اسم ( noun )
عبارات: catch fire, play with fire, set fire to, build a fire under
• (1) تعریف: the effects, such as heat, light, and flames, produced by burning.
• مترادف: flames
• مشابه: burn, burning, combustion, energy, glow, heat, illumination, incandescence, light, radiance, spark, sparkle
- Part of the forest was damaged by fire last summer.
[ترجمه ترگمان] تابستان گذشته قسمتی از جنگل توسط آتش آسیب دیده بود
[ترجمه گوگل] بخشی از جنگل با تابستان تابستان آتش زده بود
- I've been afraid of fire since childhood.
[ترجمه ترگمان] از زمان کودکی از آتش سوزی می ترسیدم
[ترجمه گوگل] از دوران کودکی از آتش سوختم
• (2) تعریف: a particular burning, as in a stove, furnace, or other place designed for burning.
• مشابه: blaze, bonfire, burn, burning
- The fire crackled in the fireplace.
[ترجمه پگاه] آتش در شومینه جرقه میزد و میسوخت
[ترجمه ترگمان] آتش در بخاری خاموش شد
[ترجمه گوگل] آتش شلیک در شومینه
- We made a fire and cooked the fish we'd caught.
[ترجمه پگاه] آتشی درست کردیم و ماهی هایی را که صید کرده بودیم پختیم.
[ترجمه ترگمان] ما یه آتیش درست کردیم و اون ماهی که گیر آوردیم رو درست کردیم
[ترجمه گوگل] ما آتش گرفتیم و ماهی هایی را که گرفتیم، پخته کردیم
- It's cold; I'll put some more wood on the fire.
[ترجمه پگاه] هوا سرده. یه کم دیگه چوب به آتیش اضافه میکنم.
[ترجمه دایانا ^~^] سرده من باید یکم بیشتر چوب بندازن تو آتیش
[ترجمه Mobi👽] سردمه ؛چند تا چوب دیگه روی اتیش میندازم
[ترجمه مجید] هوا سرده چند تا چوب دیگه روی حریق میذارم
[ترجمه ترگمان] هوا سرده؛ چند تا چوب دیگه روی آتش میذارم
[ترجمه گوگل] سرده؛ بعضی از چوب ها را بر روی آتش بگذارم
- Put out the fire before you go to bed.
[ترجمه پگاه] قبل از اینکه بری بخوابی آتیش رو خاموش کن.
[ترجمه محمد] قبل از اینکه بخوابی آتیش رو خاموش کن ( خودمونی )
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه به رختخواب بروی بخاری را خاموش کن
[ترجمه گوگل] قبل از رفتن به رختخواب، آتش را بگذارید
• (3) تعریف: an instance of destructive burning.
• مترادف: blaze
• مشابه: burn, burning, conflagration, flare-up, holocaust, inferno, wildfire
- There was a fire at the library last night.
[ترجمه ترگمان] دیشب یه آتش سوزی تو کتابخونه بود
[ترجمه گوگل] شب گذشته در کتابخانه آتش گرفت
- Do they know what started the fire?
[ترجمه پگاه] میدونن چی باعث آتیش سوزی شده؟
[ترجمه محمد] آیا آنها میدانند چه چیزی باعث آتش سوزی شد؟
[ترجمه ترگمان] میدونن چی آتیش رو روشن کرده؟
[ترجمه گوگل] آیا آنها می دانند که آتش چیست؟
• (4) تعریف: passion or imaginative excitement.
• مترادف: ardor, fervor, heat, passion
• مشابه: enthusiasm, imagination, intensity, power, verve
- the fire of her poetry
[ترجمه ترگمان] آتش شعر او،
[ترجمه گوگل] آتش شعر او
• (5) تعریف: a severe trial.
• مترادف: ordeal, trial
• مشابه: affliction, torture, trouble
• (6) تعریف: the discharging of a weapon or weapons.
• مترادف: discharge, shot
• مشابه: barrage, cannonade, enfilade, flak, fusillade, gunfire, salvo, volley
- The burial ended with a fire of guns in salute.
[ترجمه ترگمان] مراسم تدفین با شلیک توپ ها به پایان رسید
[ترجمه گوگل] دفن با آتش سوزی در سالن پایان یافت
• (7) تعریف: (chiefly British) a device, powered by gas or electricity, used to heat a room.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fires, firing, fired
• (1) تعریف: to shoot or launch (a weapon, rocket, or the like).
• مترادف: discharge, shoot
• مشابه: fusillade, gun, volley
- The soldiers were ordered to fire their guns.
[ترجمه ترگمان] سربازان دستور داده بودند که تفنگ هایشان را آتش بزنند
[ترجمه گوگل] سربازان دستور دادند که اسلحه های خود را بشکنند
- Rockets were being fired by the enemy.
[ترجمه AJ] موشک ها توسط دشمن شلیک ( پرتاب ) شدند
[ترجمه ترگمان] اونا توسط دشمن پرتاب شدن
[ترجمه گوگل] موشک ها توسط دشمن اخراج شدند
• (2) تعریف: to set fire to (usually followed by "up").
• مترادف: flame, ignite, inflame, kindle, light
• مشابه: burn, enkindle
- Let's fire up these logs.
[ترجمه ترگمان] بیاید این چوب ها رو روشن کنیم
[ترجمه گوگل] بیایید این سیاههها را آتش بزنیم
• (3) تعریف: to apply intense heat to, as in a kiln.
• مترادف: bake, kiln
• مشابه: heat, smelt
- He fired the clay pots.
[ترجمه ترگمان] دیگ خاک رس را آتش زد
[ترجمه گوگل] او گلدانهای گلی را اخراج کرد
• (4) تعریف: to make enthusiastic; excite (usually followed by "up").
• مترادف: enkindle, excite, galvanize, ignite, inflame, inspire, kindle, rouse
• متضاد: daunt
• مشابه: agitate, animate, arouse, heat, incite, motivate, provoke, stimulate, stir
- The coach fired up his team to win.
[ترجمه sakineh] مربی به تیم خود برای برد انگیزه داد.
[ترجمه ترگمان] مربی تیم خود را اخراج کرد تا برنده شود
[ترجمه گوگل] مربی تیم خود را برای پیروزی اخراج کرد
• (5) تعریف: to dismiss from a position of employment.
• مترادف: ax, boot, can, discharge, dismiss, sack, terminate
• متضاد: hire
• مشابه: cashier, dump, oust, remove
- His supervisor fired him for doing shoddy work.
[ترجمه ترگمان] مافوقش اون رو برای انجام کاره ای احمقانه اخراج کرده
[ترجمه گوگل] سرپرست او او را برای انجام کار ضعیف اخراج کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: on fire, make a fire
• (1) تعریف: to start to burn; become ignited.
• مترادف: enkindle, ignite, kindle, light
• مشابه: blaze, catch, spark, strike
- All of the spark plugs are firing.
[ترجمه ترگمان] همه جرقه هاش دارن شلیک میکنن
[ترجمه گوگل] تمام شاخه های جرقه شلیک می کنند
• (2) تعریف: to become excited or impassioned.
• مشابه: flame, glow, heat, kindle, thrill
• (3) تعریف: to discharge a firearm.
• مترادف: discharge, shoot
• مشابه: blaze, gun, loose, open up, pop, volley
- She fired directly at the target.
[ترجمه ترگمان] اون مستقیما به سمت هدف شلیک کرد
[ترجمه گوگل] او مستقیم به هدف اخراج شد