کلمه جو
صفحه اصلی

detect


معنی : پیدا کردن، کشف کردن، یافتن، نمایان ساختن
معانی دیگر : پی بردن به، کارآگاهی کردن، کاشف به عمل آوردن، شناسایی کردن، (مهجور) آشکار کردن، افشا کردن

انگلیسی به فارسی

پیدا کردن، کشف کردن، نمایان ساختن


یافتن، کشف کردن


تشخیص، یافتن، کشف کردن، پیدا کردن، نمایان ساختن


انگلیسی به انگلیسی

• discern, discover
if you detect something, you notice it or find it.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] کشف کردن
[ریاضیات] کشف کردن، آشکار ساختن، یافتن

مترادف و متضاد

پیدا کردن (فعل)
gain, acquire, earn, find, detect, discover

کشف کردن (فعل)
spot, find, detect, discover, find out, figure out, uncover, decipher, decode

یافتن (فعل)
meet, find, detect, discover

نمایان ساختن (فعل)
detect, indicate

discover


Synonyms: ascertain, catch, descry, dig up, disclose, distinguish, encounter, espy, expose, find, hit on, hit upon, identify, meet, meet with, nose out, note, notice, observe, recognize, reveal, scent, see, smell out, smoke out, spot, stumble on, track down, tumble into, turn up, uncover, unmask, wise up to


Antonyms: miss, not see, overlook, pass by


جملات نمونه

1. Sam Spade detected that the important papers had vanished.
سام اسپید فهمید که برگه های مهم ناپدید شده اند

2. From her voice it was easy to detect that Ellen was frightened.
از صدای آلن به آسانی می شد فهمید که ترسیده است

3. We detected from the messy room that a large group of people had assembled there.
از اتاق بهم ریخته فهمیدیم که گروه بزرگی از مردم در آنجا بوده اند

4. I can detect signs of improvement in your thinking.
[ترجمه ترگمان]من می توانم نشانه هایی از پیشرفت در تفکر شما را تشخیص دهم
[ترجمه گوگل]من می توانم علائم بهبود در تفکر شما را تشخیص دهم

5. The police prevent and detect crime.
[ترجمه احسان] پلیس جرم ها را کشف و از بروز آن جلوگیری میکند
[ترجمه ترگمان]پلیس پیش گیری و کشف جرم را خنثی می کند
[ترجمه گوگل]پلیس از جرایم جلوگیری و شناسایی می کند

6. The company makes devices to detect carbon monoxide.
[ترجمه ترگمان]این شرکت وسایل را برای تشخیص مونوکسید کربن تولید می کند
[ترجمه گوگل]این شرکت دستگاه هایی را برای تشخیص مونوکسید کربن تولید می کند

7. The dentist could detect no decay in her teeth.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] دندانپزشک می توانست عدم وجود پوسیدگی در دندانهای وی راتشخیص دهد.
[ترجمه ف. فریدونی] دندانپزشک هیچگونه خرابی در دندان های او پیدا نکرد!
[ترجمه ترگمان]دندان پزشک می تواند هیچ پوسیدگی در دندان هایش را تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]دندانپزشک می تواند در دندان هایش فاقد تشخیص نباشد

8. The dogs were trained to detect the presence of explosives.
[ترجمه ف. فریدونی] سگ ها برای پیدا کردن جای مواد منفجره تربیت شده بودند.
[ترجمه ترگمان]سگ ها برای ردیابی وجود مواد منفجره آموزش دیده بودند
[ترجمه گوگل]سگ ها برای تشخیص حضور مواد منفجره آموزش دیده بودند

9. The dentist could detect no sign of decay in her teeth.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] دندانپزشک می توانست عدم نشانه پوسیدگی در دندانهای وی راتشخیص دهد.
[ترجمه علی] دندانپزشک هیچ نشانه ای از پوسیدگی دندان در او پیدا نکرد
[ترجمه ترگمان]دندان پزشک می تواند نشانه ای از پوسیدگی در دندان هایش تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]دندانپزشک می تواند نشانه ای از پوسیدگی دندان هایش را تشخیص دهد

10. The new test should enable doctors to detect the disease early.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] آزمایش جدید باید پزشکان را قادر کندکه به سرعت آن بیماری را شناسایی کنند.
[ترجمه ف. فریدونی] آزمایش جدید، باید پزشکان را قادر به تشخیص زودهنگام بیماری کند.
[ترجمه ترگمان]این آزمایش جدید باید پزشکان را قادر سازد تا بیماری را زودتر تشخیص دهند
[ترجمه گوگل]آزمایش جدید باید پزشکان را تشویق کند تا بیماری را در اوایل تشخیص دهند

11. The submarine is impossible to detect on radar.
[ترجمه ترگمان]تشخیص رادار غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]زیردریایی غیر قابل شناسایی در رادار است

12. Do I detect a tinge of irony?
[ترجمه ترگمان]یه لکه طنز رو تشخیص دادم؟
[ترجمه گوگل]آیا من تشخیص رنگ عجیب و غریب است؟

13. An observant doctor can often detect depression from expression, posture, and movement.
[ترجمه ترگمان]یک پزشک هوشیار می تواند افسردگی را از حالت، حالت بدنی و حرکت تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]یک دکتر رؤیایی اغلب می تواند افسردگی را از بیان، حالت و حرکت تشخیص دهد

14. Arnold could detect a certain sadness in the old man's face.
[ترجمه ترگمان]آرنولد می توانست اندوهی را در چهره پیرمرد تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]آرنولد می تواند غم و اندوه خاصی را در چهره پیری پیدا کند

15. The probe is sensitive enough to detect the presence of a single microbe.
[ترجمه ترگمان]این کاوشگر به اندازه کافی حساس است تا حضور یک میکروب منفرد را شناسایی کند
[ترجمه گوگل]پروب به اندازه کافی حساس است تا حضور یک میکروب را شناسایی کند

16. I thought I could detect a slight West Country accent.
[ترجمه ترگمان]فکر کردم میتونم لهجه محلی رو تشخیص بدم
[ترجمه گوگل]من فکر کردم که من می توانم لهجه کمی غربی را تشخیص دهم

17. Do I detect a note of sarcasm in your voice?
[ترجمه ترگمان]یه یادداشت از طعنه رو تو صدات تشخیص دادم؟
[ترجمه گوگل]آیا من در صدای شما متوجه سارکوزم می شوم؟

18. Do I detect your hand in this?
[ترجمه ترگمان]دستت رو تو این کار پیدا کردم؟
[ترجمه گوگل]آیا دستم را در این می شناسم؟

I detected the flaws in her reasoning.

به کاستی‌های استدلال او پی بردم.


This instrument detects and registers the slightest change in temperature.

این ابزار کوچک‌ترین تغییر درجه‌ی حرارت را کشف و ثبت می‌کند.


She easily detected the real killer.

او قاتل حقیقی را به‌آسانی شناسایی کرد.


پیشنهاد کاربران

جُستن

یافتن

تشخیص

بدست آمدن

فهمیدن


کشف کردن .
پیدا کردن

پیداکردن

پی بردن به یک چیزی همان کشف کردن

کاشف به عمل آوردن
پی بردن ، کشف کردن

حس کردن

وقتی نبض بیمار با دست چک میکنن اصطلاحا میگن دیتکت میشه یا نه پس معنی حس کردن

یافتن، پیداکردن ( چیزی که نمیتوان دید یا شنید! )
Discover or recognize that some thing is present
she detected some errors in the report _
او برخی از خطاها را در گزارش پیدا کرده است.
😄

آشکارسازی ( سنجش از دور و پردازش تصویر هوش مصنوعی )

1.
To track down


2.
To discover the presence of

To become aware of
To notice
To discern

distinguish

Hanie کپی بردار

تشخیص دادن

نشان دادن

شناسایی شدن



کلمات دیگر: