کلمه جو
صفحه اصلی

field


معنی : زمین، صحرا، میدان، پهنه، عرصه، رشته، دایره، مرغزار، دشت، مزرعه، کشتزار، بمیدان یا صحرا رفتن
معانی دیگر : پالیز، کشتگاه، کردو، - زار، - گاه، زمین ویژه ی کاری، زمین دارای کان یا منابع بخصوص، خطه، ناحیه، هر جای گسترده و مسطح، میدان (ورزش)، زمین ورزش، شرکت کنندگان در مسابقه، هماوران، پادکوشان، مسابقه دهندگان، میدان جنگ، رزمگاه، آوردگاه، میدان عملیات رزمی، ناحیه ی رزمی که از ستاد یا پاسگاه یا پایگاه دور باشد، صحرایی، (دانش و فعالیت علمی و غیره) زمینه، (ریاضی) دامنه، هیئت، (فیزیک و الکترونیک) میدان، برد، رسایش، رسایی، وابسته به میدان عملیات (بازرگانی یا جنگی یا علمی و غیره)، میدانی، به میدان (عملیات یا کارزار یا مسابقه و غیره) آوردن، به مسابقه (یا رزم و غیره) فرستادن، هامون، زمین هموار، (جمع) زمین های دور شهر، (مثلا روی سکه یا پرچم) زمینه، بوم، (کامپیوتر) پای کار، فیلد (جزئی از یک ((رکورد)))، (نشان های نجابت خانوادگی) زمینه ی سپر، (فوتبال امریکایی، بیسبال، کریکت و غیره) توپ را گرفتن و مسابقه را آغاز کردن، (در آغاز مسابقه) توپ را گرفتن یا پراندن، (عامیانه - در مصاحبه های مطبوعاتی و غیره) پرسش ها را (بدون متن از پیش آماده شده) پاسخ دادن

انگلیسی به فارسی

میدان، رشته، پایکار


میدان، زمین، صحرا، دشت، کشتزار، دایره، رشته، به میدان یا صحرا رفتن


رشته، میدان، مزرعه، زمین، عرصه، صحرا، کشتزار، دشت، پهنه، دایره، مرغزار، بمیدان یا صحرا رفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an expanse of open and usu. grassy ground.

(2) تعریف: any broad or long expanse.
مشابه: spread

- a field of snow
[ترجمه هدیکا] یک زمین از برف
[ترجمه الهام رضایی] زمینی پوشیده از برف
[ترجمه ترگمان] مزرعه ای از برف
[ترجمه گوگل] یک میدان برف

(3) تعریف: any of various open areas where sports contests take place.

- a soccer field
[ترجمه SR7] یک زمین فوتبال
[ترجمه ترگمان] یک زمین فوتبال
[ترجمه گوگل] یک میدان فوتبال

(4) تعریف: a background, esp. of a painting or flag.

- red stripes on a field of green
[ترجمه ترگمان] راه راه قرمز روی چمن سبز
[ترجمه گوگل] خطوط قرمز در زمینه سبز

(5) تعریف: an area of professional activity or interest.
مشابه: area, arena, circle, discipline, domain, front, line, metier, orbit, region, sphere, study

- the field of medicine
[ترجمه ترگمان] در زمینه پزشکی
[ترجمه گوگل] زمینه پزشکی

(6) تعریف: in physics, an area in which a gravitational, electric, or magnetic force occurs.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fields, fielding, fielded
(1) تعریف: to put (a team) on a field to play.

(2) تعریف: to respond to.

- He fielded many questions.
[ترجمه ترگمان] اون سوالات زیادی کرد
[ترجمه گوگل] او سوالات زیادی را مطرح کرد

(3) تعریف: to catch (the ball) in a game of baseball or cricket.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to play baseball as a defensive player.
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or relating to a field.
مشابه: agrarian

• area; domain, range; piece of land; space designated for an item of information in a record (computers); surface; land designated for sports; composition of players; layer; area where a battle takes place; battle
go onto the field, take the field (about a sports team); receive the ball
of an open area of ground
a field is an enclosed area of land where crops are grown or animals are kept.
a sports field is a grassy area where sports are played.
an oil field, gas field, etc is an area of land or sea bed under which oil or gas has been found.
a magnetic or gravitational field is an area in which a force such as magnetism or gravity has an effect.
your field of vision is the area that you can see without turning your head.
a particular field is a subject or area of interest.
a field trip or a field study involves research that is done in a real, natural environment rather than in a theoretical way.
you can use field to refer to equipment or buildings that are used in a battlefield.
if a political party fields a candidate, they put that candidate up for election.
if a sports team fields a particular number or type of players, those players are chosen to play for the team on a particular occasion.
if you field questions or criticisms, you deal with them in a skilful way.
the team that is fielding in a game of cricket or baseball is the team trying to catch the ball.
you can say that someone has a field day when they do something that is very exciting or enjoyable, especially when they are able to do it to a much greater extent than normal.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] جامعه
[شیمی] میدان
[سینما] حوزه یا فیلد - میدان کار برای دوربین
[عمران و معماری] میدان - کارگاه
[کامپیوتر] فیلد ؛ رشته ؛ میدان - فیلد بخشی از یک رکورد در پایگاه داده ها که دارای قطعه ای از اطلاعات است . مثلاً در یک فهرست نشانی، کد پستی ممکن است در یک فیلد، 10 کاراکتر ی ذخیره شود . نگاه کنید به database . record .
[برق و الکترونیک] میدان، حوزه - میدان ؛ حوزه 1. در پویش هم - بافته ی تلویزیونی به یکی از دو بخشی گفته می شود که از تقسیم قاب تصویری به دست می آید . هر میدان شامل پویش کامل تصویر از بالا تا پایین و رگشت به نقطه ی شروع است. در سیستم پخش تلویزیونی امریکا، هر قاب تصویری با دو میدان تقسیم می شود که هر میدان به مدت 1 تقسیم بر 60 ثانیه و دارای 262/5 خط است . 2. ناحیه ای که در برگیرنده ی خطوط نیروس مغناطیسی یا الکتریکی یا هر دو است .3 . ناحیه ی تحت پوشش عدسی . 4. مجموعه ای از نویسه ها که در پردازش رایانه ای به صورت واحد در نظر گرفته می شوند مانند میدان نام یا مقدار . 5. محل کار دستگاهها و تجهیزات .
[فوتبال] زمین
[مهندسی گاز] حوزه، میدان
[زمین شناسی] میدان، صحرا - در زمین شناسی: یک اصطلاح گسترده برای ناحیه ای، دور از آزمایشگاه و خصوصاً بیرون شهر که در آن، یک زمین شناسی مشاهدات دست اول را انجام می دهد و به جمع آوری، داده ها، سنگها نمونه های کانی و فسیل می پردازد. - - در زمین فیزیک: فضایی که در آن، یک اثر، مثلاً گرانی یا مغناطیس، ظاهر می شود و قابل اندازه گیری می باشد. این فضا توسط یوستگی تشخیص داده می شود که عبارتست از وجود یک مقدار مرتبط با هر محل درون این فضا. - الف) میدان یخ. - ب) یک فلوبیسار بزرگ یا سایر نواحی سالم یخ دریا. - - در زمین شناسی اقتصادی: منطقه یا ناحیه ای که دارای یک ذخیره ویژه معدنی، مانند طلا یا زغال سنگ می باشد و بدین وسیله تشخیص داده می شود. - - در سنجش از دور: مجموعه تاثیرات (الکتریکی، مغناطیسی و گراویتی) که در سراسر فضا گسترش پیدا می کنند.
[بهداشت] فیلد - میدان - رشته
[ریاضیات] هیات
[معدن] منطقه معدنی (عمومی)
[نفت] میدان
[آمار] میدان، هیئت

مترادف و متضاد

زمین (اسم)
ground, acre, land, earth, field, soil, vale, globe, domain, zone, terrain, territory, glebe, terrene

صحرا (اسم)
desert, field, champaign, wilderness, wild land

میدان (اسم)
amplitude, ground, place, field, plaza, ring, scope, square, battlefield, forum, band, purview

پهنه (اسم)
field, area, racket, arena, sheet, width

عرصه (اسم)
field, ring, square, arena, court

رشته (اسم)
tract, connection, field, sequence, string, sphere, chain, branch, suite, system, series, line, rank, clue, strand, thread, fiber, filament, catena, tissue, ligature

دایره (اسم)
section, field, rhomb, circle, sphere, domain, roundel, department, tambourine, bureau, disk, disc, compass, rondel

مرغزار (اسم)
field, lawn, meadow, callow, grassland, hayfield, mead, food plain

دشت (اسم)
desert, plain, field, moor, flat, champaign, pampas, pedogenesis, weald

مزرعه (اسم)
stead, field, farm, croft, plantation

کشتزار (اسم)
field, farm, grain field

به میدان یا صحرا رفتن (فعل)
field

open land that can be cultivated


Synonyms: acreage, cropland, enclosure, farmland, garden, glebe, grassland, green, ground, lea, mead, meadow, moorland, pasture, patch, plot, ranchland, range, terrain, territory, tillage, tract, vineyard


persons taking part in competition


Synonyms: applicants, candidates, competition, competitors, contestants, entrants, entries, nominees, participants, possibilities, runners


sphere of influence, activity, interest, study


Synonyms: area, avocation, bailiwick, bounds, calling, champaign, circle, compass, confines, cup of tea, demesne, department, discipline, domain, dominion, environment, job, jurisdiction, limits, line, long suit, margin, métier, occupation, orbit, precinct, province, purview, racket, range, reach, region, scope, speciality, specialty, sweep, terrain, territory, thing, vocation, walk, weakness, work


arena with special use, as athletics


Synonyms: amphitheater, battlefield, circuit, course, court, diamond, fairground, golf course, green, gridiron, grounds, landing strip, lot, park, playground, playing area, racecourse, race track, range, rink, stadium, terrain, theater, track, turf


catch a hit or thrown object


Synonyms: cover, deal with, deflect, handle, hold, occupy, patrol, pick up, play, retrieve, return, stop, turn aside


جملات نمونه

an electrical field

میدان برق


an oil field

میدان نفت


Medicine is not my field.

پزشکی رشته‌ی من نیست.


field equations

معادلات میدانی


the field of vision

میدان دید


a T.V. camera's field

برد دوربین تلویزیون


field duty

مأموریت رزمی (صحرایی)


field army

ارتش رزمی (یا صحرایی)


field shop

کارگاه صحرایی


1. field army
ارتش رزمی (یا صحرایی)

2. field duty
ماموریت رزمی (صحرایی)

3. field equations
معادلات میدانی

4. field of battle (battlefield)
میدان جنگ

5. field of fire
میدان آتش

6. field shop
کارگاه صحرایی

7. field sports
ورزش های میدانی

8. field artillery
توپخانه ی صحرایی

9. a field covered with ice and boulders
بیابانی پوشیده از یخ و صخره

10. a field of cattle
مزرعه ی دامداری

11. a field of waving wheat
کشتزاری از گندمی که موج می زند

12. a field of wheat
گندم زار

13. a field worker
مامور حوزه

14. attractive field
میدان جاذبه

15. diamond field
سرزمین الماس خیز

16. finite field
هیئت متناهی

17. stray field
میدان هرز

18. the field of chemistry
رشته ی شیمی

19. the field of vision
میدان دید

20. the field stretches all the way to the river
مزرعه درست تا لب رودخانه ادامه دارد.

21. base field
(ریاضی) هیئت پایه

22. killing field
کشتنگاه،محل کشتار دسته جمعی

23. a football field
میدان فوتبال

24. a gold field
ناحیه زرخیز

25. a green field
زمین سر سبز،سبزه زار

26. a hockey field
زمین هاکی

27. a landing field
فرودگاه

28. an electrical field
میدان برق

29. an oil field
میدان نفت

30. an open field
میدان صاف

31. conservative force field
میدان نیروی پایستار

32. the magnetic field
میدان مغناطیسی

33. the wheat field is choked with weeds
علف مزرعه ی گندم را فرا گرفته است.

34. track and field contests
مسابقات دو و میدانی

35. track and field events
مسابقه های دو و میدانی

36. have a field day
بسیار موفق و شادکام بودن،موفقیت درخشان داشتن،کار مورد علاقه ی خود را با حرارت انجام دادن

37. lead the field
از همه جلو بودن،در پیشاپیش بودن

38. play the field
(در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن،با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن،(در مورد رابطه ی جنسی) از هر چمن گلی چیدن

39. play the field
(عامیانه) بیش از یک معشوقه داشتن

40. a perennial snow field
زمینی که تمام سال از برف پوشیده است

41. a t. v. camera's field
برد دوربین تلویزیون

42. david entered the field of medicine
دیوید وارد رشته ی پزشکی شد.

43. deep in the field
در ته دشت

44. to dress a field
مزرعه را آماده ی کشت کردن

45. to plow a field
کشتزاری را شخم زدن

46. to roll a field
زمین را صاف کردن

47. to sow a field with wheat
در مزرعه بذر گندم افشاندن

48. out in left field
(امریکا - خودمانی) غیر محتمل،نامعقول

49. i remembered my own field and the harvest time
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

50. i was the green field of heaven and the sickle of the new moon
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

51. medicine is not my field
پزشکی رشته ی من نیست.

52. the press had a field day with the senator's confession
هنگام اعترافات آن سناتور خبرنگاران با دمشان گردو می شکستند.

53. the winners left the field with a whoop of joy
برندگان با غریو شادی زمین بازی را ترک کردند.

54. they gave the wheat field a quick dig
آنان در مزرعه ی گندم کنده کاری سریعی کردند.

55. we slushed through the field
از میان برفاب مزرعه رد شدیم.

56. keep (or hold) the field
(در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)،(به طور موفقیت آمیز) دنبال کردن

57. a tall hedge separated our field from the vineyard
یک پرچین بلند کشتزار ما را از تاکستان جدا می کرد.

58. doctors were shuttled from one field hospital to another
دکترها را از یک بیمارستان صحرایی به بیمارستان صحرایی دیگر می بردند و می آوردند.

59. he was first in a field of five runners
او در میان پنج دونده اول شد.

60. his brilliant achievements in the field of physics
دستیابی های چشمگیر او در رشته ی فیزیک

61. lambs were sporting in the field
بره ها در مزرعه جست و خیز می کردند.

62. the enlargement of the playing field
گسترش زمین بازی

63. the flood thundered down the field
سیلاب تندروار در دشت جاری شد.

64. the germans were able to field three armies simultaneously
آلمان ها قادر بودند هم زمان سه ارتش را به میدان (جنگ) بیاورند.

65. (dryden) when winter frosts constrain the field with cold
هنگامی که یخبندان زمستان دشت را در سرما گرفتار می سازد

66. study (or test) in the field
در زمینه یا حوزه ی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن

67. a gathering of luminaries in the field of physics
گردهمایی (همایش) چهره های درخشان در رشته ی فیزیک

68. i received a fellowship in the field of english literature
من در رشته ی ادبیات انگلیسی بورس تحصیلی دریافت کردم.

69. the plane crash-landed in a wheat field
هواپیما در مزرعه ی گندم فرود اضطراری کرد.

70. the two armies clashed on this field
دو قشون در این دشت با هم مصاف دادند.

the magnetic field

میدان مغناطیسی


field of fire

میدان آتش


the field of chemistry

رشته‌ی شیمی


a field of wheat

گندم‌زار


a cornfield

پالیز ذرت


a field of cattle

مزرعه‌ی دامداری


I beheld the green fields of heaven and the sickle of the new moon ...

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ...


a landing field

فرودگاه


a gold field

ناحیه زرخیز


diamond field

سرزمین الماس‌خیز


a field covered with ice and boulders

بیابانی پوشیده از یخ و صخره


a football field

میدان فوتبال


a hockey field

زمین هاکی


He was first in a field of five runners.

او در میان پنج دونده اول شد.


field of battle (battlefield)

میدان جنگ


She has no equals in her own field.

او در رشته‌ی خود همتا ندارد.


different fields of science

زمینه‌های گوناگون علوم


fied equipment

ابزار صحرایی


a field worker

مأمور حوزه


field sports

ورزش‌های میدانی


The Germans were able to field three armies simultaneously.

آلمان‌ها قادر بودند هم‌زمان سه ارتش را به میدان (جنگ) بیاورند.


That year, Iowa fielded a weak team.

آن سال «ایوا» تیم ضعیفی را به مسابقات فرستاد.


اصطلاحات

have a field day

بسیار موفق و شادکام بودن، موفقیت درخشان داشتن، کار مورد علاقه‌ی خود را با حرارت انجام دادن


keep (or hold) the field

(در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)، (به‌طور موفقیت‌آمیز) دنبال کردن


lead the field

از همه جلو بودن، در پیشاپیش بودن


play the field

(در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن، با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن، (در مورد رابطه‌ی جنسی) از هر چمن گلی چیدن


study (or test) in the field

در زمینه یا حوزه‌ی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن


پیشنهاد کاربران

دشت/صحرا

زمین چمن

مزرعه

کار. شغل. تخصص

دشت، زمینه

زمین بازی_میدان

رشته

محدوده، زمینه

arena
Ring

An area of study or knowledge

در حقوق: اعلام کردن، نظر دادن، رای دادن

مرتع - دشت

مستقر کردن ( ارتش ) ، به کار گرفتن

حوزه، محدوده

زمینه کاری، عرصه فعالیت

میدان

مقوله

عرضه کردن

زمینه
Today, the field of Human Resource Management ( HR ) is experiencing numerous pressures for change.


field trip: سفرعلمی/گردش علمی
field mouse: موش صحرایی
field hospital:بیمارستان صحرایی، بیمارستان سیار


A land that we farm on it

زمین بازی

field of interest
area of interest
هر دو به معنی زمینه پژوهشی - زمینه تحصیلی - علاقه کاری - زمینه تحصیلی یا پژوهشی مورد علاقه

قلمرو ( یک موضوع )

زمین ورزشی ، میدان : field
مثال :
Mesut always prays on the field before the game
مسعود همیشه قبل از بازی در زمین " زمین ورزشی" دعا می کرد .

برجا در مهندسی ژئوتکنیک

زمین یا مزرعه داری

رشته ی تحصیلی
. This lawyer is famous in his own field

زمین زیبا

زمین کشاورزی یا مزرعه

مجموعه ای از اطلاعات به هم مرتبط

فک کنم محدوده ی کاری یا مثلا حوزه ی کاری بشه👀🍃

رشتۀ تحصیلی

میدان : میدان به هر مجموعه ای از اشیاء گفته می شود که بین آنها دو عمل موسوم به عمل جمع و ضرب تعریف شده باشد که این دو عمل همان خواص آشنای اعداد را دارا باشند.

She worked in the field radioactivity

عرصه. زمینه ی فعالیت

محل وارد کردن متن

اسم/noun: ( معانی بیشتری هم دارد این سه تای اول است. )
1 ) مزرعه، دشت ، صحرا، مرتع a view of green fields and rolling hills
2 ) زمینه تحقیقات یا زمینه شغلیher work in the field of human rights
3 ) زمین بازیthe local soccer field

فعل/verb:
1 ) تیم خریدن ( در ورزش یا در منابع نظامی تا تیم به نمایندگی ازطرف نهاد شما بازی یا جنگ کند ) we fielded a team of highly talented basketball players.
2 ) پاسخگویی به سوالات ، تماس های تلفنی و. . خصوصا زمانی که حجم آنها زیاد است و کار مشکلی است. the Minister fielded questions on the Middle East




کشتزار

دنبال کردن
Early on in my job, I started to field a steady stream of calls and emails, usually from parents asking for advice. ( New York
Times
)


در ابتدای کار, من شروع به دنبال کردن جریان پیوسته تماس ها و ایمیل هایی کردم که معمولاً از طرف والدین خواستار مشاوره بودند


معنی field : زمین، صحرا، میدان، پهنه، عرصه، رشته، دایره، مرغزار، دشت، مزرعه، کشتزار،
بیشت معنی ان منطبق با مزرعه و کشت کار است
اما اگه بخواهیم دقیق تر معنی ان را بگوییم میشه زمین

A piece of land that has a fence or hedge around it
صحرا ، حوزه ، میدان

دشت

هاکی چمنی، هاکی روی چمن، هاکی میدانی Field hockey

گاه به معنای "عرصه عمل" می باشد.

field ( کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات )
واژه مصوب: کشتزار
تعریف: قطعه‏ای از زمین که به کشت گیاهان زراعی اختصاص داشته باشد

زمینه

FIELD PACKING
تخصصی رشته کشاورزی
فک کنم میشه بسته بندی محصولات زراعی و کشاورزی


کلمات دیگر: