فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: rides, riding, ridden, rode
• (1) تعریف: to sit on the back of a horse or other animal and direct its movement.
• مشابه: mount, rein
- I've ridden on a camel but never on an elephant.
[ترجمه Katia] من روی یک شترسوار شده ام اما هیچوقت سوار یک فیل نشده ام.
[ترجمه King_kurd] من شترسواری کرده ام اما هیچوقت سوار یک فیل نشدم
[ترجمه كيانا] من سوار یک شتر شده ام اما هیچ وقت سوار یک فیل نشده ام
[ترجمه Arian gamer] من سوار شتر شدم اما سوار فیل نشدم
[ترجمه یزدان] من سوار یک شتر شده ام اما هیچوقت روی یه فیل . . .
[ترجمه ترگمان] سوار یک شتر شده ام، اما هیچ وقت سوار یک فیل نمی شوم
[ترجمه گوگل] من روی یک شتر سوارم اما هیچوقت در یک فیل نیستم
• (2) تعریف: to be conveyed or borne by a vehicle or other means of locomotion.
• مترادف: drive, go, travel
• مشابه: balloon, bike, cruise, cycle, motor, proceed, sail, taxi, tour
- I rode my bike, but the others rode in the car.
[ترجمه ترگمان] دوچرخه را سوار کردم، اما بقیه سوار اتومبیل شدند
[ترجمه گوگل] من دوچرخه سواری می کردم، اما دیگران در ماشین سواری می کردند
• (3) تعریف: to travel or move in a specified way.
• مترادف: go, handle
• مشابه: drive, function, operate, run, steer
- This car rides very smoothly.
[ترجمه ترگمان] این ماشین به آرامی سواری می کند
[ترجمه گوگل] این ماشین سواری بسیار راحت است
• (4) تعریف: to be sustained or carried.
• مترادف: coast, sail
• مشابه: drift, float, move, travel
- We were riding on a tide of enthusiasm and never dreamt anything could go wrong.
[ترجمه ترگمان] ما با شور و اشتیاق به سواری می رفتیم و هیچ وقت خواب نمی دیدم که مشکلی پیش بیاید
[ترجمه گوگل] ما سوار شور و شوق شدیم و هیچوقت رویای چیزی نکردیم
• (5) تعریف: to depend.
• مترادف: depend, hang, hinge
• مشابه: float, rest
- Too much rides on his decision.
[ترجمه ترگمان] خیلی چیزها در تصمیمش وجود دارد
[ترجمه گوگل] بیش از حد سوار بر تصمیم خود
• (6) تعریف: to proceed without interference.
• مترادف: go, lie, pass, rest
• مشابه: coast, lapse, remain
- Can we let the situation ride for awhile?
[ترجمه ترگمان] میشه یه مدت دیگه این وضعیت رو ادامه بدیم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانیم وضعیت را برای مدت زمان طولانی بگذاریم؟
• (7) تعریف: of a heavenly body, to seem to float.
• مشابه: float, hang, suspend
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: ride out
• (1) تعریف: to sit on the back of and direct (a horse or other animal).
• مشابه: control, guide, handle, manage, mount, rein, steer
- They rode donkeys down into the canyon.
[ترجمه ترگمان] با الاغ از دره پایین رفتند
[ترجمه گوگل] آنها الاغها را به قبرستان راندند
• (2) تعریف: to be conveyed or borne by.
• مشابه: drive, sail, take
- We rode the train.
[ترجمه ترگمان] سوار قطار شدیم
[ترجمه گوگل] ما قطار رفتیم
• (3) تعریف: to be sustained or carried by.
• مشابه: sail, travel
- They are riding a tide of good fortune.
[ترجمه ترگمان] آن ها از بخت بد و اقبال بلند سواری می کنند
[ترجمه گوگل] آنها سوار خوشبختی می شوند
• (4) تعریف: to move over, along, or through; travel; traverse.
• مترادف: travel, traverse
• مشابه: cruise, sail, tour
- He rode the back roads.
[ترجمه ترگمان] از جاده های فرعی به راه افتاد
[ترجمه گوگل] او جاده های پشت سر گذاشت
• (5) تعریف: to control or tyrannize.
• مترادف: browbeat, bully, drive, hector
• مشابه: badger, bait, deride, domineer, harass, harry, plague, tyrannize
- Stop riding me!
[ترجمه ترگمان] ! اینقدر منو نکش
[ترجمه گوگل] متوقف کردن سوار من!
• (6) تعریف: to participate in by riding.
- She rode two races today.
[ترجمه ترگمان] امروز دو مسابقه راه انداخته بود
[ترجمه گوگل] او امروز دو مسابقه را راند
• (7) تعریف: to cause to be carried away.
• مشابه: drive, force
- They rode him out of town.
[ترجمه ترگمان] او را از شهر بیرون راندند
[ترجمه گوگل] آنها او را از شهر خارج کردند
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an act of riding or a journey on an animal or in a vehicle.
• مترادف: drive, journey, trip
• مشابه: lift, outing
• (2) تعریف: a large mechanical device, such as a merry-go-round or ferris wheel, that people ride for amusement or excitement.
- They went on all the rides at the fair.
[ترجمه ترگمان] همه به سمت بازار می رفتند
[ترجمه گوگل] آنها در تمام نمایشگاه ها سوار شدند