1. field army
ارتش رزمی (یا صحرایی)
2. field duty
ماموریت رزمی (صحرایی)
3. field equations
معادلات میدانی
4. field of battle (battlefield)
میدان جنگ
5. field of fire
میدان آتش
6. field shop
کارگاه صحرایی
7. field sports
ورزش های میدانی
8. field artillery
توپخانه ی صحرایی
9. a field covered with ice and boulders
بیابانی پوشیده از یخ و صخره
10. a field of cattle
مزرعه ی دامداری
11. a field of waving wheat
کشتزاری از گندمی که موج می زند
12. a field of wheat
گندم زار
13. a field worker
مامور حوزه
14. attractive field
میدان جاذبه
15. diamond field
سرزمین الماس خیز
16. finite field
هیئت متناهی
17. stray field
میدان هرز
18. the field of chemistry
رشته ی شیمی
19. the field of vision
میدان دید
20. the field stretches all the way to the river
مزرعه درست تا لب رودخانه ادامه دارد.
21. base field
(ریاضی) هیئت پایه
22. killing field
کشتنگاه،محل کشتار دسته جمعی
23. a football field
میدان فوتبال
24. a gold field
ناحیه زرخیز
25. a green field
زمین سر سبز،سبزه زار
26. a hockey field
زمین هاکی
27. a landing field
فرودگاه
28. an electrical field
میدان برق
29. an oil field
میدان نفت
30. an open field
میدان صاف
31. conservative force field
میدان نیروی پایستار
32. the magnetic field
میدان مغناطیسی
33. the wheat field is choked with weeds
علف مزرعه ی گندم را فرا گرفته است.
34. track and field contests
مسابقات دو و میدانی
35. track and field events
مسابقه های دو و میدانی
36. have a field day
بسیار موفق و شادکام بودن،موفقیت درخشان داشتن،کار مورد علاقه ی خود را با حرارت انجام دادن
37. lead the field
از همه جلو بودن،در پیشاپیش بودن
38. play the field
(در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن،با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن،(در مورد رابطه ی جنسی) از هر چمن گلی چیدن
39. play the field
(عامیانه) بیش از یک معشوقه داشتن
40. a perennial snow field
زمینی که تمام سال از برف پوشیده است
41. a t. v. camera's field
برد دوربین تلویزیون
42. david entered the field of medicine
دیوید وارد رشته ی پزشکی شد.
43. deep in the field
در ته دشت
44. to dress a field
مزرعه را آماده ی کشت کردن
45. to plow a field
کشتزاری را شخم زدن
46. to roll a field
زمین را صاف کردن
47. to sow a field with wheat
در مزرعه بذر گندم افشاندن
48. out in left field
(امریکا - خودمانی) غیر محتمل،نامعقول
49. i remembered my own field and the harvest time
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
50. i was the green field of heaven and the sickle of the new moon
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
51. medicine is not my field
پزشکی رشته ی من نیست.
52. the press had a field day with the senator's confession
هنگام اعترافات آن سناتور خبرنگاران با دمشان گردو می شکستند.
53. the winners left the field with a whoop of joy
برندگان با غریو شادی زمین بازی را ترک کردند.
54. they gave the wheat field a quick dig
آنان در مزرعه ی گندم کنده کاری سریعی کردند.
55. we slushed through the field
از میان برفاب مزرعه رد شدیم.
56. keep (or hold) the field
(در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)،(به طور موفقیت آمیز) دنبال کردن
57. a tall hedge separated our field from the vineyard
یک پرچین بلند کشتزار ما را از تاکستان جدا می کرد.
58. doctors were shuttled from one field hospital to another
دکترها را از یک بیمارستان صحرایی به بیمارستان صحرایی دیگر می بردند و می آوردند.
59. he was first in a field of five runners
او در میان پنج دونده اول شد.
60. his brilliant achievements in the field of physics
دستیابی های چشمگیر او در رشته ی فیزیک
61. lambs were sporting in the field
بره ها در مزرعه جست و خیز می کردند.
62. the enlargement of the playing field
گسترش زمین بازی
63. the flood thundered down the field
سیلاب تندروار در دشت جاری شد.
64. the germans were able to field three armies simultaneously
آلمان ها قادر بودند هم زمان سه ارتش را به میدان (جنگ) بیاورند.
65. (dryden) when winter frosts constrain the field with cold
هنگامی که یخبندان زمستان دشت را در سرما گرفتار می سازد
66. study (or test) in the field
در زمینه یا حوزه ی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن
67. a gathering of luminaries in the field of physics
گردهمایی (همایش) چهره های درخشان در رشته ی فیزیک
68. i received a fellowship in the field of english literature
من در رشته ی ادبیات انگلیسی بورس تحصیلی دریافت کردم.
69. the plane crash-landed in a wheat field
هواپیما در مزرعه ی گندم فرود اضطراری کرد.
70. the two armies clashed on this field
دو قشون در این دشت با هم مصاف دادند.