کلمه جو
صفحه اصلی

فاعله

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) مونث فاعل ۲ - یکی از قوای محرکه است و آن قوت محرکه عضلات است بطرف فعل . یا علت فاعله . یکی از علل چهار گانه و آن را علت محرکه نیز نامند . یا قوه فاعله . قوه ایست که اعصاب و عضلات را آماده بتحریک می سازد بقبض و بسط ( کشیدن و رها کردن ) ۳ - اراده .

لغت نامه دهخدا

( فاعلة ) فاعلة. [ ع ِ ل َ ] ( ع ص ) تأنیت فاعل. رجوع به فاعل شود.
- علت فاعله ؛ یکی از علل چهارگانه ، و آن را علت محرکه نیز نامند. ( یادداشت بخط مؤلف ). علت فاعلی امری است که مفید وجود شی باشد و خارج از ذات معلول است. ( فرهنگ اصطلاحات فلسفی جعفر سجادی ص 202 ).
- قوه فاعله ؛ به قوه محرکه عضلات میگویند، و قوه عامله هم مینامند،اما از نظر عرفی میان قوه عامله و قوه فاعله فرق است. ( از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ص 223 ).

فاعلة. [ ع ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیت فاعل . رجوع به فاعل شود.
- علت فاعله ؛ یکی از علل چهارگانه ، و آن را علت محرکه نیز نامند. (یادداشت بخط مؤلف ). علت فاعلی امری است که مفید وجود شی ٔ باشد و خارج از ذات معلول است . (فرهنگ اصطلاحات فلسفی جعفر سجادی ص 202).
- قوه ٔ فاعله ؛ به قوه ٔ محرکه ٔ عضلات میگویند، و قوه ٔ عامله هم مینامند،اما از نظر عرفی میان قوه ٔ عامله و قوه ٔ فاعله فرق است . (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ص 223).


پیشنهاد کاربران

انجام دهندهی کار


کلمات دیگر: