کلمه جو
صفحه اصلی

control


معنی : بازرسی، کنترل، کاربری، باز بینی، کنترل کردن، تنظیم کردن، نظارت کردن
معانی دیگر : (در اصل) ریز اقلام و محاسبات را با مراجعه به دفتر کل سنجیدن و تصدیق کردن، لگام کردن، مهار کردن، تحت سلطه درآوردن، واپاد کردن، تحت فرمان داشتن، به کار انداختن، عنان، اختیار، فرمان، وارسی، وسیله ی مهار کردن، (معمولا جمع) دستگاه (برای تنظیم یا مهار کردن)، ابزار، (دستگاه) هدایت، (رادیو و دستگاه های الکترونیکی و غیره) سویچ، دکمه، پیچ، (امور مالی) تنظیم کردن، راستا کردن، وارسی کردن، وارسیدن، (تجربه یا آزمایشی را با مراجعه به تجارب قبلی یا معیارهای مربوطه) تایید کردن، (در سنجش و تایید تجربیات علمی) سنجه، معیار

انگلیسی به فارسی

کنترل، بازرسی، کاربری، باز بینی، کنترل کردن، نظارت کردن، تنظیم کردن


کنترل کردن، نظارت کردن، تنظیم کردن، بازرسی، کنترل، بازبینی، کاربری


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: controls, controlling, controlled
(1) تعریف: to exercise the power to regulate, dominate, or manipulate; command.
مترادف: command, direct, dominate, lead, manage, oversee, regulate, rule
مشابه: administer, boss, domineer, govern, guide, influence, manipulate, restrain, ride roughshod over, subjugate, subordinate, superintend, supervise, sway

- You'll have to learn to control your dog.
[ترجمه آریانا امامیان] بایدیاد بگیری که رفتار سگت رو کنترل کنی
[ترجمه ترگمان] باید یاد بگیری که سگت رو کنترل کنی
[ترجمه گوگل] شما باید یاد بگیرید که سگ خود را کنترل کنید
- The country was controlled by the military during those years.
[ترجمه ترگمان] این کشور در طی آن سال ها تحت کنترل ارتش بوده است
[ترجمه گوگل] این کشور در طول این سال ها تحت کنترل ارتش بود

(2) تعریف: to hold within limits; restrain.
مترادف: check, contain, curb, govern, guide, hold, limit, rein in, restrain, restrict, stop, subdue
مشابه: bridle, chasten, constrain, determine, harness, hinder, impede, leash, master, rein, repress, suppress, withhold

- He could not control his anger any longer, and he began shouting at the clerk.
[ترجمه ترگمان] دیگر نمی توانست خشم خود را مهار کند و شروع به فریاد سر منشی کرد
[ترجمه گوگل] او دیگر نمیتوانست خشم خود را کنترل کند و شروع به فریاد میکرد

(3) تعریف: to stop the growth or spread of.
مترادف: confine, contain, curb, limit, rein in, restrain, restrict, stop
مشابه: constrain, harness, prevent, suppress

- Attempts to control the disease have failed.
[ترجمه ترگمان] تلاش ها برای کنترل این بیماری شکست خورد
[ترجمه گوگل] تلاش برای کنترل بیماری شکست خورده است
- The farmers use chemicals to control insects and other pests.
[ترجمه ترگمان] کشاورزان از مواد شیمیایی برای کنترل حشرات و سایر آفات استفاده می کنند
[ترجمه گوگل] کشاورزان از مواد شیمیایی برای کنترل حشرات و سایر آفات استفاده می کنند

(4) تعریف: to assure the validity of by providing a means of comparison, esp. in scientific research.
مشابه: corroborate, validate, verify

- He controlled the experiment with subjects who were given a placebo.
[ترجمه ترگمان] او این آزمایش را با افرادی که از دارونما استفاده کرده بودند کنترل کرد
[ترجمه گوگل] او آزمایش را با افرادی که دارونما دریافت کرده بودند، کنترل کرد
اسم ( noun )
مشتقات: controllable (adj.), controlled (adj.), controllably (adv.)
(1) تعریف: the power or authority to control someone or something.
مترادف: authority, command, direction, domination, jurisdiction, management, mastery, power, regulation, rule
مشابه: charge, constraint, disposal, disposition, governance, government, hindrance, leash, restraint, restriction, say, supervision, sway

- The Americans took control of Guam after the war.
[ترجمه ترگمان] آمریکایی ها بعد از جنگ کنترل گوام را به دست گرفتند
[ترجمه گوگل] آمریکایی ها پس از جنگ کنترل گوم را گرفتند
- It was a struggle to keep control over the unruly students.
[ترجمه ترگمان] این تلاشی برای مهار کردن کنترل دانشجویان سرکش بود
[ترجمه گوگل] این یک مبارزه برای کنترل بر دانش آموزان بی رحم بود

(2) تعریف: the state or condition of being controlled.
مترادف: bondage, captivity, restriction, slavery, subjugation
مشابه: confinement, constraint, hindrance, restraint

- The car spun out of control.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل از کنترل خارج شد
[ترجمه گوگل] ماشین از کنترل خارج می شود

(3) تعریف: a means of comparison, esp. in scientific experiments.
مشابه: constant

- Without controls, there is no way to evaluate the results of the study.
[ترجمه ترگمان] بدون کنترل، هیچ راهی برای ارزیابی نتایج این مطالعه وجود ندارد
[ترجمه گوگل] بدون کنترل، هیچ راهی برای ارزیابی نتایج مطالعه وجود ندارد

(4) تعریف: (often pl.) a device or set of devices for operating or guiding a vehicle or other machinery.
مترادف: dials, instrument panel, switches
مشابه: adjustment, buttons, dashboard, gauges, gears, handles, instruments, knobs, levers

- The co-pilot was at the controls when the plane suddenly lost altitude.
[ترجمه ترگمان] خلبان در حال حاضر کنترل را در دست داشت که هواپیما ناگهان از بین رفت
[ترجمه گوگل] هواپیمای کمپانی در هنگام کنترل هواپیما ناگهان ارتفاع را از دست داد

(5) تعریف: a means of stopping or preventing the growth or spread of something undesirable.
مترادف: check, curb, damper, regulator, restrainer, restraint
مشابه: bit, block, brake, bridle, ceiling, constraint, harness, hindrance, leash, limitation, obstruction, rein, restriction

- pest control
[ترجمه ترگمان] کنترل آفت
[ترجمه گوگل] کنترل آفات
- disease control
[ترجمه ترگمان] کنترل بیماری
[ترجمه گوگل] کنترل بیماری

• rule, command; supervision; control panel; restraint
rule, command; restrain; supervise; examine, check
people who control a country or organization have the power to take all the important decisions about the way it is run.
control is the power or authority that someone has to make decisions about the way things are managed.
to control a machine, process, or system means to make it work in the way that is required.
control of a machine, process, or system is the fact of making it work in the way required.
if you control yourself or your feelings, you make yourself behave calmly when you are feeling angry, excited, or upset.
if you have control over yourself, you have the ability to make yourself behave calmly.
to control something dangerous means to prevent it from becoming worse or spreading.
a control is a device such as a switch which is used to operate a machine.
controls are the methods that are used by a government or official organization to make restrictions on wage increases, immigration, credit, and so on.
if you are in control of something that is happening, you are able to decide how it develops.
if something is beyond your control or outside your control, you do not have any power to affect or change it.
if something is out of control, no-one has the power to stop it causing damage or harm.
if something harmful is under control, it is being dealt with successfully and is unlikely to cause any more harm.
if something is under your control, you have the power to decide what will happen to it.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] کنترل
[سینما] کنترل
[عمران و معماری] کنترل - کنترل کردن - وارسی - وارسیدن
[کامپیوتر] کنترل - کنترل - مؤلفه ای نرم افزاری در Activex، Visual Basic یا سیستمی مشابه آن . اکثر کنترل های اولیه، مؤلفه های رابط کاربر مانند کادرهای کنترل، نوارهای لغزنده و نظایر آن هستند.
[دندانپزشکی] کنترل
[برق و الکترونیک] کنترل 1. عاملی که باعث راه اندازی، توقف، یا تنظیم بخشی از یک سیستم می شود . 2 . بخشی از رایانه ی رقمی که دستورالعملها را با توالی صحیح فراخوانی، رمز گشایی و اجرا می کند و بر اساس آن سیگنالهای مناسب را به واحد حساب و منطق یا قسمتهای دیگر ارسال می کند . 3. بررسی درستی عملیات که به صورت ریاضی در بر خی کامپیوتر ها استفاده می شود . 4 . آزمایشی که میزان خطا در مشاهدات یا اندازه گیریهای تجربی را تعیین می کند . - کنترل
[فوتبال] کنترل
[مهندسی گاز] نظارت کردن ا کنترل کردن ا بازرسی کردن
[زمین شناسی] مهار، کنترل الف) داده های بعدی هم رشد یا مطابق که برای تعیین موقعیت، ارتفاعات، مقیاس و جهت گیری جزئیات یک نقشه استفاده می شوند و برای تفسیرها و توضیحات بر روی نقشه بکار می روند. ب) تجمع نقاط با قرارگیری دقیق که تعیین کننده دقت یک نقشه است و با آن مساحی ثانویه محلی ممکن است برای اطمینان از دقت الزامی آنها همراه شود. سیستمی از اندازه گیری های نسبتاً دقیق نقاط، نشانه ها یا اشیاء بر روی زمین، که موقعیتهای افقی و یا عمودی آنها کمابیش با دقت خوبی توسط ابزارهای مساحی تعیین شده است. نقشه ای که شامل نقاط بسیاری از این دست است. به نقشه ای گفته می شود که دارای مهار یا کنترل خوب یا مناسب می باشد. (هیدرولیک): یک مقطع یا بخش مستقیم یک کانال باز که در آن شرایط طبیعی یا مصنوعی سبب می شود سطح آب بالاتر از آن نشان دهنده تخلیه باشد. ب) مقطع عرضی آبراهه که گلوگاهی برای یک جریان مشخص بوده و بار انرژی مورد نیاز برای کاهش جریان را تعیین می نماید. در یک کانال باز، این نقطه ای که در آن جریان بحرانی است. در یک آب گذر یا لوله بستر این نقطه ای است که آن فشار هیدروستاتیک و مساحت مقطع عرضی جریان مشخصاً ثابت شده است به جز در حالی که جریان در یک نقطه دیگر توسط یک فشار هیدرواستاتیک برابر با بیشترین خلا ء برابر است که می تواند در آن نقطه بدون خدشه باقی بماند.
[بهداشت] واپاد - کنترل - مبارزه - شاهد
[صنعت] کنترل، بازرسی، کنترل کردن
[حقوق] کنترل کننده، نظارت کردن، کنترل، نظارت
[نساجی] نظارت - بازرسی - کنترل معاینه - وسیله کنترل تامین کشیدگی نخ - ترمز متوقف کردن
[ریاضیات] کنترل، بازرسی، نظارت، بازبینی کردن، شاهد، کنترل کردن
[آمار] 1. کنترل 2. شاهد
[آب و خاک] پایش، مهار، کنترل

مترادف و متضاد

بازرسی (اسم)
control, search, exam, examination, audit, inspection, detection, cross-examination, examen

کنترل (اسم)
control, rein

کاربری (اسم)
control

باز بینی (اسم)
verification, control, revision

کنترل کردن (فعل)
control, bridle, govern, qualify

تنظیم کردن (فعل)
order, adjust, modulate, regulate, redact, formulate, frame, control, regularize, regiment, make out, edit, line up

نظارت کردن (فعل)
direct, administer, control, administrate, proctor, supervise

Antonyms: abandon, forsake, give up, let go, relinquish, renounce, resign


curb, hold back


Synonyms: adjust, awe, bridle, check, collect, compose, constrain, contain, cool, corner, cow, limit, monopolize, quell, regulate, rein in, repress, restrain, simmer down, smother, subdue


Antonyms: chance, jump in, let go, risk, rush


command, mastery


Synonyms: ascendancy, authority, bridle, charge, check, clout, containment, curb, determination, direction, discipline, domination, dominion, driver’s seat, force, government, guidance, inside track, juice, jurisdiction, limitation, management, manipulation, might, oversight, predomination, qualification, regimentation, regulation, restraint, restriction, ropes, rule, strings, subjection, subordination, superintendence, supervision, supremacy, sway, upper hand, weight, wire pulling


Antonyms: helplessness, powerlessness, relinquishment, renouncement, weakness


have charge of


Synonyms: administer, administrate, advise, be in saddle, boss, bully, call, call the signals, command, conduct, deal with, direct, discipline, dominate, domineer, govern, guide, handle, head, head up, hold purse strings, hold sway over, hold the reins, instruct, lead, manage, manipulate, overlook, oversee, pilot, predominate, push buttons, quarterback, regiment, regulate, reign over, rule, run, run the show, run things, steer, subject, subjugate, superintend, supervise


جملات نمونه

1. control your tongue!
زبان خود را مهار کن !

2. control one's temper
جلوی غیظ یا خشم خود را گرفتن،بد خلقی نکردن

3. batch control
کنترل دسته ای

4. cruise control
(اتومبیل) بهین رو،کروز کنترل

5. crystal control
مهار کوارتزی

6. her control over her feelings . . .
تسلط او بر احساسات خود . . .

7. import control
مهار کردن واردات

8. monetary control
نظارت بر پول

9. slack control
کنترل کم

10. spot control of traffic
کنترل ترافیک در محل

11. stimulus control
مهار انگیزه

12. the control knob on an instrument panel
دکمه ی کنترل در صفحه ی سویچ(ها)

13. tight control
کنترل شدید

14. to control accounts
حساب ها را بررسی کردن

15. to control inflation
تورم را مهار کردن

16. gain control
سلطه یا اختیار کسب کردن،مهار کردن،تحت فرمان گرفتن

17. ignition control
(اتومبیل) تنظیم جرقه

18. in control
مسئول،صاحب اختیار،متصدی

19. inventory control
بازبینی موجودی

20. lose control
سلطه یا اختیار را از دست دادن،از عهده برنیامدن،کنترل از دست دادن،عنان از دست دادن

21. take control
تحت سلطه یا فرمان درآوردن،در اختیار گرفتن،عنان به دست گرفتن

22. under control
تحت فرمان یا کنترل،مهار شده،در اختیار

23. an aircraft's control panel
تابلوی فرمان هواپیما

24. mankind cannot control the caprices of nature
بشر نمی تواند بوالهوسی های طبیعت را مهار کند.

25. the volume control on an amplifier
دکمه ی تنظیم صدای بلندگو

26. we must control this monstrosity which goes under the name of bureaucracy
بایستی این هیولا را که دیوان سالاری نام دارد مهار کنیم.

27. out of control
لگام گسیخته،خارج از کنترل،خودسر

28. he came to control a whole parcel of maritime companies
او کنترل یک عالمه شرکت دریانوردی را به دست آورد.

29. impulse susceptible of control
انگیزه ی مهار پذیر

30. she has little control over her emotions
او بر احساسات خود مسلط نیست.

31. the government seized control of oil companies
دولت شرکت های نفتی را خلع ید کرد.

32. to loosen one's control of something
کنترل خود را نسبت به چیزی کم کردن

33. who is in control here?
متصدی اینجا کیست ؟،کی اینجا را اداره می کند؟

34. beyond control, outside control
خارج از توانایی یا سلطه،خودسر

35. a scheme to get control of the government
ترفندی برای اعمال نفوذ در دستگاه دولت

36. she could no longer control her pent-up feelings
او دیگر قادر نبود که احساسات سرکوب شده ی خود را مهار کند.

37. he made a bid to control the company
سعی کرد کنترل شرکت را به دست آورد.

38. some events are beyond human control
برخی رویدادها از کنترل بشر خارج است.

39. the children went out of control
بچه ها لگام گسیخته شدند.

40. the government was under the control of a few aristocrats
حکومت در اختیار معدودی از اشراف بود.

41. the movement away from government control of commerce
گرایش مخالف با کنترل بازرگانی از طرف دولت

42. the workers here elect and control their bosses
در اینجا کارگران مدیران خود را انتخاب و کنترل می کنند.

43. they acted in collusion to control the prices
آنها برای کنترل قیمت ها با هم تبانی می کردند.

44. if like the lord, i had control over the firmament . . .
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان . . .

45. the rocket was ignited by remote control
موشک با کنترل از راه دور پرتاب (آتش) شد.

46. an athlete who was schooled in weight control
ورزشکاری که در مهار کردن وزن خود ممارست کرده بود

47. in a democracy the government does not control the media
در یک کشور مردم سالاری (دموکراسی)،دولت رسانه ها را کنترل نمی کند.

48. the dictator was trying to perpetuate his control
آن دیکتاتور می کوشید کنترل خود را دائمی کند.

49. the hindu religion has no injunctions against birth control
مذهب هندو ممنوعیتی برای جلوگیری از آبستنی ندارد.

50. a village which was presumed to be under vietcong control
دهکده ای که تصور می شد تحت کنترل ویت کنگ ها باشد

51. the government claims that it has the situation under control
دولت ادعا می کند که بر اوضاع مسلط است.

52. why should we disquiet ourselves in vain in the attempt to control our destiny
چرا بایستی با کوشش بیهوده در راه مهارسازی سرنوشت،خود را دچار دل شوریدگی کنیم.

to control accounts

حسابها را بررسی کردن


control your tongue!

زبان خود را مهار کن!


He controls the army.

او ارتش را در اختیار دارد.


to control inflation

تورم را مهار کردن


This plastic handle controls the light.

این دسته‌ی پلاستیکی نور را تنظیم می‌کند.


her control over her feelings ...

تسلط او بر احساسات خود ...


The children went out of control.

بچه‌ها لگام گسیخته شدند.


wage and price controls

کنترل (واپاد) دستمزد و قیمت


the volume control on an amplifier

دکمه‌ی تنظیم صدای بلندگو


Some events are beyond human control.

برخی رویدادها از کنترل بشر خارج است.


the controlled flow of water from the reservoir into the pipes

جریان تنظیم‌شده‌ی آب از مخزن به لوله‌ها


He bought a controlling interest in the company.

او اکثریت سهام شرکت را خریداری کرد.


who is in control here?

متصدی اینجا کیست؟، کی اینجا را اداره می‌کند؟


The government claims that it has the situation under control.

دولت ادعا می‌کند که بر اوضاع مسلط است.


اصطلاحات

take control

تحت سلطه یا فرمان درآوردن، در اختیار گرفتن، عنان به دست گرفتن


under control

تحت فرمان یا کنترل، مهار‌شده، در اختیار


beyond control, outside control

خارج از توانایی یا سلطه، خودسر


gain control

سلطه یا اختیار کسب کردن، مهار کردن، تحت فرمان گرفتن


in control

مسئول، صاحب اختیار، متصدی


lose control

سلطه یا اختیار را از دست دادن، از عهده برنیامدن، کنترل از دست دادن، عنان از دست دادن


out of control

لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر


پیشنهاد کاربران

واپایش - مهار

عنان و مهار چیزی را به دست گرفتن

کنترل ( کردن ) - نظارت ( کردن )

در دست داشتن، در اختیار گرفتن، فرمانروایی ، فرماندهی، مهار، اختیار ( ات ) ، سلطه، لگام، تصاحب، کنترل، تسلط، تملک، مالکیت، سلطه گری، احاطه، وقوف

کنترل کردن ، اداره کردن ، نظاره ، کنترل
new teachers often find it difficult to control their classes 🛩🛩
اغلب معلم های تازه احساس میکنند ک کنترل کردن کلاسشان سخت است
ریاضی 92 ، ریاضی 87

کنترل

اداره کردن

شاهد ( در آزمایشات مزرعه ای )

مهار - مهارش
به دست گیری - در دست داشتن یا گرفتن
مثلا:
مهار توپ - مهارش ( کنترل ) گرمای آزادشده
به دست گرفتن اوضاع
در دست داشتن وضعیت، شرایط، جامعه و. . .
خوش باشید.

مهار یک واژه عربی است و واژه ( مهارش ) !!! غلط است .
لطفا درج شود با سپاس فراوان.


مهار کردن

Noun
the ability to manage a machine, vehicle, or other moving object.
مهارت و توانایی کار کردن با وسایل نقلیه/ دستگاه ها

مهارت هدایت کردن وسایل نقلیه / ماشین، کشتی، هواپیما


Ship ( controlled by computer ) reacted more rapidly than human control could have maneuvered her.
Star Trek TOS


هدایت کردن
کار کردن با ماشین آلات/دستگاه ها

Noun :
a switch or other device by which a device or vehicle is regulated

Switch
Knob
Button
Dial
Handle
Instrumental panels
Dashboard

کلیه ی وسایل که یک وسیله نقلیه یا یک دستگاه را کنترل و هدایت میکنند.

مثل
سوییچ - کلید ( روشن و خاموش و . . . ) - دکمه - دسته - صفحه های نمایشی - صفحه ی دکمه ها - صفحه ی عقربه ها - تابلوی فرمان و غیره

These controls are locked.

1. پایش 2. هدایت 3. مهار، قدرت مهار

دامپزشکی و علوم دامی
شاهد، مهار کردن

Ctrl - مخفف کلمه ی کنترل - Control
توضیحات بیشتر درباره مخفف ها در صفحه کلید:
در صفحه کلید کامپیوتر ، بعضی از کلید ها دارای اسم کوچک شده است مانند - Del - مخفف کلمه ی دلیت - Delete - به معنای حذف یا - ins - مخفف کلمه ی اینسرت - insert - به معنای قرار دادن یا - PrtSc - مخفف کلمه ی پرینت اسکرین - print screen به معنای عکس از صفحه ( ی نمایش ) یا - num lock - مخفف کلمه ی نامبر لاک - number lock - به معنای قفل شماره ( یا همان قفل صفحه ی عددی ) یا - Ctrl - مخفف کلمه ی کنترل - Control یا - Esc - مخفف کلمه ی اِسکِیپ - escape - به معنای خروج ( در اصل به معنای در رفتن ) یا - Pg Up - مخفف کلمه ی پیج آپ - page up - به معنای صفحه ی بالا یا - Pg Dn - مخفف کلمه ی پیج دوون - pagedown - به معنای صفحه ی پایین یا - Caps lock - کپس لاک - یحتمل مخفف capital letters lock - به معنای قفل حروف بزرگ یا - ScLk ، ScrLk یا Slk - مخفف کلمه ی اسکرول لاک - Scroll Lock

Control = کنترل
Controller = کنترلنده
Controlled = کنترلیده
Controllable = کنترل پذیر
Controllablize = کنترلپذیریدن
Controllability = کنترل پذیری

واپاییدن.

در اختیار گرفتن / نحن اختیار قراردادن
بهره بردن
بهره برداری کردن از
به کار بستن / به کار زدن

به انقیاد درآوردن، مقید کردن
controlled by something: در انقیاد چیزی بودن، منقاد چیزی بودن

اَنکُژیدَن.

راهبری


کلمات دیگر: