کلمه جو
صفحه اصلی

leg


معنی : پا، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران، دوندگی کردن
معانی دیگر : پا (از بالای زانو تا مچ پا)، لنگ، لنگ و پاچه، (گوشت) ران، (هر چیزی که به شکل پا باشد و یا عمل پا را انجام دهد) پایه، رکن، ستون، (مسابقه و سفر و غیره) مرحله، دور (یک دور دور میدان یا یک درازای مسیر دویدن و غیره)، گامه، پایی، وابسته به پا، (عامیانه) راه رفتن، شلنگ انداختن، دویدن، (شلوار) پاچه، (جوراب زنانه) ساق، (مثلث) ضلع (ولی نه وتر)، پهلو، بر، (جمع - خودمانی - فیلم سینمایی) قدرت جلب مشتری، محبوبیت، با پا به جلو راندن (به ویژه قایق را)، مخفف:، قانونی، مقننه، ساقه، پاچه شلوار، پا زدن

انگلیسی به فارسی

ساق پا، پایه، ساقه، ران، پا، پاچه، پاچه شلوار،بخش، قسمت، پا زدن، دوندگی کردن


پایه، پا، قسمت


پا، ساق پا، ساق، پایه، ران، مرحله، پاچه، قسمت، بخش، دوندگی کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: legless (adj.), leglike (adj.)
عبارات: on (one's) last legs, a leg to stand on
(1) تعریف: one of the limbs that support and transport the animal or human body.
مشابه: appendage, limb

(2) تعریف: something similar to a leg in appearance and function, such as the supports of a chair or table.

(3) تعریف: the part of a pair of pants that covers the leg.

(4) تعریف: a specific distance in a journey or race.
مشابه: stage

• one of the two or four limbs that support and move an animal or human; part of the lower limb of a human from the knee to the ankle; something which resembles a leg; section of a garment which covers the leg; section of a course or journey
move quickly, run (slang); go by foot
your legs are the two long parts of your body between your hips and feet which you use for walking and running.
the legs of an animal, bird, or insect are the thin parts of its body that it uses to stand on or to move across the ground.
a leg of lamb or pork is a piece of meat from the thigh of a sheep, lamb, or pig.
the legs of a table or chair are the thin vertical parts that touch the floor.
a leg of a tour, journey, or visit is one part of it.
a leg of a long race or competition is one stage or part of it.
if someone pulls your leg, they tell you something untrue as a joke.
if you say that someone does not have a leg to stand on, you mean that what they have done or said cannot be justified or proved.
something that is on its last legs is in a very bad condition and will soon stop working or break; an informal use.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پایه
[فوتبال] ساق پا
[مهندسی گاز] پایه، ساق
[زمین شناسی] پایه، پا
[نساجی] ساقه ( در کشباف ) - بخشی از حلقه که با حلقه های سنکر و سوزن در ارتباط است
[ریاضیات] ساق
[معدن] پایه (چالزنی)
[نفت] پایه

مترادف و متضاد

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

ساق پا (اسم)
leg, crus, shin, shank

ساق (اسم)
leg, stalk, crus, shin, leggings, pedicel, footstalk, peduncle, haulm

مرحله (اسم)
leg, point, period, degree, grade, stage, station, stadium, step, phase

پاچه (اسم)
foot, leg, trotter

ران (اسم)
leg, thigh

دوندگی کردن (فعل)
leg

appendage used for support


Synonyms: brace, column, lap, limb, member, part, pile, pole, portion, post, prop, section, segment, shank, stage, stake, stilt, stretch, stump, support, upright


جملات نمونه

Russian communism was on its last legs.

کمونیسم روسی روزهای آخر خود را می‌گذراند.


1. leg armor
زره پا،رانین

2. leg it
(عامیانه) راه رفتن،شلنگ انداختن،دویدن

3. a leg bends at the knee
پا از زانو خم می شود.

4. a leg of lamb
یک ران گوسفند

5. chicken leg
ران مرغ

6. a bum leg
پای شل

7. a game leg
پای شل

8. his left leg is lame
پای چپ او لنگ است.

9. the table's leg has become loose
پایه ی میز لق شده است.

10. gain a leg (on)
یک مرحله جلو زدن (از)

11. give a leg up
(عامیانه) 1- (در سوار شدن بر اسب کسی را) کمک کردن 2- فرجه دادن،(در پیشرفت و غیره) یاری دادن

12. make a leg
(با خم کردن زانو) تعظیم کردن

13. pull someone's leg
(عامیانه) کسی را دست انداختن یا مورد شوخی و گول زنی قرار دادن

14. shake a leg
(خودمانی) 1- شتاب کردن،عجله کردن

15. shake a leg
رقصیدن،پایکوبی

16. show a leg
(انگلیسی - خودمانی) از بستر خواب برخاستن

17. he stretched his leg and went to sleep
او لنگ خود را دراز کرد و به خواب رفت.

18. on the first leg of her trip around the world
در مرحله ی اول سفر او به دور دنیا

19. she swam her leg of the relay in 52 seconds
او در مسابقه ی امدادی قسمت خود را در 52 ثانیه شنا کرد.

20. we used to leg it to school every day
هر روز پیاده به مدرسه می رفتیم.

21. not have a leg to stand on
(عامیانه) دلیل و بهانه و مدرک یا شاهدی نداشتن،اصلا حق یا استحقاق نداشتن

22. pain stabbed through his leg
درد در سرتاسر پایش تیر می کشید.

23. the back of his leg
پشت ران او

24. the bullet nicked his leg
گلوله به طور سطحی به رانش اصابت کرد.

25. the loss of a leg
از دست دادن یک پا

26. to channel a chair leg
پایه ی صندلی را شیاردار کردن

27. to favor an injured leg
از پای صدمه دیده کمتر کار کشیدن

28. to nurse an injured leg
از پای آسیب دیده مراقبت کردن

29. an arm and a leg
مبلغ گزاف،بسیار گران

30. a painful cramp in the left leg
گرفتگی دردناک عضلات پای چپ

31. a spider was crawling up her leg
عنکبوتی داشت (چار دست و پا) از پای او بالا می رفت.

32. the bullet got him in the leg
گلوله به پایش خورد.

33. the old man whimpered that his leg was broken
پیرمرد ناله کنان گفت که پایش شکسته است.

34. the snake coiled itself around my leg
مار دور پایم حلقه زد.

35. he walks with a gimp in one leg
وقتی راه می رود یک پایش می لنگد.

36. she had a fall and broke her leg
افتاد و پایش شکست.

37. there is a kink in my left leg
(عضلات) پای چپم گرفته است.

38. this overcoat costs an arm and a leg
قیمت این پالتو سر به آسمان می زند.

39. the dog fastened his teeth on that man's leg
سگ پای آن مرد را با دندان محکم گرفت.

40. i was making a lot of noise and my mother gave me a pinch in the leg
خیلی سر و صدا می کردم و مادرم رانم را نیشگون گرفت.

Humans have two and horses have four legs.

انسان دو پا و اسب چهار پا دارد.


A leg bends at the knee.

پا از زانو خم می‌شود.


He stretched his leg and went to sleep.

او لنگ خود را دراز کرد و به‌ خواب رفت.


he has such long legs!

عجب لنگ‌های درازی دارد!


shapely legs

پاهای خوش ترکیب


a leg of lamb

یک ران گوسفند


chicken leg

ران مرغ


One of the legs of the table is broken.

یکی از پایه‌های میز شکسته است.


a chair's legs

پایه‌های صندلی


the legs of a pair of compasses

پایه‌ها (یا دسته‌های) پرگار


One of the legs upholding the international balance of power.

یکی از ارکانی که توازن قوای بین‌المللی را حفظ می‌کند.


on the first leg of her trip around the world

در مرحله‌ی اول سفر او به دور دنیا


She swam her leg of the relay in 52 seconds.

او در مسابقه‌ی امدادی قسمت خود را در 52 ثانیه شنا کرد.


leg armor

زره پا، رانین


He too legged after the thief.

او هم به دنبال دزد دوید.


We used to leg it to school every day.

هر روز پیاده به مدرسه می‌رفتیم.


shake a leg, it's getting late!

زود باش، دارد دیر می‌شود!


اصطلاحات

gain a leg (on)

یک مرحله جلو زدن (از)


get up on one's hind legs

(عامیانه) پرخاشگری کردن، براق شدن


give a leg up

(عامیانه) 1- (در سوار شدن بر اسب کسی را) کمک کردن 2- فرجه دادن، (در پیشرفت و غیره) یاری دادن


leg it

(عامیانه) راه رفتن، شلنگ انداختن، دویدن


make a leg

(با خم کردن زانو) تعظیم کردن


not have a leg to stand on

(عامیانه) دلیل و بهانه و مدرک یا شاهدی نداشتن، اصلاً حق یا شایستگی نداشتن


on one's (or its) last legs

در روزها یا مراحل آخر


pull someone's leg

(عامیانه) کسی را دست انداختن یا مورد شوخی و گول‌زنی قرار دادن


shake a leg

(عامیانه) 1- شتاب کردن، عجله کردن


shake a leg

2- رقصیدن، پایکوبی کردن


stretch one's legs

قدم زدن (به‌ویژه پس از مدت‌ها بی‌تحرکی)، راه رفتن


take to one's legs

(عامیانه) فرار کردن، به چاک زدن، فلنگ را بستن


پیشنهاد کاربران

زانو


پا

The legs of the chair

همان ( لِنگ ) فارسی است که معنای پا می دهد ( هم ریشگی زبان های هندواروپایی ) .

leg
واژه ای ایرانی - اروپایی ست که به سورَت های زیر در زبان پارسی باغی ( باقی ) مانده و بهتر است بازیابی و از نو به کار گیری شود :
لَگَد : لَگ - اَد ( اَد = پسوند نامساز )
لَگَن : لَگ - اَن ( اَن = پَسوند اَبزار و اُزو ( عضو ) ساز )
leg = لَگ
لَگ : از کمر تا مچ پا لَگ نامیده می شود.
پا/ پای : از مچ پا تا انگشتان پا

✅ ( مسابقه و سفر و غیره ) مرحله،
دور ( یک دور دور میدان یا یک درازای مسیر دویدن، شنا و غیره )

Who swam the lead - off leg of the race?

واژه leg به معنای پا
واژه leg به معنای پا به عضوی از بدن انسان از مچ پا به بالا گفته می شود که پا را به بدن وصل می کند. مثلا:
he broke his leg skiing ( پای او در طول اسکی شکست. )
در فارسی ما بین قسمت های مختلف پا تفاوت قائل نمی شویم اما انگلیسی زبان ها از مچ پا به پایین را foot و از مچ پا به بالا را leg می نامند.

اسم leg به معنای پایه
اسم leg در این مفهوم اشاره دارد به هر یک از قسمت های زیرین یک صندلی، میز و سازه های دیگر که موجب عمودی قرار گرفتن آن ها می شود و یا به قسمت هایی گفته می شود که یک میز یا صندلی روی آن قرار می گیرد. مثال:
the leg of the chair ( پایه صندلی )

منبع: سایت بیاموز

leg ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: ساق پرواز
تعریف: بخشی از دور شدآمد پروازی که بین دو توقف یا موقعیت یا تغییر جهت قرار داشته باشد|||متـ . ساق


کلمات دیگر: