کلمه جو
صفحه اصلی

jumpy


معنی : متلاطم
معانی دیگر : جهنده، جهشگر، ورجه کننده، عصبانی، غلغلکی، بیقرار، حساس، بیقرار کننده، هیجان اور

انگلیسی به فارسی

جهنده،عصبانی،غلغلکی،بیقرار،حساس،بیقرار کننده،هیجان اور


پرشور، متلاطم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: jumpier, jumpiest
مشتقات: jumpily (adv.), jumpiness (n.)
(1) تعریف: nervous or edgy, as with fear or anxiety.
مترادف: edgy, fidgety, jittery, nervous, on edge, skittish
متضاد: relaxed
مشابه: aflutter, afraid, agitated, anxious, apprehensive, excited, fretful, shaky, tremulous, upset

- The criminals were jumpy and continually looking to see if the police were outside.
[ترجمه ترگمان] جنایتکاران عصبی بودند و پیوسته مراقب بودند که آیا پلیس بیرون است یا نه
[ترجمه گوگل] جنایتکاران پرشور بودند و به طور مداوم تماشا میکردند که آیا پلیس در بیرون است
- We were jumpy for weeks after our house was robbed.
[ترجمه ترگمان] چند هفته بعد از اینکه خونه مون بهمون دستبرد زده شده نگران بودیم
[ترجمه گوگل] ما هفته ها بعد از اینکه خانه ما سرقت می شد، پرش می کردیم

(2) تعریف: afflicted by or characterized by sudden twitches, jerks, or jumps.
مترادف: fidgety, jerky, jiggly
مشابه: nervous, quivery, shaky, spastic

- My legs are sometimes jumpy at night when I try to sleep.
[ترجمه ترگمان] گاهی شب ها به خواب می روم و سعی می کنم بخوابم
[ترجمه گوگل] وقتی سعی می کنم بخوابم، پاهایم گاهی اوقات کمرنگ می شوند

• nervous, anxious, tense, agitated, restless, fidgety
if you are jumpy, you are nervous or worried about something; an informal word.

دیکشنری تخصصی

[سینما] جهش

مترادف و متضاد

متلاطم (صفت)
agitated, jumpy, flustered, unruly, tempestuous, stormy, jittery

nervous


Synonyms: agitated, antsy, anxious, apprehensive, creepy, excitable, excited, fidgety, frisky, high-strung, jittery, on edge, on pins and needles, restless, sensitive, shaky, skittish, spooked, tense, timorous, unrestful


Antonyms: calm, collected, composed, easy-going, laid-back


جملات نمونه

1. I told myself not to be so jumpy.
[ترجمه ترگمان]به خودم گفتم که این قدر عصبانی نباشم
[ترجمه گوگل]من به خودم گفتم که اینقدر پر سر و صدا نباشد

2. She described Mr Hutchinson as nervous and jumpy after his wife's disappearance.
[ترجمه ترگمان]وی پس از ناپدید شدن همسرش، آقای هاتکینسون را عصبی و عصبی توصیف کرد
[ترجمه گوگل]او آقای هاچینسون را پس از ناپدید شدن همسرش عصبی و پر شور کرد

3. My mother gets very jumpy when she's alone in the house.
[ترجمه ترگمان]وقتی توی خو نه تنها باشه مادرم خیلی عصبانی می شه
[ترجمه گوگل]مادرش وقتی که تنها در خانه است، بسیار شاد می شود

4. The refugees are still jumpy, although they are now in safety.
[ترجمه ترگمان]پناهندگان همچنان به تکاپو افتاده اند، اگرچه اکنون در امنیت بسر می برند
[ترجمه گوگل]پناهندگانی همچنان پرشور هستند، گرچه اکنون در ایمنی هستند

5. When he spoke his voice was jumpy.
[ترجمه ترگمان]وقتی حرف می زد، صدایش عصبی بود
[ترجمه گوگل]هنگامی که صدای او سخن میگفت، پرشور بود

6. It was Tom Molineaux, a small, wiry, jumpy sort of person who had just graduated from Polytechnic High.
[ترجمه ترگمان]تام Molineaux بود، یک گروه کوچک و قوی و قوی و jumpy بود که تازه از دبیرستان بیرون آمده بود
[ترجمه گوگل]این تام مولینو، یک مرد کوچک، خجالتی و شاداب بود که تازه از Polytechnic High فارغ التحصیل شده بود

7. A hospitable host, full of charm and not jumpy, in spite of the scare.
[ترجمه ترگمان]یک میزبان مهمان نوازی، پر از افسون و نه به خاطر ترس و وحشت
[ترجمه گوگل]میزبان مهمان نواز، پر از جذابیت و کم و زیاد، به رغم ترساندن

8. He usually plays older brothers, blushing patsies, jumpy sidekicks, all-smiles Ivy Leaguers.
[ترجمه ترگمان]او معمولا برادران بزرگ تر، patsies سرخ، jumpy، sidekicks و همه - leaguers را بازی می کند
[ترجمه گوگل]او معمولا برادر های بزرگتر، سرخورده های تند و زننده، پیوندهای تند و تیز، لبخندهای منحصر به فرد آوی لایگرها را بازی می کند

9. He appeared jumpy and ill at ease, ready to blurt something out at any moment.
[ترجمه ترگمان]او عصبی و ناراحت به نظر می رسید، آماده بود که در هر لحظه چیزی بگوید
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد پرش و بیمار است، آماده هر چیزی را در هر لحظه ناپدید می شود

10. During contests he was as jumpy as a schoolgirl and gave off a static charge of nervous energy.
[ترجمه ترگمان]در طول مسابقات به اندازه یک دختر مدرسه ای به شدت به هم می خورد و یک اتهام ثابت از انرژی عصبی به دست می آورد
[ترجمه گوگل]او در طول مسابقات به عنوان یک دانش آموز مدافع بود و هزینه ای استاتیک انرژی عصبی را به دست آورد

11. The heat makes them nervous and jumpy, even in their sleep.
[ترجمه ترگمان]گرما باعث می شود که آن ها حتی در خواب هم عصبانی و عصبانی شوند
[ترجمه گوگل]گرما باعث می شود که آنها حتی در خواب هم عصبی و پرانرژی باشند

12. Nervous and jumpy, he was not very patient with Miss Tish when she came home from the hospital.
[ترجمه ترگمان]عصبی و عصبی، وقتی از بیمارستان به خانه آمد خیلی مریض نبود
[ترجمه گوگل]عصبی و پر سر و صدا، او با خانم Tish بسیار بیمار بود که از بیمارستان به خانه می آمد

13. So what else is making investors jumpy, besides growth and inflation?
[ترجمه ترگمان]بنابراین چه چیز دیگری باعث شده سرمایه گذاران به غیر از رشد و تورم در حال حرکت هستند؟
[ترجمه گوگل]بنابراین، علاوه بر رشد و تورم، دیگر سرمایه گذاران را به جهش می کشد؟

14. Creditors were also jumpy: the price of insuring Aviva's bonds against default soared.
[ترجمه ترگمان]Creditors همچنین به ستوه آمده بودند: قیمت ضمانت گرفتن اوراق قرضه s در برابر عدم پرداخت بدهی به شدت افزایش یافت
[ترجمه گوگل]وام گیرندگان نیز پرحادثه بودند: قیمت بیمه اوراق قرضه اوویوا به طور پیش فرض افزایش یافت

15. Nobody is jumpy about growth, of course, but of the government's reaction to it.
[ترجمه ترگمان]البته هیچ کس به دنبال رشد نیست، اما واکنش دولت به آن
[ترجمه گوگل]البته، البته، در مورد رشد، اما واکنش دولت به آن، هیچ کس نیست

پیشنهاد کاربران

آشفته. . .
He's a little jumpy.
- او یکم آشفته است.

عصبی، زودرنج

به احساسی میگن که: وقتی فکر میکنی یه اتفاق بدی میخواد بیافته، بهت دست میده.
بهترین معادل بنظرم "بی قرار"


کلمات دیگر: