کلمه جو
صفحه اصلی

jockey


معنی : چابک سوار، سوار کار، اسب سوار حرفهای، گول زدن، سوارکار اسب دوانی شدن، با حیله فراهم کردن، نیرنگ زدن، اسب دوانی کردن
معانی دیگر : (در مسابقات اسبدوانی) سوارکاری کردن، (امریکا- خودمانی) کسی که با وسیله ی نقلیه یا ابزار یا ماشین به خصوصی کار می کند: ماشینکار، راننده، ماشین چی، کامیون چی، کالسکه چی (و غیره)، راندن، به کار انداختن، گوش بری کردن، حقه زدن، شیادی کردن، دوز و کلک زدن، خود را در موقعیت مساعد قرار دادن، پس و پیش کردن

انگلیسی به فارسی

اسب سوار حرفه ای، چابک سوار، گول زدن، با حیله فراهم کردن، نیرنگ زدن، اسب دوانی کردن، سوارکاراسب دوانی شدن


جک، چابک سوار، سوار کار، اسب سوار حرفهای، سوارکار اسب دوانی شدن، گول زدن، با حیله فراهم کردن، نیرنگ زدن، اسب دوانی کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: jockeys
(1) تعریف: someone employed to ride horses in races.

(2) تعریف: (informal) someone who drives, maneuvers, or operates a vehicle, machine, or the like.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jockeys, jockeying, jockeyed
(1) تعریف: to ride (a horse) in a race.

(2) تعریف: to maneuver or move skillfully.
مشابه: maneuver

- She jockeyed her car to the head of the line.
[ترجمه sara] او ماشینش را به سمت ابتدای خط راند.
[ترجمه ترگمان] ماشینش را به دست خط انداخته بود
[ترجمه گوگل] او ماشین خود را به سر خط سوار کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to ride a horse in a race.

(2) تعریف: to act skillfully so as to achieve a goal.

- The drivers were jockeying for the best position.
[ترجمه ترگمان] رانندگان سعی داشتند بهترین موقعیت را انتخاب کنند
[ترجمه گوگل] رانندگان بهترین موقعیت را دارند

• one who rides horses in horse races; (slang) one who operates or controls something (i.e. computer or vehicle)
ride a racehorse; maneuver into a good position; activate, operate
a jockey is someone who rides a horse in a race.
in a struggle for fame or power, if someone is jockeying for position, they are using various methods to gain an advantage over their rivals.

دیکشنری تخصصی

[نفت] بست اتصال

مترادف و متضاد

چابک سوار (اسم)
equestrian, jockey

سوار کار (اسم)
horseman, jockey

اسب سوار حرفه ای (اسم)
jockey

گول زدن (فعل)
renege, con, fool, cheat, gyp, hustle, dodge, rig, bamboozle, outwit, deceive, defraud, dupe, cajole, hoax, gouge, befool, beguile, entrap, gull, gum, hocus, rogue, gaff, swindle, thimblerig, chouse, jockey, finagle, fob, wheedle

سوارکار اسب دوانی شدن (فعل)
jockey

با حیله فراهم کردن (فعل)
jockey

نیرنگ زدن (فعل)
jockey

اسب دوانی کردن (فعل)
jockey

maneuver


Synonyms: direct, guide, handle, move, navigate, negotiate, pilot, position, ride, steer, turn, twist


جملات نمونه

1. to jockey a taxi for a living
برای امرار معاش تاکسی راندن

2. to jockey for position
دنبال موقعیت مناسب گشتن

3. a truck jockey
کامیون چی

4. an elevator jockey
آسانسورچی

5. peddlers who jockey tourists
دستفروشانی که توریست ها را سرکیسه می کنند.

6. Which jockey will be riding tomorrow?
[ترجمه ترگمان]کدوم سوارکار قراره فردا سواری کنه؟
[ترجمه گوگل]کدام سواری فردا سوار می شود؟

7. The jockey rushed back from America to ride at Nottingham on Monday but went unrewarded.
[ترجمه ترگمان]اسب سوار در روز دوشنبه با شتاب از آمریکا به ناتینگهام رفت، اما به unrewarded رفت
[ترجمه گوگل]سوارکار از آمریکا برای دومین بار در ناتینگهام سوارکاری کرد اما بدون بازی رفت

8. After the war, rival politicians began to jockey for power.
[ترجمه ترگمان]پس از جنگ، سیاستمداران رقیب به دنبال قدرت شدند
[ترجمه گوگل]پس از جنگ، سیاستمداران رقیب برای قدرت به سر می بردند

9. As a jockey he rode 10 winners.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک اسب سوار، ۱۰ نفر برنده شد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک جک می رفت 10 برنده

10. The jockey was shaken up when he was thrown twice from his horse yesterday.
[ترجمه ترگمان]دیروز سوار اسب او را دو بار از اسب خود دور کرده بود
[ترجمه گوگل]جویکا هنگامی که او دو بار از اسب خود دیروز پرتاب شد، لرزید

11. Firms adopt different strategies as they jockey for position.
[ترجمه ترگمان]شرکت ها استراتژی های مختلفی را اتخاذ می کنند که به دنبال موقعیت هستند
[ترجمه گوگل]شرکت ها راه های مختلفی را برای جایگاه خود انتخاب می کنند

12. The jockey collided with a pedestrian, knocked himself out and is sidelined with concussion.
[ترجمه ترگمان]اسب سوار به تصادف با یک عابر پیاده برخورد کرد، خودش را بی هوش کرد و با ضربه مغزی کنار رفت
[ترجمه گوگل]جکی با یک عابر پیاده برخورد کرد، خود را زد و با ضربه مغزی کنار گذاشته شد

13. It is their first one, but no jockey could have a better ride.
[ترجمه ترگمان]این اولین their اما هیچ سوارکار نمیتونه سواری بهتری داشته باشه
[ترجمه گوگل]این اولین آنهاست، اما هیچ جویکی نمیتواند سواری بهتر داشته باشد

14. David Elsworth is still looking for a jockey for Ghofar.
[ترجمه ترگمان] دیوید Elsworth \"هنوز دنبال یه سوارکار واسه\" Ghofar \"- ه\"
[ترجمه گوگل]دیوید السورث هنوز به دنبال غواصی است

The winning horse was jockeyed by Mehri.

اسب برنده را مهری می‌راند.


a truck jockey

کامیونچی


an elevator jockey

آسانسورچی


to jockey a taxi for a living

برای امرار معاش تاکسی راندن


Peddlers who jockey tourists.

دست‌فروشانی که توریست‌ها را سرکیسه می‌کنند.


to jockey for position

دنبال موقعیت مناسب گشتن


He jockeyed the camera till he got just the right angle.

او دوربین را پس و پیش کرد تا اینکه زاویه‌ی درست را پیدا کرد.


He was jockeyed into signing the contract.

او در موقعیتی قرار گرفت که مجبور شد قرارداد را امضا کند.


پیشنهاد کاربران

jockey ( ورزش )
واژه مصوب: چابک سوار
تعریف: سوارکار حرفه ای که در مسابقات اسب دوانی شرکت می کند


کلمات دیگر: