کلمه جو
صفحه اصلی

main


معنی : دریا، عمده، با اهمیت، اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند
معانی دیگر : رودخانه ی ماین (در باختر آلمان)، مهشت، پروزی، (لوله کشی آب یا گاز و غیره) شاه لوله، (قدیمی) سرزمین اصلی، (برق و غیره) شاه سیم، کابل اصلی، (شعر قدیم) دریا، اقیانوس، (مهجور) گستره، جای بزرگ، (مخفف) mainmast و mainsail، (مهجور) نیرومند، قوی، وابسته به یا مجاور دکل اصلی کشتی، (انگلیسی - محلی) جالب توجه، معتنابه، هنگفت، (مهجور) وابسته به سرزمین پهناور یا دریای بزرگ، (خروس جنگی) یک سری مسابقه میان دو خروس

انگلیسی به فارسی

نیرومند، عمده، اصلی، مهم، تمام، کامل، دریا، بااهمیت


اصلی، دریا، عمده، مهم، نیرومند، با اهمیت، تمام، کامل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: most important; chief; primary.
مترادف: biggest, capital, cardinal, chief, leading, paramount, predominant, premier, primary, prime, principal, supreme
متضاد: minor, subsidiary
مشابه: central, critical, crucial, first, foremost, head, home, key, lead, master, preeminent, uppermost

- The students were asked to find the main ideas in the essay.
[ترجمه ترگمان] از دانشجویان خواسته شد تا ایده های اصلی را در این مقاله بیابند
[ترجمه گوگل] از دانشجویان خواسته شد تا ایده های اصلی مقاله را بیابند
- We parked in front of the main entrance to the building.
[ترجمه ترگمان] ما جلوی ورودی اصلی ساختمان پارک کردیم
[ترجمه گوگل] ما در مقابل ورودی اصلی ساختمان پارک کردیم
- What was the main reason for this action?
[ترجمه ترگمان] دلیل اصلی این عمل چی بود؟
[ترجمه گوگل] دلیل اصلی این اقدام چیست؟

(2) تعریف: utmost.
مترادف: consummate, extreme, maximum, ultimate, utmost
مشابه: absolute, downright, flat-out, out-and-out, sheer, stark, supreme, utter

- It was not necessary to use main force in that arrest.
[ترجمه ترگمان] استفاده از نیروی اصلی در این دستگیری ضروری نبود
[ترجمه گوگل] استفاده از نیروی اصلی در این دستگیری لازم نبود
اسم ( noun )
عبارات: in the main
(1) تعریف: the chief channel for distributing water or gas; large pipe or cable.
مشابه: canal, channel, conduit, duct, pipe

- A water main burst, and the neighborhood will have no water for a few hours.
[ترجمه ترگمان] یک انفجار بزرگ آب، و این محله برای چند ساعت هیچ آبی نخواهد داشت
[ترجمه گوگل] یک انفجار اصلی آب، و محله برای چند ساعت آب ندارد

(2) تعریف: the open sea.
مترادف: high seas, open sea
مشابه: ocean, sea, the blue, the briny

- The ship was lost in the briny main.
[ترجمه ترگمان] کشتی در خیابان اصلی گم شده بود
[ترجمه گوگل] این کشتی در اصل اصلی برده شد

(3) تعریف: bodily strength.
مترادف: brawn, might, muscle, puissance
مشابه: dynamism, energy, force, power, strength, vigor

- The soldier's might and main saw him through the battle.
[ترجمه ترگمان] شاید جنگ سرباز از میان نبرد دیده شود
[ترجمه گوگل] سربازان توانا و اصلی او را از طریق نبرد دیدند

• principal pipe or duct in a system; chief part of something; strength or force; high sea, part of the ocean where no land can be seen
principal, head, chief
the main thing is the most important one.
if something is true in the main, it is generally true, although there may be exceptions; a formal expression.
the mains are the pipes or wires which supply gas, water, or electricity to buildings, or which take sewage from them.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] خط اصلی خطی که قدرت را از ژنراتور، مبدل یا سوییچ قطع کننده به مرکز توزیع اصلی خطوط نیرو در داخل ساختمان می رساند . این واژه معادل بریتانیایی واژه ی خط نیرو ( power line)در تلفظ امریکایی است. - اصلی
[مهندسی گاز] اصلی، عمده، تمام، کامل
[ریاضیات] اصلی

مترادف و متضاد

pipe for system


Synonyms: cable, channel, conduit, duct, line, trough, trunk


Synonyms: brute, direct, downright, entire, mere, only, pure, sheer, simple, undisguised, utmost


دریا (اسم)
main, channel, sea, holm, mare, flood, mere

عمده (صفت)
primary, main, principal, prime, important, significant, essential, head, chief, major, excellent, leading, dominant, copacetic, key, staple, predominant, considerable

با اهمیت (صفت)
main, important, momentous

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

کامل (صفت)
main, large, absolute, total, full, perfect, complete, thorough, exact, mature, whole, plenary, stark, orbicular, culminant, unabridged, intact, exhaustive, full-blown, full-fledged, unqualified, integral, unmitigated

تمام (صفت)
main, full, complete, thorough, out-and-out, through, all, whole, entire, rounded, thru, full-blown, integral

مهم (صفت)
serious, main, principal, great, important, significant, earnest, all-important, fateful, substantial, grave, weighty, consequential, considerable, momentous, earthshaking, epochal, newsworthy, overriding, significative

نیرومند (صفت)
mighty, puissant, main, solid, strong, orotund, formidable, stout, rugged, brawny, nervy, powerful, potent, valiant, vigorous, hale, prolific, red-blooded, robustious, sinewy, sthenic

principal, predominant


Synonyms: capital, cardinal, central, chief, controlling, critical, crucial, essential, foremost, fundamental, head, leading, major, necessary, outstanding, paramount, particular, preeminent, premier, prevailing, primary, prime, special, star, stellar, supreme, vital


Antonyms: auxiliary, extra, insignificant, minor, secondary, subordinate, unimportant


absolute, utter


Antonyms: inessential, nonessential, unnecessary


جملات نمونه

the main road

جاده‌ی اصلی


the country's main exports

صادرات عمده‌ی کشور


the main point

نکته‌ی اصلی


a water main

شاه‌لوله‌ی آب


the Spanish Main

سرزمین اصلی اسپانیا


1. main squeeze
دوست دختر،معشوقه

2. a main shipping route
یک راه اصلی کشتیرانی

3. her main office in life was to help others
کار عمده ی او در زندگی کمک به دیگران بود.

4. his main concern was the magnification of his own achievements
توجه او بیشتر معطوف به بزرگ نمایی موفقیت های خودش بود.

5. his main pastime is stamp collecting
سرگرمی عمده ی او گردآوری تمبر است.

6. the main channels had been closed by enemy submarines
راه های دریایی اصلی توسط زیر دریایی های دشمن مسدود شده بود.

7. the main culprits were caught
بزهکاران اصلی دستگیر شدند.

8. the main drag
خیابان اصلی

9. the main item of the show was a program of native dances
رقص های بومی بخش عمده برنامه را تشکیل می داد.

10. the main line of the railroad
خط اصلی راه آهن

11. the main point
نکته ی اصلی

12. the main post office
اداره ی مرکزی پست

13. the main problem of the present day
مسئله ی اصلی عصر حاضر

14. the main road
جاده ی اصلی

15. the main thrust of modern technology has not been limited to camputers
رانش تکنولوژی جدید محدود به رایانه (کامپیوتر) نبوده است.

16. their main concern is unemployment
نگرانی عمده ی آنها بیکاری است.

17. their main export is coal
صادرات عمده ی آنها زغال سنگ است.

18. by main force (or strength)
با زور زیاد،با نیروی زیاد،با قوه ی قهریه

19. the main of
بخش عمده ی،بخش اصلی (چیزی)

20. the main reason
دلیل عمده

21. a water main
شاه لوله ی آب

22. the company's main branch
شعبه ی اصلی شرکت

23. the country's main exports
صادرات عمده ی کشور

24. the country's main products
محصولات عمده ی کشور

25. in the main
مطلب یا بخش اصلی،به طور کلی،به طور عمده

26. don't obfuscate the main issue by giving unimportant details
مطلب اصلی را با آوردن جزئیات کم اهمیت مبهم نکن.

27. gravitation is the main reason for ebb and flow
نیروی جاذبه سبب اصلی جزر و مد است.

28. immorality was their main complaint
فساد اخلاقی شکایت عمده ی آنان بود.

29. iron is the main material in making cars
در ساختن اتومبیل آهن ماده ی اصلی است.

30. one of the main features of this book
یکی از جنبه های اصلی این کتاب

31. painting is his main hobby
نقاشی سرگرمی عمده ی او است.

32. what is your main object in life?
هدف اصلی شما در زندگی چیست ؟

33. with might and main
با زور بازو،با کمال قدرت،با نیرومندی تمام

34. a chronology of the main events of dehkhoda's life
شرح رویدادهای مهم زندگی دهخدا به ترتیب تاریخ آنها

35. cigarette smoking is the main culprit in causing cancer of the lungs
سیگار کشیدن عامل اصلی سرطان ریه است.

36. english literature is his main line
رشته اصلی او ادبیات انگلیسی است.

37. factory smoke was the main annoyance in that city
دود کارخانه ها دردسر عمده در آن شهر بود.

38. she digressed from her main topic and spoke about money
او از موضوع اصلی خود منحرف شد و درباره ی پول حرف زد.

39. the bus struck the main road
اتوبوس به جاده ی اصلی رسید.

40. the intestine is the main seat of digestion
روده اندام اصلی گوارش است.

41. then he reached the main crossroad of his life. . .
سپس به مرحله ی حساس زندگی خود رسید . . .

42. ethics is one of the main three parts of philosophy
کردارشناسی یکی از سه بخش عمده ی فلسفه است.

43. iran is covered by three main ranges of mountains
ایران پوشیده از سه رشته کوه اصلی است.

44. the barbarians were at the main gate of the city
بربرها پشت دروازه ی اصلی شهر بودند.

45. the place where the three main arteries of south tehran meet
جایی که سه شاهراه اصلی جنوب تهران به هم می رسند

46. the radial pattern of hammadan's main square
طرح شعاع مانند خیابان های میدان اصلی همدان

47. tourism is one of greece's main sources of income
گشتگری یکی از بزرگترین منابع درآمد یونان است.

48. now we must deal with our main business which is . . .
حال باید بپردازیم به کار اصلی مان که عبارت است از . . .

49. oil has supplanted carpets as our main export
نفت به عنوان صادرات عمده ی ما جانشین فرش شده است.

50. reason rather than emotion forms the main basis of his marriage
شالوده ی اصلی زناشویی او بر عقل استوار است نه بر احساسات.

51. the battery is one of the main components of this motor
باطری یکی از بخش های عمده ی این موتور است.

52. these details are impertinent to our main goal
این جزئیات با هدف اصلی ما بی ارتباط است.

53. to situate the reader in the main currents of news
خواننده را در جریان اصلی اخبار قرار دادن

54. he and his brother were the two main pillars of the party
او و برادرش دو رکن اصلی حزب بودند.

55. his house is fifty meters off the main road
خانه ی او در پنجاه متری راه اصلی است.

56. this income is a supplement to my main income
این درآمد اضافه بر درآمد اصلی من است.

57. the professor clearly qualified each one of his main points
استاد هر یک از نکات اصلی خود را به روشنی وصف کرد.

58. they are planning to turn bushehr into the main entrepôt of the persian gulf
آنها می خواهند بوشهر را تبدیل به شاه بندر اصلی خلیج فارس بکنند.

59. a digressive chapter which is entirely different from the main subject of the book
فصل نامربوط که با موضوع اصلی کتاب کاملا فرق دارد

60. the bazaar is considered to be one of the main centers of commerce in tabriz
بازار یکی از مراکز عمده ی بازرگانی شهر تبریز محسوب می شود.

61. this long digression has led me away from my main story
این انحراف طولانی مرا از داستان اصلیم دور کرده است.

62. a dirt road that unites a farm road with the main highway
جاده ی خاکی که راه روستایی را به شاهراه اصلی وصل می کند

63. the filling station is located at the intersection of three main roads
پمپ بنزین در محل تقاطع سه راه اصلی قرار دارد.

64. the old man was killed at the junction of two main roads
پیرمرد در محل تقاطع دو راه اصلی کشته شد.

65. a flue takes the smoke from the water heater to the main chimney of the house
لوله دود را از آبگرمکن به دودکش اصلی خانه می برد.

66. the earthquake cracked the walls of the house but did not damage its main framework
زلزله باعث ایجاد ترک در دیوارهای خانه شد ولی به استخوان بندی اصلی آن صدمه ای نزد.

the company's main branch

شعبه‌ی اصلی شرکت


the main post office

اداره‌ی مرکزی پست


اصطلاحات

by main force (or strength)

با زور زیاد، با نیروی زیاد، با قوه‌ی قهریه


in the main

مطلب یا بخش اصلی، به‌طور کلی، به‌طور عمده


the main reason

دلیل عمده


with might and main

با زور بازو، با کمال قدرت، با نیرومندی تمام


the main of

بخش عمده‌ی، بخش اصلی (چیزی)


پیشنهاد کاربران

اساسی

اصلی
مثل : Main Street - خیابان اصلی

اصلی

اصلی دریا نیرومندی

اصلی ، عمده ، مهم
one of the main reasons I came to England was to study English
یکی از دلایل اصلی که به انگلیس آمدم انگلیسی خواندن بود 👨‍👨‍👦👨‍👨‍👦
ریاضی 89 ، انسانی 89 ، هنر 87

main مِین یعنی اصلی.
2main یا دو مِین بر وزن خمین یعنی دامنه, که در فارسی به دامین معروف شده است.
Admain در زبان انگلیسی نداریم اما Admin ادمین یعنی مدیر.



اصلی، عمده

The main ways روش های اصلی یا راه های اصلی

Main منبع اب کانال اب


کلمات دیگر: