کلمه جو
صفحه اصلی

bar


معنی : شمش، خط، میکده، بار مشروب فروشی، دادگاه، نرده حائل، هیئت وکلاء، سالن مشروب فروشی، بند آب، جای ویژه زندانی در محکمه، تیر، میل، بار، وکالت، میله، مانع، مانع شدن، مسدود کردن، از بین رفتن رد کردن دادخواست، باز داشتن، بستن، بجز، باستثناء
معانی دیگر : مخفف:، بارومتر، تیرچه، نرده، (هر چیز مکعبی که طولش از عرض آن بیشتر باشد) شمش، قالب، قطعه، تکه، رادع، جلوگیر، سد راه، بنداب، شیل، راه بند، نواره ی نور، باریکه، خط پهن، (نور) شعاع، پرتو، نظام دادگاهی، محکمه، محل رسیدگی و داوری، وکلای دادگستری، حرفه ی قضاوت و وکالت، کار دادگستری، جلوگیری کردن، راه ندادن، (لباس ارتشی - نواره های فلزی که درجه و ارشدیت را مشخص می کنند) نوار، با میله محکم کردن، میله دار کردن، (حقوق و دادگاه ها) نرده های درون دادگاه که جایگاه قاضی و وکلا و متهم را از هم جدا می کند، (مشروبخوری) بار، میخانه، نوشگاه، دکه، کافه، (اسب) دهانه، (سوزن دوزی و توری دوزی) حلقه یا خطی که دو طرح را به هم متصل می کند، (نشان های اشرافی) خط افقی روی سپر یا نشان، (حقوق) رد دعوی، شکست دادخواهی، علت رد شدن یا شکست دعوی، (اسب) بخش عقب سم که به طرف داخل انحنا دارد و به پاشنه ختم می شود، (برق) المنت، (با قرار دادن میله و دیرک در سر راه) بستن، نواره نواره کردن، ممنوعیت، منع، (موسیقی) میزان، خط میزان، بار (واحد فشار معادل یک میلیون dynes در سانتی متر مربع)، مخفف: تفنگ خودکار براونینگ، مخفف: (انجیل) باروخ، باthe وکالت، ازبین رفتن ادعا ردکردن دادخواست، ممنوع کردن

انگلیسی به فارسی

میل، میله، شمش، تیر، نرده حائل، (مجازاً) مانع، جای ویژه زندانی در محکمه، (با the ) وکالت، دادگاه، هیئت وکلا ، میکده، بار مشروب‌فروشی، از بین رفتن (ادعا) ردکردن دادخواست، بستن، مسدودکردن، بازداشتن، ممنوع کردن، به‌جز، به‌استنثا ، بنداب


میله، شمش، مانع شدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: behind bars
(1) تعریف: a length of rigid, solid material, often cylindrical in shape, generally used as a barrier or support.
مترادف: rod, stick
مشابه: block, bolt, crowbar, ingot, jimmy, lever, pole, rail, railing, shaft, stake

- the bars of a prison cell
[ترجمه آلیا] میله های سلول انفرادی
[ترجمه ترگمان] میله های زندان زندان
[ترجمه گوگل] میله های یک سلول زندان
- the bar of a bicycle frame
[ترجمه ترگمان] نوار یک دوچرخه
[ترجمه گوگل] نوار یک قاب دوچرخه

(2) تعریف: a solid mass of a substance often in the shape of an oblong block.
مشابه: cake

- a bar of soap
[ترجمه ترگمان] یه قالب صابون
[ترجمه گوگل] یک قالب صابون
- a bar of candy
[ترجمه ترگمان] یه بار شکلات
[ترجمه گوگل] یک نوار آب نبات
- a bar of gold
[ترجمه Aydin Jz] یک شمش طلا
[ترجمه ترگمان] یک میله طلایی
[ترجمه گوگل] یک نوار طلا

(3) تعریف: anything that acts as a restraint or hindrance.
مترادف: barrier, block, hindrance, impediment, obstacle, obstruction, stop
متضاد: advantage, aid
مشابه: barricade, blockade, bolt, curb, deterrent, hurdle, jam, limit, rail, reef, sandbar, shoal, snag, stumbling block

(4) تعریف: a stripe or narrow marking.
مترادف: band, line, strip, stripe
مشابه: beam, ribbon, streak

- a black bar on a white background
[ترجمه ترگمان] یک نوار سیاه بر روی یک پس زمینه سفید
[ترجمه گوگل] یک نوار سیاه در یک زمینه سفید

(5) تعریف: a vertical line that marks the beginning or end of a measure of music, or the music between two such lines.
مترادف: measure

(6) تعریف: a long counter, often made of smooth, lacquered wood, used as a serving area for beverages or food.

- He put down his empty glass on the bar and ordered another beer.
[ترجمه شهرزاد تاجیک] او لیوان خالی اش را روی پیشخوان گذاشت و یک آبجوی دیگر سفارش داد.
[ترجمه ترگمان] لیوان خالیش را روی بار گذاشت و آبجو دیگری سفارش داد
[ترجمه گوگل] او شیشه خالی خود را در نوار گذاشت و دستور داد یک آبجو دیگر
- Let's take a seat at the sushi bar.
[ترجمه ترگمان] بیا یه صندلی تو بار سوشی بخوریم
[ترجمه گوگل] بیایید یک صندلی در نوار سوشی بگیریم

(7) تعریف: a business establishment that primarily serves alcoholic drinks, or an area within an establishment where alcoholic drinks are prepared.
مترادف: barroom, pub, saloon, taproom, tavern
مشابه: alehouse, canteen, cocktail lounge, counter, dive, honky-tonk, hotel, inn, nightclub, speakeasy, watering hole

- There are numerous bars, restaurants, and nightclubs in this area of town.
[ترجمه ترگمان] بارها، رستوران ها و کلوب های شبانه در این منطقه وجود دارد
[ترجمه گوگل] بارها، رستوران ها و کلاب های شبانه در این منطقه از شهر وجود دارد
- The couple waited in the bar until their table was ready.
[ترجمه شهرزاد تاجیک] زوج در بار منتظر ماندند تا زمانیکه میزشان آماده شد
[ترجمه ترگمان] آن دو نفر در بار منتظر ماندند تا می زی آماده شد
[ترجمه گوگل] زن و شوهر منتظر بودند تا نوار خود را آماده کنند

(8) تعریف: the legal profession; lawyers collectively.
مشابه: attorneys, attorneys-at-law, lawyers

- She has her law degree, but she must pass an exam before she is admitted to the bar.
[ترجمه ترگمان] او مدرک قانونی دارد، اما قبل از اینکه به بار اعتراف کند باید یک امتحانی بدهد
[ترجمه گوگل] او دارای مدرک لیسانس خود است، اما قبل از اینکه او به نوار پذیرفته شود باید امتحان را امتحان کند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bars, barring, barred
(1) تعریف: to hinder or obstruct (one's entry), or to keep out by hindering or obstructing.
مترادف: ban, block, hinder, obstruct, prevent
متضاد: admit
مشابه: banish, barricade, blackball, blacklist, bottleneck, exile, forbid, frustrate, impede, oppose, prohibit, refuse, restrict, stop, thwart

- The police barred our entry to the building.
[ترجمه ترگمان] پلیس ورود ما به ساختمان را ممنوع کرد
[ترجمه گوگل] پلیس مانع ورود ما به ساختمان شد
- The fallen tree barred our path into the woods.
[ترجمه ترگمان] درخت سقوط مسیر ما را به جنگل مسدود کرده بود
[ترجمه گوگل] درخت سقوط کرد مسیر ما را به جنگل برد
- The officers barred people from the accident site.
[ترجمه ترگمان] ماموران مردم را از محل حادثه منع کردند
[ترجمه گوگل] افسران مردم را از محل حادثه محروم کردند

(2) تعریف: to place a bar across.
مترادف: bolt, latch, lock
متضاد: open
مشابه: barricade, fasten, padlock, secure

- Bar your door for security.
[ترجمه ترگمان] در رو برای امنیت باز کن
[ترجمه گوگل] درب خود را برای امنیت ببر

(3) تعریف: to exclude, especially by an agency or person in authority.
مترادف: exclude
متضاد: accept, admit, include
مشابه: banish, blackball, evict, except, exile, expel, isolate, oust, preclude, segregate

- She was barred from government employment because of her criminal record.
[ترجمه ترگمان] او به دلیل سابقه کیفری از کار دولت منع شده بود
[ترجمه گوگل] او از استخدام دولتی به علت سابقه کیفری او ممنوع شده بود
- The owner barred the rowdy customer from ever returning to the restaurant.
[ترجمه ترگمان] صاحب میخانه، مشتری پر سر و صدا را از بازگشت به رستوران منع کرد
[ترجمه گوگل] صاحب مشتری را از هر زمان به رستوران بازگرداند

(4) تعریف: to mark with bars or stripes.
مترادف: striate, stripe
مشابه: band, marble, streak
حرف اضافه ( preposition )
• : تعریف: excluding; except.
مترادف: but, except, excepting, excluding
مشابه: save

- This is the best chocolate, bar none.
[ترجمه ترگمان] این بهترین شکلات هست، بار هم نداره
[ترجمه گوگل] این بهترین شکلات است، نوار هیچ کدام
اسم ( noun )
• : تعریف: a unit of pressure equal to one million dynes per square centimeter.

• rod; latch, bolt; partition; barrier; pub, tavern; counter; restriction; examination to enter the organization which authorizes lawyers and oversees the law profession; lawyers collectively
lock, barricade
with the exception of
a bar is a place where alcoholic drinks are bought and drunk.
a bar is also the counter on which alcoholic drinks are served.
the bar is used to refer to the profession of a barrister in england, or any kind of lawyer in other countries.
a bar is also a long straight rigid piece of metal.
a bar of something is a piece of it which is more or less rectangular.
if you bar someone from going somewhere or doing something, you prevent them from going there or doing it.
you can use bar to mean `except'. for example, all the work bar the washing means all the work except the washing; a formal use.
in music, a bar is one of the several short parts of the same length into which a piece of music is divided; a technical term.
see also barred, barring, crossbar, snack bar.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] میله - میلگرد - شمش - بار - مانع - مفتول - بندآب - بند تنظیم میله - آب پشته
[برق و الکترونیک] بار واحد فشار برابر بایک ضرب در 10 به توان شش زا یک ضرب در 10 به توان پنج ( اندکی کمتر از یک اتمسفر ) واحد قبلی اندازه گیری فشار آکوستیک، میکروبار بود که در حال حاضر به جای آن از نیوتن بر متر مربع به عنوان واحد si فشار استفاده می شود . - میله
[مهندسی گاز] واحد فشار
[زمین شناسی] بندآب، سد مانع، میله، شمش، مانع شدن بار واحد اندازه گیری فشار جو
[صنعت] میله، میل، شمش
[حقوق] وکالت، هیأت وکلاء، دادگاه، منع، مانع
[نساجی] شانه - شانه ماشین بافندگی - میله
[ریاضیات] خط، میله، اهرم، بند، میله ی مدرج، خرپا، پایه، حایل، خط کسری
[خاک شناسی] انباشت پشته ای
[نفت] واحد فشار
[پلیمر] میله
[آب و خاک] بار، واحد فشار

مترادف و متضاد

Antonyms: advocate, allow, open, permit


شمش (اسم)
bar, ingot, bullion

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

میکده (اسم)
bar, cabaret

بار مشروب فروشی (اسم)
bar, barroom, taproom

دادگاه (اسم)
bar, court, forum, courtroom, courthouse, witness box

نرده حائل (اسم)
bar

هیئت وکلاء (اسم)
bar

سالن مشروب فروشی (اسم)
bar, saloon, barroom

بند آب (اسم)
bar, dyke, dike

جای ویژه زندانی در محکمه (اسم)
bar

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

میل (اسم)
stomach, addiction, bar, desire, liking, tendency, will, shaft, propensity, leaning, goodwill, penchant, relish, axle, rod, bent, vocation, inclining, predilection, zest, hade, milestone, predisposition, proclivity

بار (اسم)
charge, burden, bar, admittance, load, cargo, restaurant, alloy, audience, loading, barroom, fruit, brunt, fardel, freight, freightage, onus, ligature, encumbrance

وکالت (اسم)
bar, advocacy, proxy, attorney, agency, delegation, deputation, subrogation, proctorship

میله (اسم)
style, bar, beam, shaft, stalk, stem, probe, arbor, axis, axle, pivot, rod, spit, pintle, pillar, shank, scape, fust, tige, virgule

مانع (اسم)
stay, bar, hitch, let, shackle, fetter, dyke, dike, balk, hindrance, obstacle, barrier, impediment, hurdle, embargo, barricade, bamboo curtain, hedge, handicap, curtain, blockage, setback, drawback, snag, massif, crimp, lock, encumbrance, hindering, holdback, stumbling block

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

مسدود کردن (فعل)
close, bar, clog, choke, shut, block, barricade, shut off, caulk, blank out, jam, calk, stopper, foreclose, scotch, head back, mure, obstruct, obturate, occlude, oppilate, portcullis, stopple

از بین رفتن رد کردن دادخواست (فعل)
bar

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

بجز (حرف اضافه)
bar, except, than, bating, barring

باستثناء (حرف اضافه)
bar, bating, barring

rod; straight length of material


Synonyms: batten, billet, boom, crossbar, crosspiece, ingot, lever, paling, pig, pole, rail, rib, rule, shaft, slab, spar, spoke, stake, stick, streak, strip, stripe, stroke


barrier; blockage


Synonyms: barricade, blank wall, block, clog, deterrent, encumbrance, fence, hindrance, hurdle, impediment, obstacle, obstruction, pale, rail, railing, restraint, road block, snag, stop, stumbling block, traverse, wall


Antonyms: advantage, aid, help


establishment serving alcohol


Synonyms: alehouse, barroom, beer garden, bistro, canteen, cocktail lounge, drinkery, inn, lounge, pub, public house, rathskeller, saloon, tap, taproom, tavern, watering hole


legal system


Synonyms: attorneys, barristers, bench, counsel, counselors, court, courtroom, dock, judgment, judiciary, jurists, law, law court, law practice, lawyers, legal profession, solicitors, tribunal


secure, usually with a length of material


Synonyms: barricade, block, blockade, bolt, caulk, clog, close, dam, deadbolt, dike, fasten, fence, jam, latch, lock, plug, seal, secure, trammel, wall


Antonyms: loosen, open, unfasten


prohibit


Synonyms: ban, boycott, circumvent, condemn, debar, deny, disallow, discountenance, discourage, eliminate, enjoin, except, exclude, exile, forbid, freeze out, frustrate, hinder, interdict, interfere, keep out, limit, obstruct, ostracize, outlaw, override, preclude, prevent, refuse, reject, restrain, rule out, segregate, shut out, stop, suspend


جملات نمونه

an iron bar

میله‌ی آهنی


sandbar

پشته یا مانع شنی


a bar of sunlight pierced the dungenon's darkness

شعاعی از نور خورشید تاریکی دخمه را شکافت


The accused man was summoned to the bar.

(مرد) متهم به دادگاه احضار شد.


the bar of public opinion

دادگاه عقاید و آرای عمومی


1. bar of soap
قالب صابون

2. bar association
کانون وکلای دادگستری

3. bar examination
امتحان وکالت

4. bar none
بدون استثنا،کلا،به جز

5. a bar of gold
شمش طلا

6. a bar of soap
یک قالب صابون

7. a bar of sunlight pierced the dungenon's darkness
شعاعی از نور خورشید تاریکی دخمه را شکافت

8. chocolate bar
تکه ی شکلات

9. the bar of public opinion
دادگاه عقاید و آرای عمومی

10. a bar chart
نمودار میله ای،نمودار ستونی

11. coffee bar
(انگلیس) قهوه خانه،رستورانی که در آن قهوه و شیرینی می دهند،کافه

12. ripping bar
میخ کش،میخ کن،میله ی از جا کن،(میل) فاق گر

13. to bar someone's way (or path)
جلو راه کسی را گرفتن،راه کسی را سد کردن

14. an iron bar
میله ی آهنی

15. the best bar none
قطعا از همه بهتر

16. a public bar
بار عمومی

17. a singles bar
پیاله فروشی افراد مجرد،بار مجردها

18. cross the bar
مردن

19. a rigid metal bar
میله ی فلزی خمش ناپذیر

20. illiteracy is a bar to success
بی سوادی مانع موفقیت است.

21. to tilt a bar of iron
میله ی آهنی را چکش کاری کردن

22. a flaw in a bar of steel
شکستگی در یک شمش پولاد

23. your hold on the bar was too slack
میله را خیلی شل نگه داشته بودی.

24. he was admitted to the bar
او را به وکالت دادگستری پذیرفتند.

25. he was admitted to the bar
به شغل وکالت پذیرفته شد.

26. i saw him lounging at the bar
او را دیدم که در میخانه لم داده بود.

27. the foil (wrapped) around a chocolate bar
زرورق دور یک قطعه شکلات

28. the accused man was summoned to the bar
(مرد) متهم به دادگاه احضار شد.

29. i pried open the box with an iron bar
جعبه را به کمک میله ی آهنی باز کردم.

30. to hustle a rowdy customer out of a bar
مشتری مزاحم و دعوایی را از میخانه بیرون انداختن

31. an articulated lorry is made in two sections which are joined together by a bar
کامیون دو قطعه،از دو بخش که توسط میله ای به هم وصل شده اند تشکیل شده است.

heavy bars across prison windows

میله‌های کلفت (بر روی) پنجره‌های زندان


bar of soap

قالب صابون


chocolate bar

تکه‌ی شکلات


a bar of gold

شمش طلا


Illiteracy is a bar to success.

بی‌سوادی مانع موفقیت است.


He was admitted to the bar.

به شغل وکالت پذیرفته شد.


He was barred from attending the meeting.

او را به جلسه راه ندادند، از حضور او در جلسه جلوگیری کردند.


They barred the way.

راه را سد کردند.


the best bar none

قطعاً از همه بهتر


He spent five years behind bars.

او پنج سال زندان بود.


اصطلاحات

bar none

بدون استثناء، کلاً، بجز


a bar chart

نمودار میله‌ای، نمودار ستونی


a public bar

بار عمومی


a singles bar

پیاله‌فروشی افراد مجرد، بار مجردها


bar association

کانون وکلای دادگستری


bar examination

امتحان وکالت


barring any unforeseen events

اگر اتفاقات غیرمترقبه پیش نیاید.


behind bars

(عامیانه) در زندان، پشت میله‌های زندان


cross the bar

مردن


to bar someone's way (or path)

جلو راه کسی را گرفتن، راه کسی را سد کردن


پیشنهاد کاربران

پیشخوان نوشیدنی

( در موسیقی ) گام - میزان

میلگرد

A bar of قالب

میله آهنی - جایگاه متهمیم

ستون

Bar Phantom
فانتوم نرده ای

فروشگاه مشروب فروشی

دِیلَم

بار، میله، ستون

خطوط کناری روخانه

میله
a long narrow piece of metal

( کامپیوتر ) نوار، میله
اگر متحرک باشد معنی میله و اگر ثابت باشد ( بیشتر افقی ) معنی نوار می دهد.

کاسه

To prohibit

قالب ، تکه

مکان مشروب فروشی

ورق
برای یک ورق قرص، به صورت BARS یا B. A. R. S

میله، مانع، دیرک

This will be her third try at jumping the bar

نرده های جلو تخت کودکان

به عنوان فعل یعنی ممنوع کردن یا مانع کسی شدن از انجام کاری

آنتن دادن گوشی همراه

معنای مختلفی دارد؛ولی بعصی جاها به معنای تکه یا نوار است برای مثال:
A bar of dark chocolate
یک تکه یا نوار از شکلات تلخ یا سیاه.

❤❤❤

آزمون یا امتحان حقوق

میتونه به معنی "آخور" هم باشه

واژه bar به معنای هیئت وکلا
واژه bar به معنی هیئت وکلا فقط در انگلیسی بریتانیایی به کار می رود و موقعی به کار می رود که فردی آزمون وکالت را با موفقیت پشت سر بگذارد و وکیل رسمی شود و عضو صنف وکلای بریتانیا شود. این واژه در این کاربرد اسم خاص است و همیشه با the به کار می رود: the bar

واژه bar به معنای پیشخوان
واژه bar به معنای پیشخوان به سطح پهن و معمولا چوبی می گویند که روی آن نوشیدنی سرو می شود و پشت آن فرد فروشنده نوشیدنی یا پیشخدمتی قرار دارد که به مشتری ها نوشیدنی می فروشد.

واژه bar به معنای میزان
واژه bar به معنای میزان به تقسیم بندی هایی گفته می شود که نت های موسیقی در آن نوشته می شوند. هر میزان یا تراز دارای پنج خط افقی و خط های عمودی با فواصل یکسان است.

واژه bar به معنای بار
واژه bar به معنای بار به مکانی گفته می شود که نوشیدنی های الکلی و غیرالکلی در آن سرو می شود و به فروش می رسد. بار مکانی است که یک پیشخوان بزرگ با صندلی های بدون پشتی ( stool ) دارند که افراد پشت پیشخوان سفارش نوشیدنی می دهند و روی همان پیشخوان سرو می شود. معمولا در این بارها مانند pub یا inn غذاهای سبکی هم سرو می شود.

واژه bar به معنای قالب
واژه bar به معنای قالب برای نام بردن اشیایی استفاده می شود که چهارگوش باشند و اندازه ای نسبتا کوچک داشته باشند مثل صابون، شکلات تخته ای و . . .
a bar of soap ( یک قالب صابون )
a bar of chocolate ( یک تکه شکلات )
اینجا منظور از تکه شکلات، شکلات های مستطیل شکل باریک و دراز است که با پوسته ها و بسته های رنگارنگ به فروش می رسد.

واژه bar به معنای میله
واژه bar به معنای میله به قطعه بلند و دراز ( معمولا فلزی یا چوبی ) گفته می شود که اغلب برای مهار کردن و نگه داشتن کسی در یک فضای بسته استفاده می شود. مثلا:
bars of a cage ( میله های قفس )
از واژه bar برای اشاره به تیر دروازه، میله های درهای فلزی، میله های قفس و میله های دزدگیر پنجره و شمش استفاده می کنیم. مثلا:
bar of a gold ( شمش طلا )
bars of a window ( دزدگیرهای پنجره )
واژه bar در معنای مجازی هم به چیزهای دراز و بلند اطلاق می شود. برای مثال نمودار میله ای که به انگلیسی به آن bar graphs می گویند.

منبع: سایت بیاموز

bar ( مهندسی عمران )
واژه مصوب: میله 1
تعریف: عضو باریکی که نیروی محوری را تحمل کند


کلمات دیگر: