

متصل کردن (فعل)
adjoin, join, connect, link, pin, colligate, apply, catenate, joggle

پیوند زدن (فعل)
graft, join, cross, imp, crossbreed

پا گذاشتن (فعل)
join, interfere, enter, tread

ازدواج کردن (فعل)
join, marry

گراییدن (فعل)
join, tend

در مجاورت بودن (فعل)
join

unite


Synonyms: accompany, add, adhere, affix, agglutinate, annex, append, assemble, associate, attach, blend, bracket, cement, clamp, clasp, clip, coadunate, coalesce, combine, compound, concrete, conjoin, conjugate, connect, copulate, couple, entwine, fasten, fuse, grapple, hitch on, incorporate, interlace, intermix, juxtapose, knit, leash, link, lock, lump together, marry, mate, melt, mix, pair, put together, slap on, span, splice, stick together, tack on, tag on, tie, tie up, touch, weave, wed, weld, yoke


Antonyms: disjoin, divide, separate


affiliate with organization


Synonyms: align, associate with, be in, come aboard, consort, cooperate, enlist, enroll, enter, fall in with, follow, go to, mingle with, pair with, plug into, side with, sign on, sign up, take part in, take up with, team up with, throw in with, tie up with


Antonyms: leave, resign, withdraw


touch; border on


Synonyms: abut, adjoin, be adjacent to, be at hand, be close to, be contiguous to, bound, butt, communicate, conjoin, extend, fringe, hem, lie beside, lie near, lie next to, line, march, meet, neighbor, open into, parallel, reach, rim, skirt, trench on, verge on


Antonyms: separate


جملات نمونه

This is where several roads join.

اینجا محلی است که چندین جاده با هم تلاقی می‌کنند.


We have joined together to form a party.

گرد هم آمده‌ایم تا حزبی تشکیل بدهیم.


1. join battle
(جنگ یا مسابقه یا پیکار) آغاز کردن

2. join hands
1- همکاری کردن،شریک شدن،متفق شدن،همبسته شدن 2- زناشویی کردن،ازدواج کردن

3. join hands (with)
دست هم را گرفتن،دست به دست هم دادن

4. join in
شرکت کردن در،پیوستن به

5. join issue
جر و بحث کردن،وارد مشاجره یا کشمکش شدن

6. join the army
به خدمت نظام در آمدن،سرباز شدن

7. join up
پیوستن به (به ویژه پیوستن به ارتش)

8. join with (somebody)
تشریک مساعی کردن با،ملحق شدن به

9. they join me in congratulating you
آنان در تهنیت گویی به شما با من همصدا هستند.

10. to join a club
عضو یک باشگاه شدن

11. to join forces
نیروهای خود را یکی کردن

12. you can join us later
می توانی بعدا به ما ملحق بشوی.

13. he wanted to join the club, but since he was jewish, they blackballed him
می خواست عضو باشگاه بشود ولی چون یهودی بود به او رای مخالف دادند.

14. he may, not unlikely, join us
احتمال دارد که به ما ملحق شود.

15. this is where several roads join
اینجا محلی است که چندین جاده با هم تلاقی می کنند.

16. if you can't fight them, join them
اگر نمی توانی از پس آنها بر بیایی به آنها بپیوند

17. when a man and a woman join hands
هنگامی که زن و مرد زناشویی می کنند

18. they were eating lunch and invited me to join in
آنها داشتند نهار می خوردند ومرا دعوت کردند که به آنها ملحق شوم.

19. Tie a knot to join those two pieces of rope.
[ترجمه ب گنج جو] اون دو تکه طناب رو به همدیگه گرهشون بزن.
[ترجمه ترگمان] گره رو ببند تا به اون دوتا تیکه طناب ملحق بشی
[ترجمه گوگل]گره را به دو دسته طناب بپیچید

20. These rivers join at that town.
[ترجمه ترگمان]این رودخانه ها در آن شهر به هم می پیوندند
[ترجمه گوگل]این رودخانه ها در آن شهر پیوستند

21. The two estates join at this point.
[ترجمه ترگمان]دو ملک در این مرحله به هم ملحق می شوند
[ترجمه گوگل]این دو املاک در این نقطه پیوستند

22. You should never join an electric wire to a water pipe.
[ترجمه ترگمان] تو نباید هیچوقت به لوله برقی بری تو لوله آب
[ترجمه گوگل]شما نباید سیم برق را به یک لوله آب متصل کنید

23. Do you want to join me?
[ترجمه س] میخوای با من باشی؟
[ترجمه ترگمان]میخوای به من ملحق بشی؟
[ترجمه گوگل]آیا به من ملحق میشوی؟

24. He is about to join the big league of Formula 1 in time for the start of the new season at the South African Grand Prix.
[ترجمه ترگمان]او در شرف پیوستن به لیگ بزرگ فرمول ۱ در زمان آغاز فصل جدید در جایزه بزرگ آفریقای جنوبی است
[ترجمه گوگل]او در حال حاضر برای پیوستن به لیگ برتر فرمول 1 برای شروع فصل جدید در جایزه بزرگ آفریقای جنوبی است

25. Will you all join in singing the refrain, please ?
[ترجمه ترگمان]لطفا همگی در حال آواز خواندن باشید، لطفا؟
[ترجمه گوگل]آیا شما همه را در حال آواز خواندن پیوستن، لطفا؟

26. He qualified to join the club.
[ترجمه ترگمان]اون صلاحیت ملحق شدن به کلوپ رو داره
[ترجمه گوگل]او برای پیوستن به باشگاه واجد شرایط بود

27. Both boys and girls can apply to join the choir.
[ترجمه ترگمان]هر دو پسر و هم دختر می توانند برای ملحق شدن به گروه کر درخواست دهند
[ترجمه گوگل]هر دو پسر و دختر می توانند برای پیوستن به گروه کر درخواست دهند

28. All able-bodied young men were forced to join the army.
[ترجمه ترگمان]تمام افراد سالم و سالم مجبور بودند به ارتش ملحق شوند
[ترجمه گوگل]تمام مردان جوان بدنساز مجبور به پیوستن به ارتش شدند

29. How does this model boat join together?
[ترجمه ترگمان]این قایق مدل چگونه به هم ملحق می شود؟
[ترجمه گوگل]این قایق مدل چگونه با هم ترکیب می شوند؟

They were eating lunch and invited me to join in.

آن‌ها داشتند نهار می‌خوردند و مرا دعوت کردند که به آنها ملحق شوم.


They joined hands.

دست در دست هم کردند.


The two towns are joined by railway.

دو شهر توسط راه‌آهن به‌هم متصل شده‌اند.


I joined the two pieces with a screw.

دو قطعه را با پیچ به هم وصل کردم.


to join forces

نیروهای خود را یکی کردن


They were joined in marriage.

آنها وصلت کردند.


The two companies joined and formed a new one.

آن دو شرکت به هم پیوستند و شرکت جدیدی تشکیل دادند.


to join a club

عضو یک باشگاه شدن


The path joins the highway.

کوره‌راه به شاه‌راه می‌پیوندد.


You can join us later.

می‌توانی بعد به ما ملحق بشوی.


They join me in congratulating you.

آنان در تهنیت‌گویی به شما با من هم‌صدا هستند.


They were singing and we also joined in.

آنان سرود می‌خواندند و ما هم به آنها پیوستیم.


اصطلاحات

join in

شرکت کردن در، پیوستن به


join the army

به خدمت نظام در آمدن، سرباز شدن


join battle

(جنگ یا مسابقه یا پیکار) آغاز کردن


join hands (with)

دست هم را گرفتن، دست به دست هم دادن


join up

پیوستن به (به‌ویژه پیوستن به ارتش)


join with (somebody)

تشریک مساعی کردن با، ملحق شدن به


پیشنهاد کاربران

عمران - وصله

هم دست شدن
شریک شدن

عضو شدن.

عضو شدن یا پیرستن

پیوستن، ملحق شدن، عضو شدن، شرکت کردن

ملحق شدن

متصل کردن

پیوستن ، عضو شدن ، ملحق شدن

عضو شدن برای مثال join group=عضو شدن در گروه

عضو شدن ، پیوستن، ملحق شدن

متصل کردن ، ملحق شدن به 🥟🥟
I don't have time for a drink now but I'll join you later
الان برای نوشیدنی وقت ندارم ، ولی بعدا به شما ملحق می شم
انسانی 94 ، هنر 87 ، تجربی 85

هوالعلیم

Join : اتصال ؛ پیوند ؛ پیوستن ؛ همراه شدن. . . .

ملحق شدن
پیوستن
Team up with

با سلام و خسته نباشید خدمت کاربران گرامی .
این کلمه به معنای پیوستن به گروهی یا کسی ست
مثل اینکه من بگویم:من به این سایت پیوستم یا ملحق شدم.


پیوستن به چیزی یا کسانی

پیوند

سلام
من یه استاد زبان انگلیسی هستم و از من به شما نصیحت به یک معنی اکتفا نکنید که این کلمات معانی مختلف در مکان ها و نقش های مختلف دارند

پیوستن یا عضو شدن [از نظر من]

عضویدن در جایی.
عضواندن کسی در جایی.

واژه ی " join " و واژه ی " ازدواج " از یک ریشه ی هند و اروپایی هستند . ریشه ی این دو لغت پس از آنکه به زبان انگلیسی وارد شد به " join " تبدیل شد و به زبان عربی وارد شد به " ازدواج " تغییر شکل داد .

چون هر2زبان هندواُروپایی هستندبرابرِ این واژه - جفت - است


کلمات دیگر: