معنی : شاخص، فهرست راهنما، علامت، سبابه، نمایه، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد، راهنما، نما، فهرست، فهرست کردن، نشان دادن، دارای فهرست کردن، بفهرست دراوردن، بصورتالفبایی مرتب کردن
معانی دیگر : نشان، نشانگر، نمایانگر، ضریب، اندیس، قوه، توان، زیرنشان، در فهرست راهنما وارد کردن، دارای فهرست راهنما کردن، نمایه ساختن، نشان بودن، نشانگر بودن، نمایانگر بودن، شاخص بودن، (مخفف) انگشت سبابه (index finger)، (در گاه شمار و فشارسنج و غیره) عقربه، دستک، (معمولا در آخر کتاب و غیره) فهرست راهنما، راهنمای موضوعی، رجوع شود به: thumb index، (کتابخانه و غیره) فهرست کتاب ها، فهرست اقلام، مجله ی راهنمای کتاب (که برحسب موضوع رده بندی شده و درباره ی ناشر و محتوای کتاب و غیره اطلاعات می دهد)، (ریاضی) رجوع شود به: exponent، (ریاضی) شاخص زیر، زیرنمایه، (کتاب را) دارای جاانگشتی کردن، n : راهنما مثلا در جدول و پرونده، درکتاب جاانگشتی، vt :دارای فهرست کردن، بصورت الفبایی چیزی را مرتب کردن