فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lifts, lifting, lifted
• (1) تعریف: to move (something) upward; raise.
• مترادف: elevate, raise
• متضاد: depress, lower
• مشابه: boost, heft, hoist, pick up, pry, rise, upheave, winch
- The sick child lifted her head painfully.
[ترجمه Miss.Raya] کودک بیمار به سختی سرش را بلند کرد . یا ، کودک بیمار بعه سختی سرش را تکان داد
[ترجمه علی] سلام خانم رایا من تیزهوشان قبول شدم اگه میخواین تمام راهنمایی هارو به شما میکنم بخدا راست میگم
[ترجمه ترگمان] کودک بیمار سر خود را به زحمت بلند کرد
[ترجمه گوگل] کودک بیمار به شدت سرش را بالا برده بود
- He lifted the heavy suitcase off the bed with difficulty.
[ترجمه Saba] او چمدان سنگین رو به سختی از روی تخت جابه جا کرد
[ترجمه ترگمان] چمدان سنگین را با زحمت بلند کرد
[ترجمه گوگل] او چمدان سنگین را از روی تخت بیرون کشید
• (2) تعریف: to pick up in one's hand or hands.
• مترادف: pick up
• متضاد: put down
- When was the last time you lifted a pen to write your mother a letter?
[ترجمه محمد متین احمدی ] اخرین باری که خودکار یا قلم را برداشتی تا به مادرت نامه بنویسی کی بود؟
[ترجمه ترگمان] آخرین باری که قلم را بلند کردی تا به مادرت نامه بنویسی چه وقت بود؟
[ترجمه گوگل] هنگامی که آخرین بار شما یک قلم را برداشتید نامه خود را برای مادر نوشتید؟
• (3) تعریف: to elevate in position or condition.
• مترادف: boost, cheer, elevate, uplift
• مشابه: advance, elate, encourage, enhance, exalt, inflate, lighten, promote, rise, upgrade
- The song lifted their spirits.
[ترجمه Gh] این اهنگ روح انها را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] این آهنگ روحیه خود را از دست داد
[ترجمه گوگل] این آهنگ ارواح خود را برانگیخت
• (4) تعریف: to end, cancel, or rescind.
• مترادف: countermand, end, rescind, revoke, withdraw
• متضاد: establish, impose, invoke
• مشابه: call off, cancel, retract, terminate
- They will soon lift the decree.
[ترجمه ترگمان] آن ها به زودی این حکم را از بین خواهند برد
[ترجمه گوگل] آنها این حکم را به زودی بلند می کنند
• (5) تعریف: to steal or plagiarize.
• مترادف: appropriate, crib, pirate, plagiarize, steal, swipe
• مشابه: copy, expropriate, filch, liberate, palm, pocket, purloin
- He lifted my ideas for his book.
[ترجمه ترگمان] افکارم را برای کتابش بلند کرد
[ترجمه گوگل] او ایده های من را برای کتابش برداشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to rise, as a plane or balloon.
• مترادف: arise, ascend, climb, rise
• متضاد: descend
• مشابه: float, levitate, soar
• (2) تعریف: to disappear or move away because of an upward force.
• مترادف: diffuse, dissipate
• مشابه: disappear, disperse, drift, evaporate, scatter
- The mist lifted.
[ترجمه ترگمان] مه فرو رفت
[ترجمه گوگل] غبار بلند شد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of lifting.
• مترادف: hoist, upheaval, uplift
• مشابه: ascent, boost, elevation, upthrust
- He gave her a lift onto the horse.
[ترجمه ترگمان] او را سوار بر اسب کرد
[ترجمه گوگل] او به او اسب بالایی داد
• (2) تعریف: the extent to which something is raised.
• مترادف: elevation, height
• مشابه: altitude, boost, level, loft, rise
• (3) تعریف: a machine with a platform used for transporting people or goods from one level to another.
• مترادف: crane, derrick, elevator, escalator, hoist, windlass
• مشابه: block and tackle, dumbwaiter, pry, tackle
- The ski lift took them up the mountain.
[ترجمه ترگمان] بالابر اسکی آن ها را از کوه بالا برد
[ترجمه گوگل] بالابر اسکی آنها را به کوه برد
• (4) تعریف: a ride in a vehicle, given to help a person who is traveling on foot.
• مترادف: ride
• (5) تعریف: a happier feeling; upward swing of emotion.
• مترادف: boost, elevation, high
• مشابه: cheer, elation, encouragement, uplift
- The news gave us a big lift.
[ترجمه ترگمان] خبر یک آسانسور بزرگ به ما داد
[ترجمه گوگل] اخبار به ما یک بالشت بزرگ داد