کلمه جو
صفحه اصلی

coma


معنی : اغماء، بیهشی، سبات
معانی دیگر : اغما، بیهشی (حالت غش طولانی و ژرف که در اثر بیماری یا صدمه به وجود می آید)، (پزشکی)، (نجوم) استارسر (گاز ابر مانندی که هسته ی ستاره ی دنباله دار را احاطه کرده و با آن تشکیل راس استار را می دهد)، (گیاه شناسی - به ویژه در برخی نخل ها) برگ کاکل (انبوه برگهای کوچک تارک درخت)، (در برخی میوه ها مانند آناناس) کاچک (انبوه برگچه ها در تارک میوه)، (در برخی دانه ها) سرریشه (انبوه مویچه هایی که در تارک تخم وجود دارد)

انگلیسی به فارسی

اغما ، بیهشی


کاما، اغماء، بیهشی، سبات


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a prolonged, deep state of unconsciousness resulting from disease, injury, poisoning, or the like.
اسم ( noun )
حالات: comae
(1) تعریف: the cloud around a comet's nucleus; the head of a comet.

(2) تعریف: in optics, a diffuse image of a point source in the shape of a comet.

(3) تعریف: in botany, a tuft at one end, such as the silky hairs at the ends of some seeds or the bracts at the top of a pineapple.

• state of being unconscious for an extended period of time
terminal tuft of hairs on a seed (botany); cloudy covering around the nucleus of a comet (astronomy)
if someone is in a coma, they are deeply unconscious.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] کما نقصی در تصویر لامپ پرتو کاتدی که طی ان نقاط دور از مرکز صفحه نمایش به صورت ستاره ی دنباله دار دیده می شوند .
[زمین شناسی] کما ترکیب گازی مه آلود سر ستاره دنباله دار .
[روانپزشکی] اغماء

مترادف و متضاد

اغماء (اسم)
coma

بیهشی (اسم)
coma

سبات (اسم)
lethargy, coma

deep unconsciousness


Synonyms: blackout, dullness, faint, hebetude, insensibility, lethargy, oblivion, sleep, slumber, somnolence, stupor, swoon, syncope, torpidity, torpor, trance


Antonyms: alertness, consciousness, wakefulness


جملات نمونه

1. soraya was in a coma for a long time
ثریا مدت ها در اغما بود.

2. We were afraid he might relapse into a coma.
[ترجمه ترگمان]ما می ترسیدیم که ممکنه دوباره به کما رفته باشه
[ترجمه گوگل]ما می ترسیدیم که او ممکن است به کما عود کند

3. He was in a coma for days, but now he's conscious again.
[ترجمه ترگمان]چند روز بود که تو کما بود، اما حالا دوباره به هوش اومده
[ترجمه گوگل]او برای چند روز در کما بود، اما اکنون او دوباره آگاه است

4. From the coma, the wait is over. You loved me back to life.
[ترجمه ترگمان] از کما، صبر کردن تموم شده تو منو تا آخر عمر دوست داشتی
[ترجمه گوگل]از کاما، صبر کن تو مرا دوست داشتی به زندگی

5. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

6. He sank into a coma after suffering a brain haemorrhage.
[ترجمه ترگمان]بعد از این که دچار سکته مغزی شد در کما فرو رفت
[ترجمه گوگل]او پس از رنج بردن خونریزی مغزی، وارد کاما شد

7. The patient has been in a coma for a week and doesn't seem to have any hope of recovery.
[ترجمه ترگمان]بیمار یک هفته در کما بوده است و به نظر نمی رسد که امیدی به بهبودی داشته باشد
[ترجمه گوگل]بیمار در یک هفته یک کما بوده و به نظر نمی رسد امید به بهبودی داشته باشد

8. He's been in a coma for the past six weeks.
[ترجمه ترگمان]شش هفته گذشته تو کماست
[ترجمه گوگل]او در شش هفته گذشته در کم کاری بوده است

9. I found her in a coma, totally unresponsive.
[ترجمه ترگمان]من اونو تو کما پیدا کردم، کاملا بی مسئولیت
[ترجمه گوگل]من او را در یک کاما یافتم، کاملا بی پاسخ بود

10. He rallied from his coma.
[ترجمه ترگمان]اون از کما اومده بیرون
[ترجمه گوگل]او از کما خود رنج می برد

11. He lapsed into a coma and died two days later.
[ترجمه ترگمان]او به کما رفت و دو روز بعد درگذشت
[ترجمه گوگل]او بعد از گذشت دو روز از خواب بیدار شد و درگذشت

12. The patient had slipped into a coma.
[ترجمه ترگمان] بیمار به کما رفته
[ترجمه گوگل]بیمار به کما افتاد

13. She went into a coma after swallowing a whole bottle of sleeping pills.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه یه بطری قرص خواب آور خورد تو کما رفت تو کما
[ترجمه گوگل]پس از بلعیدن یک بطری قرص خواب، به یک کما رفت

14. She went into a coma and died without recovering consciousness.
[ترجمه ترگمان]اون رفت تو کما و بدون اینکه به هوش بیاد، مرد
[ترجمه گوگل]او به کاما رفت و بدون بهبود آگاهی فوت کرد

Soraya was in a coma for a long time.

ثریا مدتها در اغما بود.


پیشنهاد کاربران

کُماییدن = به کُما رفتن.
کمایاندن = باعثِ به کما رفتن شدن.


کلمات دیگر: