کلمه جو
صفحه اصلی

کار داشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مشغول کاری بودن : [ الان من کار دارم نمیتوانم بیایم ] . ۲ - صاحب شغلی بودن . ۳ - عمده بودن مهم بودن اصل کار بودن : [ کار کن کار بگذراز گفتار کاندرین راه کار دارد کار ] . ( سنائی ) یا کار داشتن با کار داشتن . معامله داشتن با وی سر و کار داشتن بااو : [ نگفته ندارد کسی با تو کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار ] . ( گلستان )
عمده و اصل و مهم بودن

لغت نامه دهخدا

کار داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) عمده و اصل و مهم بودن. اصل کار بودن :
کار کن کار،بگذر از گفتار
کاندرین راه کار دارد کار .
سنائی.
|| با کسی معامله داشتن. ( آنندراج ). پرداختن به کسی یا چیزی :
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد.
ناصرخسرو.
چنان فتنه با حسن صورت نگار
که با حسن صورت ندارند کار.
سعدی ( بوستان ).
نگفته ندارد کسی با تو کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.
سعدی ( گلستان ).
دشنام همی دهی به سعدی
من با دو لب تو کار دارم.
سعدی ( طیبات ).
ما را همیشه چون دل ما بیقرار داشت
خط گر نمیرسید بما حال کار داشت.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ).
ذوق حسنش بر تماشای گل رخسار داشت
گر نمیبردند زود آئینه با خود کار داشت.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

کار داشتن: اهمیت و اعتبار داشتن .
دکتر شفیعی کدکنی در مورد " کار داشتن" می نویسد : ( ( کار وقتی با فعل داشتن و بودن ترکیب شود در متون قدیم غالباً به معنی اهمیت و اعتبار داشتن است. ) )
( ( درگه ِخلق ، همه زرق و فریبست و هوس
کار، درگاه خداوند ِجهان دارد و بس ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 395. )



کلمات دیگر: