کلمه جو
صفحه اصلی

demolish


معنی : خرد کردن، خراب کردن، ویران کردن
معانی دیگر : (ساختمان و غیره) خراب کردن، منهدم کردن، درهم کوبیدن، واریزاندن، (مجازی) نابود کردن، بلعیدن

انگلیسی به فارسی

(ساختمان و غیره) ویران کردن، خراب کردن، منهدم کردن، درهم کوبیدن، (مجازی) نابود کردن، نقش بر آب کردن


تخریب، خراب کردن، ویران کردن، خرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

• destroy, ruin, tear down; eat or drink covetously (slang)
when a building is demolished, it is knocked down, often because it is old or dangerous.
if you demolish someone's idea, argument, or belief, you prove that it is completely wrong.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] ویران کردن، ازمیان برداشتن

مترادف و متضاد

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

ویران کردن (فعل)
desolate, destroy, harry, ravage, rubble, throw, demolish, havoc, raze, devastate, ruinate, kayo, knockout

destroy; consume


Synonyms: annihilate, break, bulldoze, burst, crack, crush, decimate, defeat, devastate, devour, dilapidate, dismantle, eat, flatten, gobble up, knock down, level, obliterate, overthrow, overturn, pulverize, put away, put in toilet, raze, ruin, sink, smash, take apart, take out, tear down, torpedo, total, trash, undo, wax, wipe off map, wrack, wreck


Antonyms: build, construct, fix, produce, rebuild, repair, restore


جملات نمونه

1. to build this road they had to demolish five houses
برای ساختن این راه لازم بود که پنج خانه را خراب کنند.

2. He was enraged by news of plans to demolish the pub.
[ترجمه ترگمان]از شنیدن خبر نقشه برای ویران کردن میخانه به خشم آمده بود
[ترجمه گوگل]او از اخبار برنامه های تخریب میخانه خشمگین شد

3. We are going to demolish the old building.
[ترجمه برومند مختار] قصد داریم ساختمان قدیمی و مخروبه را خراب کنیم
[ترجمه برومند مختار] ما قصد داریم خونه های قدیمی را بکوبیم
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم ساختمان قدیمی را ویران کنیم
[ترجمه گوگل]ما می خواهیم ساختمان قدیمی را تخریب کنیم

4. They'll demolish this house over my dead body.
[ترجمه ترگمان]اونا این خونه را از روی بدن مرده من نابود میکنن
[ترجمه گوگل]آنها این خانه را بر سر بدن من تخریب می کنند

5. Our intention was to demolish the rumours that have surrounded him.
[ترجمه ترگمان]قصد ما این بود که شایعات را از بین ببریم که او را احاطه کرده بودند
[ترجمه گوگل]قصد ما این بود که شایعاتی را که او را احاطه کرده بود، از بین ببریم

6. These ants can demolish large areas of forest.
[ترجمه ترگمان]این مورچه ها می توانند مناطق وسیعی از جنگل را تخریب کنند
[ترجمه گوگل]این مورچه ها می توانند مناطق بزرگ جنگل را تخریب کنند

7. Bovis are using a special pincer machine to demolish covered ground level car parks.
[ترجمه ترگمان]bovis از یک دستگاه pincer مخصوص برای تخریب پارک های آبی سطح زمین استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]Bovis با استفاده از یک ماشین مخصوص جرقه زنی برای تخریب پارکینگ های سطح زمین تحت پوشش قرار می گیرند

8. They hope to demolish the store and build a bar extension, behind the main stand, in its place.
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوارند که این فروشگاه را ویران کرده و یک امتداد میله ای، پشت جایگاه اصلی، در محل خود بسازند
[ترجمه گوگل]آنها امیدوارند که فروشگاه را تخریب کرده و در جای خود جای خود را در پشت میز اصلی بسازند

9. To demolish enemy fortifications, heavy guns had also been developed.
[ترجمه ترگمان]برای تخریب استحکامات دشمن، سلاح های سنگین نیز توسعه داده شده بود
[ترجمه گوگل]برای تخریب دفاعیات دفاعی، اسلحه های سنگین نیز توسعه یافتند

10. This man wanted to buy his cottage and demolish it.
[ترجمه ترگمان]این مرد می خواست کلبه خود را بخرد و آن را ویران کند
[ترجمه گوگل]این مرد می خواست کلبه اش را بخرد و آن را تخریب کند

11. Demolish all the prefabs and get on with the high flats.
[ترجمه ترگمان]تمام prefabs را demolish و به زمین های مرتفع رسیدیم
[ترجمه گوگل]تمام پیش ساخته ها را تخریب کنید و با آپارتمان های بلند روبرو شوید

12. It is an offence to demolish or to alter a listed building unless listed building consent has been obtained.
[ترجمه ترگمان]تخریب یا تغییر یک ساختمان فهرست شده وجود دارد مگر اینکه موافقت ایجاد شده در ساختمان به دست آید
[ترجمه گوگل]مجاز به تخریب یا تغییر ساختار ذکر شده است مگر اینکه رضایت نامه ساختمان ذکر شده به دست آمده باشد

13. Read in studio Work has begun to demolish a council housing estate built almost seventy years ago.
[ترجمه ترگمان]مطالعه در کار کارگاه شروع به تخریب یک ملک مسکونی شورای شهر که تقریبا هفتاد سال پیش ساخته شده است آغاز شده است
[ترجمه گوگل]خواندن در استودیو کار شروع به تخریب املاک شورای مسکن ساخته شده تقریبا هفتاد سال پیش

14. Einstein, therefore, set to work to try to demolish the accepted version of quantum mechanics.
[ترجمه ترگمان]بنابراین انیشتین برای تلاش برای ویران کردن نسخه پذیرفته شده مکانیک کوانتومی تلاش می کند
[ترجمه گوگل]بنابراین انیشتین تلاش می کند تا نسخه پذیرفته شده مکانیک کوانتوم را از بین ببرد

15. We must demolish their fraudulent claims to be the party of freedom and opportunity.
[ترجمه ترگمان]ما باید ادعاهای تقلبی آن ها را نابود کنیم تا حزب آزادی و فرصت باشیم
[ترجمه گوگل]ما باید ادعاهای تقلبی خود را که حزب آزادی و فرصت است، از بین ببریم

the flood demolished the bridge.

سیل پل را ویران کرد.


to build this road they had to demolish five houses.

برای ساختن این راه لازم بود که پنج خانه را خراب کنند.


the storm demolished my hopes.

توفان امیدهای مرا نقش بر آب کرد.


پیشنهاد کاربران

آواره و سرگردان

معدوم کردن
نابود کردن

درمعنی دوم : نشان دادن اینکه یک نظر و تئوری اشتباهه
Example: A recent book has demolished this theory
درمعنی سوم:شکست دادن رقیب به آسانی و تمام کمال
Example:they demolished New Zealand in final
در جملات غیر رسمی انگلیسی بریتانیایی این کلمه به معنی چپاول کردن و بلعیدن
Example: The children demolished their burgers

خراب یا ویران کردن به طور کامل ( ساختمان یا هر چیزی )
به طور جامع و کامل رد کردن یک قضیه یا ایده
به راحتی شکست دادن
خیلی سریع خوردن کل غذا یا خوراکی


کلمات دیگر: