کلمه جو
صفحه اصلی

impact


معنی : ضربه، اصابت، ضربت، ضرب، تماس، اثر شدید، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن، بهم فشردن، پیچیدن
معانی دیگر : (سخت) به هم فشردن، درهم چپاندن، (درهم) گیر انداختن، (عامیانه) اثر داشتن، اثر کردن، کارساز بودن، کارگر شدن، تاءثیر، هنایش، گرش، درآیش، تصادم، برخورد، کوست، هم کوب، هم کوبی، (به شدت) زدن، (به هم) کوفتن، گرفتگی، انباشتگی، فشار

انگلیسی به فارسی

بهم فشردن، پیچیدن، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن، ضربت، فشار، تماس، اصابت، اثر شدید، ضربه


تأثیر، ضربه، اصابت، اثر شدید، ضربت، ضرب، تماس، بهم فشردن، پیچیدن، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a forceful coming together of two objects or bodies.
مترادف: collision
مشابه: bump, clash, contact, crash, hit, percussion, shock, thump

- The impact of the crash was strong enough to shake the building.
[ترجمه میلاد سهرابی فر کارشناس آموزش زبان] ضربه تصادف به اندازه ای قوی بود که ساختمان را لرزاند
[ترجمه عیسی سعیدی] The effect that something has impact on something
[ترجمه ترگمان] تاثیر تصادف به اندازه کافی قوی بود که ساختمان را تکان دهد
[ترجمه گوگل] تاثیر سقوط به اندازه کافی قوی بود که ساختمان را لرزاند

(2) تعریف: effect or influence.
مترادف: effect, influence
مشابه: action, bearing, consequence, impress, impression, repercussion, result

- His stirring speech had a great impact on the audience.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی His تاثیر زیادی بر مخاطب داشت
[ترجمه گوگل] سخنرانی تکان دهنده او تاثیر زیادی بر مخاطب داشت
- My professor's impact on my thinking was deep and lasting.
[ترجمه ترگمان] تاثیر پروفسور من بر تفکر من عمیق و پایدار بود
[ترجمه گوگل] تاثیر استاد من در تفکر من عمیق و پایدار بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: impacts, impacting, impacted
(1) تعریف: to force or press closely into something.
مترادف: cram, jam, pack, press, push, squeeze, stuff
مشابه: compact, compress, condense, congest, crowd, throng

- Here is where the meteorite impacted the Earth.
[ترجمه Masoud Masoumian] این جا جایی بود که شهاب به زمین برخورد کرده است.
[ترجمه ترگمان] در اینجا جایی است که شهاب سنگ بر روی زمین تاثیر می گذارد
[ترجمه گوگل] در اینجا نقطه ای است که شهاب سنگ بر زمین تاثیر می گذارد

(2) تعریف: to affect directly; to have a direct impact on.

- The scientists are studying how the dam has impacted the ecosystem of the river.
[ترجمه ترگمان] دانشمندان در حال مطالعه این هستند که چگونه این سد بر اکوسیستم رودخانه تاثیر گذاشته است
[ترجمه گوگل] دانشمندان در حال مطالعه این موضوع هستند که چگونه سد بر اکوسیستم رودخانه تاثیر می گذارد
- The tragedy has impacted all our lives.
[ترجمه ترگمان] این تراژدی بر همه ما تاثیر گذاشته است
[ترجمه گوگل] تراژدی تمام زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده است

• influence, effect; colliding of two bodies; touch
press against; collide, crash; affect strongly, influence; pack in, squeeze in
if something makes an impact on a situation or person, it has a strong effect on them.
the impact of one object on another is the force with which it hits it.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ضربه - برخورد - اثر - تصادف - تصادم
[برق و الکترونیک] ضربه، برخورد
[مهندسی گاز] برخورد، ضربه
[زمین شناسی] بستن، به هم فشردن
[نساجی] برخورد - ضربه
[ریاضیات] برخورد، ضربه ای، تأثیر، تصادف، اثر، تصادم، ضربه
[پلیمر] ضربه، برخورد
[آب و خاک] ضربه-اثر

مترادف و متضاد

ضربه (اسم)
pelt, accent, emphasis, stress, impact, strike, stroke, thud, lash, acute, hook, tit, brunt, hack, flap, whop, sock, traumatism, whang

اصابت (اسم)
impact, strike, access, hit, onset

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

تماس (اسم)
impact, osculation, communication, contact, contiguity, tangency, contingence, going-on

اثر شدید (اسم)
impact

زیر فشار قرار دادن (فعل)
impact

با شدت ادا کردن (فعل)
impact

با شدت اصابت کردن (فعل)
impact

بهم فشردن (فعل)
impact, compress, compact, foreshorten, gnash, scrunch, serry

پیچیدن (فعل)
envelop, impact, twinge, fake, wind, resonate, tie up, fold, roll, swathe, wrap, muffle, screw, twist, nest, involve, swab, wattle, reverberate, enfold, complicate, furl, convolve, lap, infold, enwrap, tweak, kink, trindle

collision, force


Synonyms: appulse, bang, blow, bounce, brunt, buffet, bump, clash, concussion, contact, crash, crunch, crush, encounter, hit, impingement, jar, jolt, jounce, kick, knock, meeting, percussion, pound, punch, quake, quiver, ram, rap, rock, shake, shock, slap, smash, smashup, strike, stroke, thump, tremble, tremor, wallop


Synonyms: brunt, burden, consequences, full force, impression, imprint, influence, mark, meaning, power, repercussion, significance, thrust, weight


hit with force


Synonyms: bang into, clash, collide, crack up, crash, crush, jolt, kick, register, smash, smash up, strike, wrack up


جملات نمونه

a substance impacted in the upper intestine

ماده‌ای که در روده‌ی فوقانی گیر کرده


1. the impact sheared off the bolts
تصادم موجب واآمدن پیچ و مهره ها شد.

2. the war's impact on commerce
اثر جنگ بر بازرگانی

3. have an impact on (upon)
اثر داشتن بر،تحت تاـثیر قرار دادن

4. how will misery impact on such a poet?
بدبختی چه تاءثیری بر چنین شاعری خواهد داشت ؟

5. music enhanced the impact of that scene
موسیقی اثر آن صحنه را بیشتر کرد.

6. the point of impact
نقطه ی اصابت،کوستگاه

7. the bomb exploded on impact
بمب به مجرد اصابت منفجر شد.

8. the war did not impact upon me until my father was killed
جنگ بر من اثری نداشت تا اینکه پدرم کشته شد.

9. a salary raise may somewhat cushion the impact of price increases
افزایش حقوق ها ممکن است تا اندازه ای از تاثیر (سو) بالا رفتن قیمت ها بکاهد.

10. the book has a deep and immediate impact on the reader
آن کتاب خواننده را تحت تاءثیر ژرف و فوری قرار می دهد.

11. the sand reduced the violence of the impact
شن شدت ضربه را کاهش داد.

12. The impact of the new legislation has been greatly overstated.
[ترجمه ترگمان]تاثیر قانون جدید تا حد زیادی اغراق شده است
[ترجمه گوگل]تاثیر قانون جدید تا حد زیادی فراتر رفته است

13. Our correspondent has been assessing the impact of the sanctions.
[ترجمه ترگمان]خبرنگار ما تاثیر تحریم ها را ارزیابی کرده است
[ترجمه گوگل]خبرنگار ما تأثیر تحریم ها را ارزیابی کرده است

14. An adequate environmental impact assessment was not carried out on the bypass project.
[ترجمه ترگمان]یک ارزیابی تاثیر محیطی مناسب در پروژه bypass انجام نشد
[ترجمه گوگل]ارزیابی اثربخشی اثرات زیست محیطی بر روی پروژه دور زدن صورت نگرفت

15. He collapsed under the full impact of the blow.
[ترجمه ترگمان]او تحت فشار کامل ضربه سقوط کرد
[ترجمه گوگل]او تحت تاثیر کامل ضربه ضربه خورد

16. Businesses are beginning to feel the full impact of the recession.
[ترجمه ترگمان]کسب و کارها کم کم تاثیر کامل رکود اقتصادی را احساس می کنند
[ترجمه گوگل]بنگاه ها شروع به احساس کامل بودن رکود اقتصادی می کنند

17. Her speech made a profound impact on everyone.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی او تاثیر عمیقی بر همه گذاشت
[ترجمه گوگل]سخنرانی او تأثیر زیادی بر همه داشت

18. The impact dented our car's fender.
[ترجمه ترگمان]ضربه روی پیش بخاری ماشین ما سنگینی کرد
[ترجمه گوگل]تأثیر ضربه گیر اتومبیل ما از بین رفته است

The mule lay impacted in the mud.

قاطر دراز به دراز در گل گیر افتاده بود.


The war did not impact upon me until my father was killed.

جنگ بر من اثری نداشت تا اینکه پدرم کشته شد.


how will misery impact on such a poet?

بدبختی چه تأثیری بر چنین شاعری خواهد داشت؟


Music enhanced the impact of that scene.

موسیقی اثر آن صحنه را بیشتر کرد.


the war's impact on commerce

اثر جنگ بر بازرگانی


The book has a deep and immediate impact on the reader.

آن کتاب خواننده را تحت‌تأثیر ژرف و فوری قرار می‌دهد.


The bomb exploded on impact.

بمب به مجرد اصابت منفجر شد.


The sand reduced the violence of the impact.

شن شدت ضربه را کاهش داد.


the point of impact

نقطه‌ی اصابت، کوستگاه


اصطلاحات

have an impact on (upon)

اثر داشتن بر، تحت‌تأثیر قرار دادن


پیشنهاد کاربران

A strong effect

متاثر

تاثیر ، نفوذ
The effect that a person has on somone
Smoking impact is damaging on healthy

اثر مخرب

اثر شدید

بازخورد ( معمولا برای مقالات علمی )

اسم:
the action of one object coming forcibly into contact with another.
"there was the sound of a third impact"

a marked effect or influence.
"our regional measures have had a significant impact on unemployment"
فعل:
com
come into forcible contact with another object.
"the shell impacted twenty yards away"

have a strong effect on someone or something. تأثیر قوی بر کسی یا چیزی داشته باشد.
"high interest rates have impacted on retail spending""نرخ بهره بالا بر روی هزینه های خرده فروشی تاثیر گذاشته است"

تاثیر، اثر
تاثیر گذاشتن، اثر گذاشتن، اثر داشتن، تاثیر داشتن

small changes can create big impacts تغییرات کوچک میتوانند اثرات بزرگی ایجاد کنند

تاثیر گذار

در برخی موارد معنای ( له کردن ) نیز میدهد. در واقع له کردنی که تحت فشار ایجاد میشود.

شدت. برخورد. فشار روانی

ضربه، برخورد، کوبش
تاثیر شدید، تاثیر مخرب

effect

اثر گذاری، تأثیر گذاری

تاثیر

Effect, Influence

تاثیر منفی

Impact
معنی انگیلیسی:
The effect that something has impact on something
معنی فارسی:
ضربه ، اثر شدید، تماس، در هم چپاندن، برخورد

From setayesh



هَناییدَن.


کلمات دیگر: