معنی : تنگنا، گیر، حیص و بیص، افیون، جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به
معانی دیگر : (در جای خود) ثابت کردن یا شدن، فرنودین کردن، پا بر جا کردن یا شدن، (محکم) به هم چسباندن (با میخ کردن یا پیچ کردن و غیره)، محکم کردن یا شدن، هاژه کردن یا شدن، ایستا کردن یا شدن، بر جا کردن یا شدن، (در فکر خود ثبت کردن) به خاطر سپردن یا داشتن، در فکر داشتن، متوجه کردن به، متمرکز کردن بر، چشم دوختن بر، زل زل نگاه کردن، خیره شدن، سفت کردن، به هم فشردن، محکم قرار دادن، (رنگ و غیره را) ثابت کردن، پایدار کردن، مقرر کردن، نشاختن، باز نمودن، باز نمون کردن، مرتب کردن، منظم کردن، آراستن، بسامان کردن، راستاد کردن، رو به راه کردن، باز سازی کردن، چاره کردن، درمان کردن، (خوراک تهیه کردن و پختن) خوراک درست کردن، پختن، آماده کردن، (در مسابقه و غیره) تبانی کردن (و نتیجه را از پیش تعیین کردن)، تقلب کردن، دغلی کردن، (مسابقه و انتخابات و غیره) تقلب، نادرستی، تبانی، مسابقه (یا انتخابات و غیره) که در آن تبانی شده باشد، نادرستی کردن، تلافی کردن، انتقام گرفتن، (عامیانه - محلی) در نظر داشتن، در خیال داشتن، (عامیانه) مخمصه، درد سر، هچل، گیر و دار، (عامیانه) خوب سر در آوردن از، خوب فهمیدن، (آتش را پاییدن و سوخت رساندن) افروختن، افروخته نگه داشتن، آتش داری کردن، (عامیانه) اخته کردن، خایه کشی کردن، تخمدان در آوردن، (شیمی) جامد و ثابت و غیر فرار کردن، موجب ترکیب نیتروژن هوا با سایر مواد شدن و ایجاد نیترات و آمونیاک و غیره کردن، (عکاسی) ثابت کردن (فیلم یا تصویر) با آغشتن آن به مواد شیمیایی، تثبیت، ایستایگی، (محل کشتی یا هواپیما و غیره که از طریق امواج رادیویی یا تطابق نجومی یا دانستن طول و عرض جغرافیایی تعیین می شود) نقطه کردن، بودگاه یابی، تزریق مواد مخدر (به آدم معتاد)، تو رگ زنی، تنبیه کردن