کلمه جو
صفحه اصلی

cognition


معنی : معرفت، شناخت، ادراک
معانی دیگر : فرآیند یادگیری و فهم و داوری

انگلیسی به فارسی

ادراک، معرفت، فرآیند یادگیری و فهم و داوری، شناخت


شناختن، شناخت، معرفت، ادراک


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: cognitive (adj.)
(1) تعریف: the mental acts or processes by which knowledge is acquired or processed.

- A severe blow to the head can impair cognition.
[ترجمه شهریار] ضربۀ شدید به سر، میتواند توان تشخیص را کاهش دهد.
[ترجمه ترگمان] ضربه شدید به سر می تواند به شناخت آسیب برساند
[ترجمه گوگل] ضربه شدید به سر می تواند باعث کاهش شناخت شود

(2) تعریف: the result of this process.

- He studied the cognitions that create anger.
[ترجمه شهریار] او موارد پیش بینی نشده ای را که موجب خشم میگردد، مطالعه کرد. یا او موارد پیش بینی نشده ای را مطالعه کرد که موجب خشم میگردید
[ترجمه ترگمان] او the را مطالعه کرد که خشم را ایجاد می کرد
[ترجمه گوگل] او به شناختی که موجب خشم می شود مطالعه کرد

• awareness, perception
cognition is the mental process involved in knowing, learning, and understanding things; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] شناخت
[روانپزشکی] شناخت - شناخت. شناخت به فرآیند کسب، سازماندهی، و استفاده از معلومات ذهنی اطلاق می شود. فرضیه های شناختی یادگیری روی نقش فهمیدن تکیه می کنند اعمال روانی توسط شخص صورت گرفته، و اجزاء معلومات در حافظه ذخیره می شود تا بعدها مجدداً به ذهن فراخوانده شود. شناخت، درک روابط بین علت و معلول، عمل و نتایج عمل را در برمی گیرد.

مترادف و متضاد

Synonyms: acknowledgment, apprehension, attention, awareness, cognizance, comprehension, discernment, insight, intelligence, knowledge, mind, need, note, notice, observance, observation, perception, percipience, reasoning, recognition, regard


Antonyms: ignorance, unawareness


معرفت (اسم)
knowledge, awareness, learning, comprehension, wisdom, cognition, education, science, osmose, kenning

شناخت (اسم)
recognition, cognition

ادراک (اسم)
understanding, impression, notion, perception, realization, conception, uptake, scent, cognition, headpiece, savvy, cognizance, conceptualization, hindsight, mother wit, sentience

understanding


Synonyms: acknowledgment, apprehension, attention, awareness, comprehension, discernment, insight, intelligence, knowledge, mind, need, note, notice, observance, observation, perception, percipience, reasoning, recognition, regard


Antonyms: ignorance, misunderstanding


جملات نمونه

1. the processes of cognition
فرآیندهای ادراک

2. Such attitudes are valueless unless they reflect inner cognition and certainty.
[ترجمه بهرام] چنین دیدگاه هایی به خودی خود بی ارزش اند مگر آنکه بازتاب دهنده ی بصیرت درونی و قطعیت باشند.
[ترجمه ترگمان]چنین نظراتی هیچ ارزشی ندارد مگر اینکه آن ها درک درونی و قطعیت درونی را نشان دهند
[ترجمه گوگل]چنین نگرشی بی ارزش است مگر اینکه آن را درک شناختی و قطعیت درونی نشان دهد

3. On the questions about output cognition and input cognition these two nations scored lower than the other three.
[ترجمه ترگمان]به سوالات در مورد شناخت خروجی و شناخت ورودی این دو کشور کم تر از سه امتیاز دیگر را کسب کردند
[ترجمه گوگل]در مورد سوالات مربوط به شناخت خروجی و شناخت ورودی، این دو کشور کمتر از سه نفر دیگر به دست آوردند

4. We have already seen that output cognition is closely related to level of educational attainment and socioeconomic Position.
[ترجمه ترگمان]ما قبلا دیدیم که شناخت خروجی رابطه نزدیکی با سطح تحصیلات تحصیلی و موقعیت اجتماعی - اقتصادی دارد
[ترجمه گوگل]ما قبلا متوجه شده ایم که شناخت خروجی به میزان سطح تحصیلات و موقعیت اجتماعی-اقتصادی نزدیک است

5. Social perspectives on cognition have come to accept cultural differences not as deficits but as important variation.
[ترجمه ترگمان]دیدگاه های اجتماعی در زمینه شناخت، تفاوت های فرهنگی را نه به عنوان کسری بودجه، بلکه به عنوان یک تغییر مهم تلقی می کنند
[ترجمه گوگل]دیدگاه های اجتماعی در مورد شناخت برای پذیرفتن تفاوت های فرهنگی نه به عنوان نقص، بلکه به عنوان تغییر مهمی آمده است

6. The study provides data on the social cognition of parent-adolescent interaction and contributes to our understanding of the development of moral judgements.
[ترجمه ترگمان]این مطالعه، داده ها را در مورد شناخت اجتماعی تعامل والدین - نوجوانان فراهم می کند و به درک ما از رشد قضاوت اخلاقی کمک می کند
[ترجمه گوگل]این مطالعه اطلاعاتی را درباره شناخت اجتماعی تعامل والدین و نوجوان ارائه می دهد و به درک ما از توسعه قضاوت های اخلاقی کمک می کند

7. Evidence on cognition in deaf children has never been clear-cut.
[ترجمه ترگمان]شواهد روی شناخت در کودکان ناشنوا، هرگز روشن نبوده است
[ترجمه گوگل]مدارک شناختی در کودکان ناشنوا هرگز مشخص نشده است

8. Political cognition rises with education.
[ترجمه ترگمان]شناخت سیاسی از آموزش و پرورش سرچشمه می گیرد
[ترجمه گوگل]شناخت سیاسی با آموزش و پرورش افزایش می یابد

9. Hence, Kunlun-servant has the eternal value of cognition and aest. . .
[ترجمه ترگمان]از این رو، Kunlun، ارزش ابدی شناخت و aest را دارد
[ترجمه گوگل]از این رو، Kunlun-servant دارای ارزش ابدی شناخت و عاطفه است

10. In modern China, the cognition of Japan in society experienced two stages from despising to learning.
[ترجمه ترگمان]در چین مدرن، شناخت ژاپن در جامعه دو مرحله از تحقیر به یادگیری را تجربه کرده است
[ترجمه گوگل]در چین مدرن، شناخت ژاپن در جامعه، دو مرحله از نومیدی و یادگیری را تجربه کرد

11. Double rhythms, resounding through the lyric depiction and connecting with each other, indicate the thespian place of mankind and the cognition of the writer to this thespian place.
[ترجمه ترگمان]ریتم های Double، از طریق نمایش lyric و برقراری ارتباط با یکدیگر، جایگاه thespian بشر و شناخت نویسنده را به این مکان thespian نشان می دهند
[ترجمه گوگل]ریتم های دوگانه، از طریق ترسیم شعر و ارتباط آنها با یکدیگر، نشان دهنده محل وقوع بشر و شناخت نویسنده به این مکان است

12. Thus, we should expect that human language and its use will be interestingly related to human cognition.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، ما باید انتظار داشته باشیم که زبان انسانی و استفاده آن به طور جالب به شناخت انسان مربوط باشد
[ترجمه گوگل]بنابراین، ما باید انتظار داشته باشیم که زبان انسانی و استفاده از آن با توجه به شناخت انسان مرتبط باشد

13. Faith is the commitment of one's consciousness to beliefs for which one has no sensory evidence or rational proof. When man rejects reason as his standard of judgement, only one alternative standard remains to him: his feelings. A mystic is a man who treats his feelings as tools of cognition. Faith is the equation of feelings with knowledge. Nathaniel Branden
[ترجمه ترگمان]ایمان تعهد هوشیاری فرد به باورهایی است که هیچ مدرک حسی یا مدرک منطقی ندارد وقتی انسان دلیل را به عنوان استاندارد قضاوت رد می کند، تنها یک استاندارد جایگزین برای او باقی می ماند: احساسات او A مردی است که احساسات خود را به عنوان ابزار شناخت رفتار می کند ایمان، معادله احساسات با دانش است Nathaniel Branden
[ترجمه گوگل]ایمان تعهد هوشیاری به اعتقادات است که برای آن یک شواهد حسی یا اثبات منطقی وجود ندارد هنگامی که انسان دلیل را به عنوان قضاوت خود رد می کند، فقط یک استاندارد جایگزین برای او احساسات خود را به نمایش می گذارد یک عارف مردی است که احساساتش را به عنوان ابزار شناختی اداره می کند ایمان معادله احساسات با دانش است ناتانیل براندن

14. Case 1: Linguistics A linguist devises a model of grammar in the process of developing a theory of human cognition.
[ترجمه ترگمان]مورد ۱: زبان شناسی یک زبانشناس یک مدل دستور زبان را در فرآیند توسعه یک نظریه از شناخت انسان می سازد
[ترجمه گوگل]مورد 1 زبان شناسی یک زبان شناس، یک مدل گرامر را در فرآیند توسعه یک نظریه شناخت انسان بسازد

the processes of cognition

فرآیندهای ادراک


a child's cognitive development

رشد شناختی کودک


cognitive theory

فرضیه‌ی شناختی


پیشنهاد کاربران

قابلیت مغزی

wisdom

شناخت. ادارک . تو اون شهر هر کسی بهتر از شما شناخت در مورد دین و معرفت فرد دارند

درک، شناخت، و به خاطر آوردن اطلاعات

ادراک , شناخت

– a book on human learning, memory, and cognition
– Evidence on cognition in deaf children has never been clear


کلمات دیگر: